eitaa logo
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام
40هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
7.4هزار ویدیو
559 فایل
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) ارتباط با ادمین ◀️ @razaviadmin کانال حرم در سایر سکوها: 🔽 https://haram8.ir/razavi/ سایت رسمی حرم مطهر رضوی: https://haram.razavi.ir/ پخش زنده 24ساعته حرم مطهر رضوی: https://haram.razavi.ir/live
مشاهده در ایتا
دانلود
پسركم! بدان که رزق و روزی دو نوع است: رزقی که تو در جست و جوی آن می روی و رزقی كه او تو را جستجو می كند؛ پس اگر تو به سراغ او نروی، او خود به سوی تو می آید. چقدر زشت است فروتنی در برابر دیگران در هنگام نیازمندی و نیز جفاکاری در زمان توانمندی! حقیقت جز این نیست که نصیب تو از دنیا همان اندازه است که با آن بتوانی آخرتت را اصلاح کنی. اگر برای آنچه از دست داده ای، ناله كنی، پس باید برای همه آنچه به دستت نرسیده است نیز جزع و ناله كنی. 📚از کتاب مهندسی جوانی (بازخوانی نامه ۳۱ نهج البلاغه) نوشته حمیدرضا مهدوی ارفع دوستان‌تان را نیزمهمان کنید؛ 🌐کانال حرم امام رضا(ع) ═◈═ 🆔 @razavi_aqr_ir
دستورات پزشکي و بهداشتي را از افراد متخصص بگیرید نه پزشك نماها: «اشخاصي که به صحت و سلامتي خویش علاقه مند هستند باید در کسب دستورات بهداشتي احتیاط را رعایت کنند و به سخنان کساني که نه در مکتب درس خواندهاند و نه در سایه ریاضت نفس،کمالي اندوخته اند گوش ندهند، چنان که مي شنوید بعضي از این اشخاص ميگویند: فلان غذایي را خوردم به من ضرر نرساند و یا این که فلان کاري را کردم زیاني ندیدم. گوینده این قبیل سخنان ، به منزله ی چهارپای نادان و کوته فکری است که هنوز به سود و زیان خودش آگاه نیست و نتوانسته نیک از از بد تشخیص بدهد مجموعه کتابهای ره توشه (جلد 11 - صحیفه ی صحت) در باب طب و سلامتی از دیدگاه امام رضا علیه السلام 💠کانال حرم امام رضا(ع) @Razavi_aqr_ir
ببخشید آقا، میشه یه دروغ بگم؟ دروغ مصلحتى رو همه شنيديم؛ ولى خيلى وقت ها هم الكى ازش استفاده مى كنيم؛ مثل وقتى كه خونه ايم و مى گيم: «بگو من نيستم!» حالا واقعا يه سؤال: «دروغ مصلحتى چيه و ك ى حق داريم دروغ مصلحتى بگيم؟» پاسخ ساده است: «وقتى كه دروغمون مفسده نداشته باشه و حق الناس نباشه.» مثلا اگه دو تا برادر باهم قهرن و يكى شون پیش شما بدگويی اون يكى رو كرده، وقتى برادر دومى از شما بپرسه: «برادرم چى گفت؟» شما اينجا مى تونين به دروغ بگين: «دلش برات تنگ شده؛ ولى روش نمى شه به خودت بگه!» اين دروغ مصلحتى اش كال نداره؛ ولى اگه سر قرار نری و به دروغ بگى: «مريض بودم»، ديگه مصلحتى نيست. مجموعــۀ کتابچه های ببخشیــد چنــد لـحــظه (کلـــید‌ بدی‌ها) 💠کانال حرم امام رضا(ع) @Razavi_aqr_ir
حضرت علی اکبر(علیه السلام) در صورت و سیرت، عفت وعصمت، سخاوت و شجاعت، شهامت و متانت، فصاحت و بلاغت، تواضع و کرامت، اخلاق و مروت، کمال و مکارم، حلم وفضل و دیگر صفات و خصوصیات خود، نشان از اقیانوس بی کران فضایل و مکارم، آن یکتای بی همتا در میان آدمیان و خاتم رسولان، یعنی منجی عالم بشریت، حضرت محمد مصطفی(ص) داشت. در غیرت و شجاعت حضرت علی اکبر(علیه السلام) همین بس که اولین شهید از اهل بیت امام حسین(علیه السلام) است؛ چنان که درزیارت ایشان می خوانیم: السَّلَامُ عَلَیكَ یا أَوَّلَ قَتِیلٍ مِنْ نَسْلِ خَیرِ سَلِیلٍ، مِنْ سُلَالَهِ إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلِ ... . سلام بر تو، اى نخستین کشته از تبار بهترین بازمانده از نسل ابراهیم خلیل... . کتاب گل های بهشتی 💠کانال حرم امام رضا(ع) @Razavi_aqr_ir
