(هر روز یک داستان از زندگی پیامبران علیهالسلام از آدم تا خاتم )
#قصه_نود_و_پنجم
ذوالقرنین حاکم شرق و غرب
و خداوند وحی فرستاد که تو را حاکم شرق و غرب زمین گردانیدیم. ذوالقرنین گفت؛ خدیا
مأموریتی بس بزرگ به من عطا کردی، من چگونه با دشمنان مبارزه کنم و با چه زبانی با مردم
صحبت کنم. خداوند وحی فرستاد به زودی به تو شرح صدر عطا می کنم و علم و دانشی و
قدرتی به تو می دهم، تا بر همه چیز آگاه شوی و هر پنهانی را بدانی، نور و تاریکی را مسخر
تو می گردانم تا همه انسانها گرداگرد تو جمع باشند. حرکت ذوالقرنین به
سراسر نقاط جهان آغاز شد و در ابتدای کار شروع به جمع آوری سپاه کرد. سپاهی که شامل چهار لشگر و هر لشگر ده هزار نفر بود، ذوالقرنین با حکم پروردگار به سوی غرب حرکت کرد و
به هر سرزمینی که می رسید، آنان را به خداپرستی دعوت می کرد و اگر مردم پاسخ دعوت او
را نمی گفتند؛ سرزمینشان در ظلمت و تاریکی فرو می رفت و سراسر شهرشان سیاه می
شد، تا اینکه دعوت ذوالقرنین را می پذیرفتند.
ذوالقرنین در میان ابرها می نشست و آنها را به خدمت خود می گرفت، او بر همه نقاط
آسمانها و طبقات زیرین زمین قدم می گذاشت.
قوم یأجوج و مأجوج
هنگامی که اسکندر یا همان ذوالقرنین به سوی شرق حرکت کرد، به سوی رومیان شتافت،
بعد از آن به قومی رسید که هیچ زبانی را نمی فهمید، آنها ظاهری به مانند آدمیان داشتند،
آنان به نام یأجوج و مأجوج معروف بودند، به مانند انسانها بودند، می خوردند و می آشامیدند.
اما در بدنشان نواقصی داشتند. قد آنها بیشتر از پنج وجب نبود و عادت داشتند با تنی برهنه و
پاهای لخت گام بردارند، به وسیله پشمی که در بدنشان بود، از سرما و گرما حفظ می شدند.
گوش هایی بزرگ و چنگالهایی تیز داشتند. غذای آنها نوعی نهنگ دریایی بود، در روزهایی که
غذا نداشتند به تولید مثل و آبادی سرزمین شان می پرداختند و هنگامی که دیگر غذایی به
دست نمی آوردند، به مانند ملخ ها به مزارع و سرزمین های دیگر حمله می کردند و ساکنین
آن محل مجبور به ترک شهر خود می شدند. چون بوی بسیار بدی می دادند و سراسر از
نجاسات بودند، هیچ انسانی جرأت نزدیک شدن به آنها را نداشت. تمام آنها از مرگ خویش آگاه
بودند، زیرا که وقتی هر کدام صاحب هزار فرزند می شدند، دیگر برای ادامه حیات تلاشی نمی
کردند، تا جان بدهند. آنها در زمان ذوالقرنین به نقاط مختلف زمین حمله کردند. مردم ناحیه ای
که ذوالقرنین به تازگی به میان آنها آمده بود، او را از وجود قوم یأجوج و مأجوج مطلع ساختند و
از او کمک خواستند. تنها فاصله میان آنها تا رسیدن قوم یأجوج و مأجوج یک کوه فاصله بود، آنها
به ذوالقرنین گفتند؛ آیا ممکن است مال و ثروتی به تو بدهیم و تو
سدی میان ما و آنان قرار دهی؟ گفت؛ آنچه پروردگارم به من عطا کرده از مال شما بهتر است،
مرا با نیروی انسانی خود یاری کنید، برای من قطعات آهن بیاورید، مس گُداخته بیاورید تا سدی
محکم برای شما بنا کنم. به دستور ذوالقرنین کار تراشیدن آهن و مس را شروع کردند، مس را
گداختند و از آن خمیده ای مثل گِل برای تکه های آهن درست کردند، آن ها طبقه ای را به
دستور اسکندر با مس و طبق دیگر را با آهن می چیدند و میان کوه را سدی بسیار محکم بنا
کردند که قوم یأجوج و مأجوج نتوانستند از آن عبور کنند.
🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد!
@raz_quran
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•