#مناجات
صابخونه بازم در و وا کردی
تا بشم دوباره من مدیونت
سفره ی لطفِ تو پهنه هر شب
بازم از راه اومده مهمونت
من بدم خیلی بدم اما نِگات
اگه با من باشه لایق میشم
طول هفته از تو دورم اما
سَحَرای جمعه عاشق میشم
تو برام هرچی بخوای خوبه یقین
منو اصلا چه به این سود و ضرر
همه ی سال و بهت دل بستم
اما لیلةُ الرغائب بیشتر
توی تاریکیِ دنیا مونده م
در و واکن آخه من می ترسم
منو از خودت نرونی سَحَرا
من از این رونده شدن می ترسم
از تو پنهون نی خودت می دونی
من دارم با بدیام می جنگم
به یه کربلا دلم خوش بود و
حالا خیلی وقته که دلتنگم
شبای جمعه دلم بدجوری
واسه شیش گوشه پر از غم میشه
کافیه روضه بخونه یه نفر
توو دلم یهو مُحرّم میشه
🍃⃟♥️← #شب_جمعه
🍃⃟♥️← #لیله_الرغائب
🍃⃟♥️← #التماس_دعاااا🤲
🍃⃟♥️← #رسانه_محبین_الشهدا
@mohebin_shohada_razan
8052046667062.mp3
9.12M
.
#ارسالی_از_مخاطبین
مناجات (حال مناجاتی ندارم بسکه بد کردم)
🎥 مراسم مناجات شب هجدهم ماه #رمضان
🗓 شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۲
🎙 مداح: #حاج_محمود_کریمی
📍 #حرم_امام_رضا (علیهالسّلام)
🥀⃟🖤← #مناجات
🥀⃟🖤← #مهاجر
🥀⃟🖤← #رسانه_رزن_نامه
📌به ما بپیوندید
جهت پیوستن به ما رو لینک بزن 👇👇👇👇
@razan_nameh
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
.
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
.
.
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
.
.
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
.
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
.
.
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
.
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم...
.
.
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
.
.
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
.
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
.
.
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
🍃⃟❤️← #شهدا
🍃⃟❤️← #گاهی_نگاهی
🍃⃟❤️← #رسانه_رزن_نامه
📌به ما بپیوندید
جهت پیوستن به ما رو لینک بزن
👇👇👇👇
@razan_nameh