| 🔶 «ازبزرگان بصره یکی بر بالین رابعه نشست و دنیا را می‌نکوهید سخت. رابعه گفت: تو سخت دنیا دوست می‌داری. اگر دوستش نمی‌داری چندینش یاد نکردی که شکننده کالا، خریدار بود. اگر از دنیا فارغ بودی به نیک و بد او نکردی، اما از آن یاد می‌کنی که هر که چیزی دوست دارد ذکر آن بسی کند.» 🔶 «هرگاه ياد من بر بنده‌ام غالب شود، خواهش و خوشی او را در یاد خود قرار دهم و چون خواهش و خوشی او را در یاد خود قرار دهم عاشق من شود و من نيز عاشق او گردم و چون عاشق يكديگر شديم حجاب ميان خود و او را بردارم و عشق خود را بر جان او چيره گردانم، چندان كه مانند مردم دچار سهو و غفلت نمى‌شود.» 🔶 «مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم.» 🔶 «آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت الّا حدیث دوست که تکرار می‌کنم» + بازنگاری از تذکرة الاولیاء، ذکر رابعه عدویه. + کنزالعمال، ج ۱، ص ۴۳۳، ح ۱۸۷۲. + بقره، ۱۵۲. + غزلیات، سعدی. 🔸 🔆دوستان‌تان را نیزمهمان کنید؛ 🌐کانال حرم امام رضا(ع) ═◈═ 🆔 @razavi_aqr_ir
1⃣ آفتاب مدینه مثل همیشه گرم و سوزان بود. پیرمرد هر روز، در آن گرمای سخت به مزرعه می‌رفت و گندم می‌کاشت. خودش بیمار بود امّا دلش می‌خواست بتواند هر روز برای خانواده‌اش نان و غذا تهیه کند. گندم‌ها را درو می‌کرد آنها را به بازار شهر می‌آورد. بعد، یک گوشه‌ی بازار می‌نشست و بساطش را پهن می‌کرد تا مردم گندم‌ها را بخرند. پیرمرد، چهره‌ی زیبایی نداشت و آنقدر زیر آفتاب کار کرده‌بود که رنگ صورتش، حسابی سیاه شده بود. او یک دل مهربان و با خدا داشت، امّا مردم وقتی چهره‌‌‌ی سیاه و پر از چروکش را می‌دیدند از او دور می‌شدند. خیلی‌ها پیرمرد را مسخره می‌کردند و او با حرف‌هایشان ناراحت می‌شد. بعضی‌ها هم با دست او را به‌ هم نشان می‌دادند و با صدای بلند می‌خندیدند. برای همین، پیرمرد دیگر کمتر به بازار شهر می‌رفت. دوست داشت یک نفر با او با مهربانی حرف بزند، امّا هر روز مردم از او دورتر می‌شدند. آن‌روزها، کسی جواب سلامش را هم نمی‌داد. پیرمرد وقتی که از مردم ناراحت می‌شد، آرام از سمت مزرعه به مسجد می‌رفت و قبل از این‌که کسی او را ببیند، از آنجا برمی‌گشت. دلش می‌خواست دیگر هیچ‌کس صورتش را نبیند. روزی قدم‌ قدم در حال عبور از کوچه‌ای بود و به گندمهایی که به فروش نرفته بود، فکر می‌کرد. ناگهان چند نفر را دید که به سمت کوچه می‌آیند. با خودش گفت حالا آنها هم مسخره‌ام می‌کنند. برای همین، سرش را با خجالت پایین انداخت. سرش پایین بود و در همین فکرها بود که... ... 📚 برگرفته از «حکایت‌هایی از زندگی امام موسی کاظم (ع)». حسین حاجی‌لو. ۱۳۸۶ ➖➖➖➖➖➖ ✅کانال حرم امام رضا(ع) @Razavi_aqr_ir
