❌ نماز بسیار ساده شب سیزدهم ماه شعبان
رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود:
هرکس شب سیزدهم ماه شعبان،
۲ رکعت نماز بخواند؛ در هر رکعت یک بار سوره حمد و یک بار سوره «التّین»؛
🔴 همچون روزی که مادرش وی را به دنیا آورد از گناهان بیرون می آید، و گویا صد بنده از فرزندان حضرت اسماعیل را آزاد نموده است، و دوری از نفاق به وی داده می شود، و همچنین هم نشینی با رسول خدا صلّی الله علیه وآله و حضرت ابراهیم علیه السلام نصیب وی می گردد.
📚(البلدالأمين، ص۱۷۲)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ ﴿١﴾ وَطُورِ سِینِینَ ﴿٢﴾ وَهَذَا الْبَلَدِ الأمِینِ ﴿٣﴾ لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ﴿٤﴾ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ ﴿٥﴾ إِلا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ ﴿٦﴾ فَمَا یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ ﴿٧﴾ أَلَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحَاکِمِینَ ﴿٨﴾
❇️وقت خواندن این نماز در کل شب است یعنی بعد از خواندن نماز مغرب تا اذان صبح وقت هست که این نماز را بخوانیم
❇️کسانی که سوره ی تین را از حفظ نیستند می توانند از روی قرآن یا موبایل بخوانند یا کسی بخواند و او هم تکرار کند
❇️از خداوند متعال می خواهیم توفیق خواندن این نماز را به همه ما عنایت فرماید ان شاء الله
❇️نشر این پیام صدقه ی جاریه است
@razechafieh
بنام نویسنده همه تقدیرها
داستان من و سرنوشت 129
القصه ......
امروز قراره محمد از سفر بیاد و همه در تلاش
خاله معصومه گفته : امشب همه فامیل مهمان من
مامان : آبجی محمد الان که بیاد خسته است بگذار یکی دو روز دیگه
خاله : آبجی وقتی من یه حرفی می زنم جان من نه نیار آخه دلم برا محمد یه ذره شده .
مامان : باشه هرجور صلاح می دونی
به خاطر اومدن محمد همه فامیل خونه خاله جمع شدن .
محمد و علی اصلا تو جمع نیستن و با بچه ها بازی می کنند .
فهیمه : محمد آقای دکتر حاجی اگه ما رو قابل می دونید یکمی هم بیاین پیش ما .
بتول که از خوشحالی سر از پا نمی شناسه با لبخند گفت : آبجی فهیمه بگذار یکم با بچه ها باشه طفلک شش ماهه بچه هاشو ندیده .
ولی فهیمه ول کن نیست گفت : من نمی دونم فقط بیا بین ما امشب همه شادن از اومدن محمد
بابا : راستی آقا محمد قراره یه کارایی برا علی بکنیم .
محمد : انشالله به مبارکی مامان یه چیزایی بهم گفته .
حالا طرف کی هست ؟؟
مهندس گفت : دختر داداشمه من پیشنهاد دادم و حقا دختر خوبیه میتونه زندگی علی آقا رو جمع و جور کنه .
علی هم هی عرق پیشونی پاک می کرد .
فاطمه : بمیرم دادا علی خجالت کشید.
و همه زدند زیر خنده
چند روز بعد از اومدن محمد رفتیم برا خواستگاری تو مراسم مهندس و خانمش هم بودن که صحبت های اولیه شد .
مهندس : داداش می دونی دختر من عمرش به دنیا نبود دلم می خواد بچه هاشو به کسی بسپارم که می دونم خانم خوبیه .البته بتول خانم تا الان کم زحمت نکشیده که هیچ عمری ما رو مدیون خودش کرده .
مصطفی پدر فاطمه : داداش من حرف ندارم ولی اصل خود فاطمه است .
مهندس : اگه علی آقا پسر سر برای نبود من این کار رو نمی کردم تقریبا هم خودت می شناسیش.
ولی انصافا علی جای پسر نداشته منه.
مادر فاطمه : شما اجازه بدید اول حرف دل فاطمه رو بشنویم و بعد موضوعات دیگه رو مطرح کنیم .
مصطفی : بابا فاطمه جون می دونی علی آقا دوتا بچه داره از سمیه خدا بیامر فکرات رو بکن بعد جواب بده .
فاطمه : بابا من با بچه های سمیه مشکلی ندارم و اگه بتونم خدمتی بکنم کوتاهی نمی کنم ولی علی آقا شما حاضرید منو به عنوان همسر در جایگاه سمیه خدا بیامرز بپذیرید ؟؟
سوال مشکلیه و محمد پیش دستی کرد :ببینید خانم طباطبایی علی آقا یکبار درد فراغ کشیده پس الان می طلبه شما علی آقا رو از این خلا نجات بدین .
