#قصه_های_واقعی
💠عنایات و کرامات امام رضا علیه السلام(۷)
🔰 امام رضا علیه السلام تعیین میکنه خادمهاش چه موقع کجا باشن
🔻با کلی اتفاقات که قرار شد برم مشهد و بعد کنسل شد و خلاصه آقا طلبید برم مشهد؛
🔹شب زیارتی امام رضا (ع) در خرداد ۱۴۰۲ بود
و کشیک شبم کنار پنجره فولاد صحن جمهوری بود.
🔸یه دخترخانمه ۱۸ ساله اومد توی صف زیارت؛ زل زده بود به پنجره فولاد و نزدیک که شد ساکت پنجره فولاد رو بغل کرد. ازدحام جمعیت بود و بعد دوسه دقیقه ای گفتم حرکت کن که یهو خودشو محکم پرت کرد تو بغل منو شروع کرد به گریه، بغلش کردم و نوازش کردم یکم گریه کرد و به صورت من نگاه کرد و رفت داخل صحن🤔
🔹بعد نیم ساعت برگشت عذرخواهی کردو گفت میتونم کنارت باشم گفتم آره حدود ۵دقیقه ای کنارم وایساد و هیچی نمیگفت موقع اذان شد و خلوت شد؛
بالاخره به حرف اومد و گفت چرا امام رضا(ع) صدامو نمیشنوه امشب بهش گفتم دیگه حرمت نمیام. نمیدونم چی شد اومدم تو بغل شما گریه کردم ولی یه حس آرامشی بهم دست داد که دلم خواست برگردم.
🔻ادامه داد و گفت ۸ماهه هر هفته میام حرم (اهل مشهد بود)
ولی هیچ تغییری تو زندگیم ایجاد نشده
شروع کرد به تعریف ماجرای زندگیش
همین که تعریف میکرد دیدم سرگذشت خودم رو داره تعریف میکنه😳
🔸یه جرقه تو ذهنم زده شد و گفتم یا امام رضا خودت کمکم کن و حرفشو قطع کردم و گفتم بقیشو من میگم و سرگذشتشو ادامه دادم...
چهرش دیدنی بود، پلک نمیزد، هاج و واج منو نگاه میکرد.حرفمو قطع کرد گفت خانم منو میشناسی😳
🔹گفتم نه، من اراک تو مشهد...
از کجا بشناسم☺️
گفت پس از کجا جزئیات زندگی منو میدونی؟!
⏺گفتم من از زندگی تو چیزی نمیدونم، سرگذشت خودمو دارم برات تعریف می کنم.
اشکامو پاک کردم و گفتم من از تو بزرگترم حالا که تا اینجای داستانو شنیدی، ادامش رو هم گوش کن که هم به زندگی امیدوار بشی و هم بدونی خدا و امام رضا(ع) صداتو میشنون و به وقتش هواتو دارن.
ادامه دادم و باورکنید برق امید تو نگاهش ظاهر شد.
🔸بعد صحبتهام دوباره چهره اش بهم رفت و گفت خانم انتهای قصه من مث شما نمیشه من مث شما نیستم،
گفتم همون موقع که داشتی تعریف میکردی و حرفتو قطع کردم یهو به ذهنم رسید که سرگذشت من و تو یکیه و این جرقه از مدد امام رضا (ع) شد.
پس بدون که امام رضا خواسته بفهمی که صداتو میشنوه و هواتو میگیره.✅
🔹دوباره شروع کرد گریه و چسبید به پنجره فولاد و از امام رضا تشکر کرد و از منم تشکر کرد و رفت.
🔸چند دقیقه بعد با مامانش برگشت و مامانش با خوشحالی بیحدی گفت خانم نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم دخترم بعد چندماه امشب داره میخنده و با شادی حرف میزنه.اصلا غم از صورتش نمیرفت.
🔹گفتم من کاره ای نیستم از امام رضا (ع) تشکر کن که باکلی ماجرا یه چنین شبی درست جلو پنجره فولاد منو سرراه دخترت قرار داد تا یکی مث خودش رو ببینه و امیدوار بشه.
خلاصه هردو خوشحال خداحافظی کردن و رفتن.
منم رو به آقا کردم و ازش تشکر کردم که باعث لبخند زائراش شدم🙏
✍ مهربانو
#همه_خادم_الرضاییم
ارتباطات و رسانه خادمیاران رضوی استان مرکزی
✨🌼✨
✓لینک گروه دبیرخانه کانونهای خدمت رضوی استان مرکزی در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3556245571Cf34341328b
47.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصه_های_واقعی
💠عنایات و کرامات امام رضا علیه السلام
🎞 داستان جالب شفای سیدی که بر اثر اتفاقی لال شده بود با عنایت ثامن الحجج علیه السلام
📚 داستانی از کتاب کرامات رضویه
با ما همراه شوید در راستای کمک به :
🔰محرومیت زدایی
🔰ترویج فرهنگ رضوی
در کانون خدمت رضوی شهرستان تفرش :
🔰https://eitaa.com/razavitafresh
اینستاگرام :
🔰@tafresh_razavii
🔹گروه قرار هشتم تفرش:(ویژه انعکاس کمک نقدی و غیر نقدی در راستای اهداف کانون)
🔰https://eitaa.com/joinchat/1509490801C99d72bfccd
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_ع
#قرار_هشتم
#ایران_خانه_امام_رضاست
#همه_خادم_الرضاییم
#خدمت_کریمانه
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#کانون_خدمت_رضوی_تفرش