🔺 2️⃣ سرش پایین بود و در همین فکرها بود که عابران، خیلی عادی پیش آمدند و نزدیک او رسیدند. یکی از آنها پیرمرد را که دید، با مهربانی به او سلام کرد. مرد با خودش گفت: حتما این مرد با یک نفر دیگر سلام کرد. یا اینکه قصد کرده مرا مسخره کند! به کوچه نگاه کرد. جز آن عابران و پیرمرد هیچ‌ کسی آنجا بود. برای همین، با تردید، جواب سلام رهگذر را داد. رهگذر دوباره با همان صدای مهربان گفت: ای پیرمرد، اگر کاری داشته‌باشی، آن را با جان و دل برایت انجام می‌دهم» در چهره‌ی زیبای رهگذر، اثری از تمسخر نبود. پیرمرد با تعجّب، رهگذر را نگاه کرد. با خودش گفت: او کیست؟ چرا مثل بقیه‌ی مردم من را مسخره نکرد؟ چقدر با من زیبا سخن گفت...مگر مرا می‌شناخت که خواست کمکم کند؟ آنقدر غافل‌گیر شده بود که دیگر نتوانست جواب رهگذر را بدهد و همانجا ایستاد. کمی که گذشت، رهگذران از آن کوچه رد شدند. پیرمرد، تازه یادش آمد نام رهگذر را نپرسیده‌ است. برای همین، تصمیم گرفت به دنبال آنها برود و آن مرد را پیدا کند. او هر وقت می‌خواست حرف بزند، با خجالت و آرام سخنش را می‌گفت؛ اما آن روز وقتی خود را به رهگذران رساند، با صدای بلند گفت: صبر کنید! کمی صبر کنید! رهگذران صدای پیرمرد را که شنیدند، ایستادند و یکی از آنها گفت: کاری داری ای برادر...؟ ... 📚 برگرفته از «حکایت‌هایی از زندگی امام موسی کاظم (ع)». حسین حاجی‌لو. ۱۳۸۶ 📑 حال و هوای حرم، برنامه ها و تصاویر در👇 🔰 @Razavi_aqr_ir
🔺 3️⃣ ...یکی از آنها گفت: کاری داری ای برادر...؟ پیرمرد گفت «نه، فقط می‌خواهم بدانم این مرد که اینقدر با مهربانی با من سخن گفت، کیست...؟ رهگذر آرام پرسید: مگر ایشان را نشناختی؟ پیرمرد با ناراحتی گفت: نه! مردم شهر مرا زیاد دوست ندارند و من هم کمتر به کوچه می‌آیم. اینجا کسی را نمی‌شناسم رهگذر دست روی شانه‌ی پیرمرد گذاشت و با لبخند گفت: ایشان امام ما، موسی بن جعفر(ع) هستند. مرد، نام موسی‌ بن جعفر(ع) را شنیده بود. می‌دانست ایشان امام هفتم شیعیان هستند و همه‌ی مردم دوستشان دارند. آهی کشید و گفت: کاش ایشان را زودتر شناخته بودم... چقدر با من مهربان بودند... رهگذر ناراحتی پیرمرد را که دید برایش از قلب پاک امام(ع) گفت. او تعریف کرد که : وقتی امام(ع) با تو صحبت کردند، به ایشان گفتم این پیرمرد، باید خودش به شما سلام می‌کرد و نیازهایش را می‌گفت امّا امام (ع) فرمودند: این پیرمرد، دوست و برادر ماست؛ پس ما باید اگر نیازی دارد او را کمک کنیم... پیرمرد، حرفهای رهگذر را که شنید، خیلی خوشحال شد. اشک شوق در چشمهانش جمع شد و دلش آرام گرفت. از آن روز به بعد، او هروقت از کسی نامهربانی می‌دید، یاد امام کاظم(ع) می‌افتاد و لبخند می‌زد. 💢پایان 📚 برگرفته از «حکایت‌هایی از زندگی امام موسی کاظم (ع)». حسین حاجی‌لو. ۱۳۸۶ 📑 حال و هوای حرم، برنامه ها و تصاویر در👇 🔰 @Razavi_aqr_ir
🔺 1️⃣ با یک کاروان بزرگ از سرزمینی دور به نام «مغرب» پیاده به سمت مدینه آمد. روزها، آفتاب گرم روی زمین می‌تابید و شبها هوا، سرد می‌شد، امّا مرد کاروانی می‌خواست زودتر به مدینه برسد مسیر آن‌قدر طولانی بود که دخترک دیگر نمی‌توانست با آن‌همه خستگی به‌راحتی راه برود. صورت پاک و معصومش زرد شده بود و با هیچ‌ کسی سخنی نمی‌گفت. همه‌ می‌دانستند او در یک خانواده‌‌ی خوب بزرگ شده، حالا هم دلش نمی‌خواست از آنها جدا باشد، امّا چاره‌ای نبود... کاروان بعد از مدتی طولانی، به مدینه رسید. خبر در شهر پیچید و مردم با شادی برای دیدن کاروانیان به میدان شهر آمدند. مرد کاروانی دخترک را که از خستگی بیمار شده‌بود، از مردم پنهان می‌کرد دلش نمی‌خواست کسی چهره‌ی ساده و بی رمق او را ببیند. امّا آن‌ روز، امام موسی‌ بن جعفر(ع) در خواب دیدند که همراه این کاروان دختری پاک و مهربان است که بعدها از زنان بزرگ مدینه می‌شود؛ برای همین .... ... 