این حرف محمد علی رو به زبون آورد. : بله سمیه که جایگاه خودش رو داشت توقلب من و داره ولی من می دونم که سمیه رفته و ما الان باید به فکر زندگی باشیم .
فاطمه جواب مثبت داد و این ازدواج سر گرفت ....
ادامه داستان ....
•
.
پشت ترک موتورش بودم. رسیدیم به یک
چهار راهِ خلوت ، پشت چراغ قرمز ایستاد
بهش گفتم : امید چرا نمیری؟!
ماشین که اطرافت نیست ..
بهم گفت : رد کردن چراغ خلاف قانونه و
امام گفته رعایت نکردن قوانین راهنمایی
و رانندگی خلاف شرعه !
پس اگه رد بشم گناهه داداش
من شب تو هیئت اشک چشمم کم میشه :)
#شهید_امید_اکبری🌱°
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
https://t.me/razechafieeh
میگفت: قبلازشوخی
نیتِتقربڪنوتودلتبگو:
دلیہمؤمنُشادمیڪنم،قربةالیالله
اینشوخیاتممیشہعبادت..(:
شهیدحسینمعزغلامے🌿
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
https://t.me/razechafieeh
🌹 ابراهـیم را دیدم که با عصـای زیر بغـل، در کوچه راه میرفت. چند دفعه ای به آسمـان نگاه کرد و سـرش را پایین انداخت.!
🔸 پرسیدم: «آقــا ابـرام! چـی شـده!؟»
اول جواب نمیداد، اما با اصرار من گفت:
«هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خــدا به ما مراجعه میکرد و هـر طـور شده مشکلش را حـل میکردیم.
امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده؛ میترسم کـاری کرده باشم که خــدا توفیق خدمت را از من گـرفته باشد.»
#شهید_ابراهیم_هادی
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
https://t.me/razechafieeh
همیشهمیگفت ؛
بھترهشبـازود
بخـوابیمتـانمازصبحرواولوقـت
وسرحـالبخـونیم.کسیکهنمـاز
ظـھرومغربروسروقتبخونههنر
نکردهچـونبیـداربوده!
آدمبـایدنـمازصبحهماولوقت
بخونه ..!
#شهیدابراهیمهادی
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
https://t.me/razechafieeh
✅چند پیشنهاد برای شب و روز نیمه_شعبان...
💡شایسته نیست در هیاهوی نوروز، نیمه شعبان کمرنگ شود...
از همین امروز برنامه داشته باشیم.
پرچم و چراغ تهیه کنیم تا به درب خانههایمان بزنیم...
یک امامِ حی که بیشتر نداریم.
یک آقای مهربان، یک پدر، یک نفر از جنس نور...
برایش زمین که هیچ، آسمان را هم باید چراغانی کرد... 🏵️
1⃣0⃣ اهدای گل و پخش شیرینی به همسایههای خود در روز ولادت امام🌷
2⃣0⃣ رایگان سوار كردن مسافر در روز ولادت و ارائه بروشور به مسافران🌿
3⃣0⃣ پذیرایی، به یاد بودن و تبریک به رفتگران شهرداری، بویژه در مکانهایی که زبالههای ناشی از پخش پذیرایی دارد.☘
4⃣0⃣ خرید كیك تولد امام مهدی (عج) برای خانواده و بستگان نزدیك و ثبت خاطره خوش با بردن خانواده به مکانهای تفریحی🍀
5⃣0⃣ تهیه پوستر و نصب در سطح شهر (مغازهها، تابلوهای تبلیغاتی محلات، مساجد و...)
6⃣0⃣ ارسال پیامک تبریك به مخاطبان تلفن همراه🌹
7⃣0⃣ خواندن دعای عهد و دعا برای خدمتگزاران حضرت جهت توفیق بیشتر در امر خدمتگزاری🌴
8⃣0⃣ احیا و انجام اعمال توصیه شده در شب ولادت و دعا برای سلامتی و ظهور آن حضرت🌺
9⃣0⃣ داشتن سیر مطالعاتی در روزهای قبل از ولادت و خواندن حداقل یک كتاب مربوط به آن حضرت در این ایام برای شناخت بیشتر ایشان🍁
0⃣1⃣ پوشیدن لباس نو و صِله رحم در روز ولادت🌲
1⃣1⃣ گذاشتن آهنگ پیشواز برای موبایلها مرتبط با آن حضرت🎋
2⃣1⃣ زیارت ائمه و امامزادگان علیهمالسلام به نیابت از آن حضرت🎋
3⃣1⃣ شاد كردن و محبت به یك یا چند یتیم به نیابت آن حضرت🍃
4⃣1⃣ انجام هر كار خِیر روزمره خود به نیابت آن حضرت🌸
5⃣1⃣ ترك حداقل یك كار منفی به خاطر محبت آن حضرت🌼
6⃣1⃣ بردن نان تازه به درب منزل همسایهها در صبح روز ولادت🌷
7⃣1⃣ پرداخت هزینه پخت نان به نانوایی محله در حد توان مالی🌹
8⃣1⃣ آشتی کردن با اقوامی که بر اثر کدورت قهر کردهاند و یا آشتی دادن بین افراد یا اقوام
9⃣1⃣ عیادت از بیماران در بیمارستانها با رعایت شرایط بهداشتی🌾
0⃣2⃣ تذکر و تبریک به کسبه محل، مانند آرایشگرها، کارگران آماده به کار در میادین، کارکنان آتش نشانی و...🌹
1⃣2⃣ برگزاری مسابقه كتابخوانی در مدارس، محلات، هیأت و…💐
2⃣2⃣ دعوت کردن حداقل چند نفر از دوستان و آشنایان به گروههای مرتبط با حضرت🌼
3️⃣2️⃣ مسابقه ی کتابخوانی با موضوع شناخت سیره و شخصیت امام زمان (عج ) واهدای هدیه به نفرات برتر🌺
4️⃣2️⃣ قربانی کردن به نیابت وتقسیم بین نیازمندان ویتیمان 🍁
5️⃣2️⃣ گلاب پاشی خیابانها توسط بسیجیان وگروه جهادی وچیدن گلدانهای گل نرگس کنار خیابان ها برای استقبال از مولود مبارک 🌴
6️⃣2️⃣اهدای پرچم به همسایه ها ومحله ها جهت پویش هرخانه یک پرچم🌸
🌸🌸🌸════🌸🕊
@razechafieh
بنام نویسنده همه تقدیرها
داستان من و سرنوشت 130
القصه ......
مشکل اساسی پیش اومده با این ازدواج .
حالا راضیه و احمد رو نمی شه از بتول جداشون کرد از بس بهشون محبت کرده تازه زبون باز کردن و مامان مامان می کنند .
امشب همه در تلاش هستند ولی هیچ کس به بتول حرفی نزده و حتی خواستن که محمد بتول رو ببره بیرون .
مامان : محمد مامان شش ماه که نبودی حالا خانمت رو ببر بیرون یه تابی بخوره گناه داره ؟
بتول با کمی دلخوری : ولی مامان زهرا من که گله ای ندارم .
مامان : باشه عزیزم تو گله نداری آقا محمد که وظیفه داره ؟؟اصلا امروز بچه ها رو بگذارین خونه ما و دو بدو برین نابی بزنید .
محمد با شک گفت : خوب باشه مامان چشم .
بتول : با زیرکی گفت مامان زهرا شک ندارم خبریه که می خواید من ندونم .
مامان با لبخند گفت : یعنی مادر شوهری دیگه ؟؟
بتول : دقیقا و زد زیر خنده 😜
مامان خم شد تا دمپایی رو در آورد و به شوخی گفت : اگه نگیرمت عروس .
محمد بتول رو برده اصفهان .تقریبا ساعت هشت بود که گوشی محمد زنگ خورد ؛ مامان پس چرا نمیاین خونه ؟؟
محمد : مامان الان راه می افتیم تا یه ربع ساعت دیگه خونه ایم .
محمد : بتول امشب چه خبر بود اینها مشکوک می زدن؟؟
بتول : منم شک کردم ولی دیدی که مامان زهرا خیلی از منو تو زرنگ تره .
محمد : تا رسیدیم دم خانه تمام لامپها خاموش بود راستش ترسیدم چه خبری کسی خونه نیست .
که یهو تمام لامپها با هم روشن شد تو پارکینگ همه خانواده جمع هستن
یه کیک تولد خیلی بزرگ هم وسط پارکینگه و همه اطرافش رو صندلی چیدن
تولد تولد تولدت مبارک 😂
بتول : جیغ شادی کشید وااااای من اصلا یادم رفته بود ؟
مامان خیلی شیطونی لااقل تو به من می گفتی .
مرضیه : خواستم بگم ولی آبجی زهرا نگذاشت گفت که دلش می خواد ندونی سورپرایز بشی .
همه اومدن جلو و به بتول تبریک گفتن از مامان بابا تا مهندس طباطبایی و خانمش .
علی : داداش حالا نوبت کیک تولده .