📚 برگرفته از کتاب «نجمه خاتون، مادر حضرت فاطمه معصومه(ع)». حمید احمدی جلفایی. ۱۳۹۳ ➖➖➖➖➖➖ 📑 حال و هوای حرم، برنامه ها و تصاویر در👇 🔰 @Razavi_aqr_ir
🔺 2️⃣ برای همین، صبح زود وقتی خورشید طلوع کرد، عبایشان را به تن کردند و به سمت کاروان به راه افتادند. دلشان می‌خواست قبل اینکه کاروان از آنجا برود، دختر را پیدا کنند. مرد کاروانی از دور امام(ع) را دید و زود ایشان را شناخت. با شادی به استقبال امام(ع) رفت. امام(ع) با مرد سلام کردند و با مهر و محبت، درباره‌ی مسیر و اتفاقاتی که برایشان افتاده بپرسیدند مرد کاروانی برای امام(ع) از مغرب و از شهرهایی که در مسیر دیده بود گفت. بعد، برایشان گفت که در راه، یکی از دخترها بیمار شده و حالش خوب نیست. می‌گفت نام دخترک، «تُکتم» است؛ تکتم نام دیگر چشمه‌ زمزمه بود؛ یک نام زیبای عربی به معنی چشمه‌ی جوشان امام(ع) حرفهای مرد را که شنیدند از او خواستند تُکتَم را به ایشان بسپارد، تا یار و همراه حمیده خاتون باشد. همه می‌دانستند حمیده... ... 📚 برگرفته از کتاب «نجمه خاتون، مادر حضرت فاطمه معصومه(ع)». حمید احمدی جلفایی. ۱۳۹۳ ➖➖➖➖➖➖ 📑 حال و هوای حرم، برنامه ها و تصاویر در👇 🔰 @Razavi_aqr_ir
🔺 3️⃣ همه می‌دانستند حمیده، مادر امام موسی بن جعفر(ع)، و زنی مهربان و پاک است. او دانش‌های مختلف را می‌دانست، قرآن را زیبا می‌خواند و معنی آیات را خوب می‌فهمید. تکتم، که به او «نجمه» هم می‌گفتند، اینطور به خانه امام موسی‌ بن‌ جعفر(ع) وارد شد. حمیده خاتون هرروز با محبت، به نجمه از دین و قرآن می‌گفت و بعضی روزها به او دانش‌هایی که می‌دانست را یاد می‌داد. نجمه بسیار بامحبت و پاکدامن بود. برای همین، یک روز حمیده‌ خاتون به فرزندش امام كاظم(ع) فرمود: پسرم نجمه، دختری است كه من هرگز بهتر از او ندیده‌ام. بعد، از ایشان خواست با نجمه ازدواج کنند تا صاحب فرزند و نسلی پاک شوند. امام کاظم (ع) و نجمه با هم ازدواج کردند. چند ماه بعد، خانه‌ آنها پر از شادی شد چون نجمه‌خاتون، مادر یک نوزاد خوب و زیبا شده بود. امام کاظم(ع) آن‌ روز، در گوش راست نوزاد، اذان گفتند، و در گوش چپش اقامه خواندند. آن‌وقت، او را «علی» نامیدند. لقب فرزند، «رضا» گذاشته شد؛ یعنی کسی که خدای بزرگ از او راضی و خوشنودست بعد با لبخند به نجمه‌خاتون نگاه کردند و فرمودند: ای نجمه، مبارک باشد. خدای مهربان، این پسر پاک را به ما داده‌است. او رحمت خدا برای همه‌ی مردم است... نجمه‌خاتون این حرف را که شنید، با شادی به نوزاد خود نگاه کرد. صورت نوزاد در آن پارچه‌ی سپید، شبیه ماه می‌درخشید... 💢پایان 📚 برگرفته از کتاب «نجمه خاتون، مادر حضرت فاطمه معصومه(ع)». حمید احمدی جلفایی. ۱۳۹۳ بحارالانوار. ج ۴۹ ➖➖➖➖➖➖ 📑 حال و هوای حرم، برنامه ها و تصاویر در👇 🔰 @Razavi_aqr_ir