کیک تولد بریده شد و هر کدوم از خونواده هدیه ای برا بتول کادو دادن .
علی : حالا نوبت سورپرایز اصلیه .
بتول : خجالتم دادین دیگه چی ؟؟
حامد خاله معصومه یه بوق زد دربرقی پارکینگ باز شد .
بتول : که شاید الهام شده بهش گفت واااااای آقا حامد چقدر ماشینتون قشنگه.
علی : حامد سوویچ ماشین .
علی : زن داداش بفرمایید .
بتول : من گیج شدم برا چیه ؟؟
علی : این سورپرایز آخریه و همه بنا کردن سوت و کف.
مهندس : بتول جان ما تصمیم گرفتیم همه با هم یه هدیه ناقابل برا شما بگیریم .
بتول : هدیه ناقابل ؛این ماشین حد اقل صد میلیون پولشه شوخی می کنید ؟
بابا : نه گلم اصلا شوخی نیست مبارکت باشه.
باور کردنی نبود یه شاسی بلند سفید با صندلی های روکش چرم قهوه ای
چیزی که بتول خیلی دوست داشت .
علی : تازه زن داداش امروز سفر سفر برا خودت خریدیم
بتول یه دوری دور ماشین زد و بلند گفت : از همتون ممنونم
ادامه داستان ....
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
🌟 خاطره از شهید مهدی باکری 🌟
🌷🍂 خواهرش بهش گفته بود «آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه.» گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !»
🌹🍃 از قبل به پدر ومادرم گفته بودم دوست دارید مهرم چه باشد. یک جلد قرآن و یک اسلحه . این هم که چه جور اسلحه ای باشد، برایم فرقی نداشت. پرسید « نظرتون راجع به مهریه چیه ؟» گفتم « هرچی شما بگین.» گفت « یک جلد قرآن و یک کلت کمری. چه طوره؟» گفتم « قبول.» هیچ کس بهش نگفته بود. نظر خودش را گفته بود.
🌼 قبلا به دوست هایش گفت بود« دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشد.»
🌷🍂 روز عقد کنان بود. زن های فامیل منتظر بودند داماد را بینند. وقتی آمد، گفتم « اینم آقا داماد. کت و شلوار پوشیده و کراواتش رو هم زده، داره می آد.» مرتب وتمیز بود. با همان لباس سپاه . فقط پوتین هایش کمی خاکی بود.
🌹🍃 هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به مان دادند، جمع کردیم کنار هم بهم گفت « ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟» گفتم « مثلا چی ؟» گفت « کمک کنیم به جبهه .» گفتم « قبول ! » بردمشان در مغازه ی لوازم منزل فروشی . همه شان رادادم، ده – پانزده تا کلمن گرفتم.
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
https://t.me/razechafieeh
وعده شهادت
پس از این که به بچهها خبر رسید دکتر «رحیمی» شهید شده است همه ی بچهها دعای توسل را به یاد او خواندند. دعا را «محمدعلی» میخواند. وقتی به نام مقدس امام حسین-علیه السلام- رسید، دعا را قطع کرد و خطاب به بچهها گفت: «برادرها: اگر مرا ندیدید حلالم کنید من از همه ی شما حلالیت میطلبم. پس از اتمام دعا نزد او رفتم گفتم: «چرا وقت دعا از همه حلالیت طلبیدی؟» گفت: «وقتی به جبهه آمدم، امام زمان- عجل الله فرجه- را در خواب دیدم، ایشان به من فرمودند: «به زودی عملیاتی شروع میشود و تو نیز در این عملیات شرکت میکنی، و شهید خواهی شد» همین گونه شد، او در همان عملیات(مسلم بن عقیل) به شهادت رسید. با این که قبل از عملیات به علت درد آپاندیسیت بشدت بیمار بود و حتی فرماندهان میخواستند از حضور او درعملیات جلوگیری کنند، ولی او میگفت: «چرا شما میخواهید از شهادت من جلوگیری کنید؟» «سایت تبیان به نقل از کتاب برگهایی از بهشت راوی : یکی از همرزمان نوجوان بسیجی شهید «محمدعلی نکونام آزاد»
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
https://t.me/razechafieeh
شهیدے ڪه ماسک خود را وقتے شیمیایے زدن بہ بغل دستےاش داد
آنقدر دلیر و شجاع بود کہ آوازه اش را فرماندهان بعثے هم شنیده بودند.
#شهیـدحسیـن_املاکے 💐
🔥 تل آویو
#طوفان_الأقصى
#پایان_اسرائیل
بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇
https://eitaa.com/razechafieh
https://t.me/razechafieeh