eitaa logo
رازچفیه
572 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
ارتباط باما @zibanoroznia @zeynab_roos313 کپی حلاله عالم رازی هست كه جز به بهای خون فاش نمی‌شود. هنر آن است كه بمیری، پیش از آنكه بمیراندت، مبدأ و منشأ حیات آنان‌اند كه چنین مرده‌اند
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊⚘ ‌ ▫️به جوانان توصیه می‌کنم که نماز خود را در اول وقت بخوانید. قرآن بخوانید؛ زیرا که بسیار مهم است؛ قرآن بخوانید و مواظب نماز و دین خود باشید. 📿 🤲🌸🍃 رازچفیه👇 @razechafieh خاکریزخاطرات شهدا👆
♥️↓ عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد ترکش خورده بود به سرش. با اصرار بردیمش اورژانس می گفت: «کسی نفهمه زخمی‌ شدم همین جا مداوام کنید» دکتر گفت زخمش عمیقه، باید بخیه بشه. بستریش کردن،از بس خونریزی داشت بیهوش شد یه مدت گذشت. یکدفعه از جا پرید و گفت پاشو بریم خط! قسمش دادم و گفتم آخه تو که بی هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی؟ گفت: بهت میگم به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی؛ وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم فاطمه زهرا (س) اومدن داخل و فرمودن: «چیه؟ چرا خوابیدی؟» عرض کردم: «سرم مجروح شده، نمی تونم ادامه بدم» حضرت دستی به سرم کشیدن و فرمودن : «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست بلند شو برو به کارات بِرس» به خاطر همینه که حاج احمد همه جا حسینیه فاطمه الزهرا (س) ساخته است
✨ یکی‌ازبچه‌های‌تفحص‌میگفت: توی‌گودال‌‌شھیدپیداکردیم.. هرچی‌خاکارومیریختیم‌بیرون‌باز بر‌میگشت..! اذان شد،گفتیم‌بریم‌فردا‌برگردیم! شب‌خواب‌جوانی‌رو‌دیدم.. که‌گفت‌:‌دوست‌دارم‌گمنام‌بمانم بیل‌را‌برداروبرو..! 🕊 محفل عاشقان شهادت @razechafieh خاکریز خاطرات شهدا
🌿حاج‌احمد هیکل درشتی داشت. بچه‌ها سر به سرش می‌گذاشتند و می‌گفتند: با این هیکل درشت چطور می‌خواهی توی قبرهای کوچک گلزار شهدا جا شوی؟! 🍁 او می‌خندید و می‌گفت: همین قبرها هم برای من زیاد است. 🌿آرزویش این بود که ارباً اربا شود. وقتی در ابتدای عملیات کربلای ۵، در پشت خاکریز در حال ساخت، مستقر شده بود، گلوله توپی خاکریز را مورد هدف قرار داد. 🍁ترکش‌های گلوله بالای سینه و پاهایش را برده بود. شده بود یک تکه گوشت له شده. همان که می‌خواست؛ ارباً اربا...💔 📚همرزم شهید 🌷شهید حاج احمد کریمی🌷
☘آمده بود مرخصی ، سر نماز بود که صدای آخ شنیدم، نمازش قطع شد ، پرسیدم چی شد؟ گفت: چیزی نیست! 💥توی حمام باندهای خونی بود، نگرانش شدم، فهمیدم پایش گلوله خورده، زخـمی است، دکتر گفته باید عمل شود تا یک هفته هم نمی‌توانی باندش را باز کنی. باند را باز کرده بود تا وضو بگیرد.  ☘گریه کردم و گفتم: «با این وضع به جبهه می‌روی؟» 😢 رفیقش که دنبالش آمده بود، گفت: «نگران نباش خواهر، من مواظبشم» 💥 با عصبانیت گفتم: «اشکالی ندارد، بروید جبهه، ان‌شاءالله پایت قطع می‌شود، خودت پشیمان می‌شوی و برمی‌گردی»😥 ☘علی بهم نگاه کرد و گفـت: «ما برای دادن سر می‌رویم، شما ما را از دادن پا می‌ترسانی؟!»🙂 🌷شهید علی تجلایی🌷
1.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چشم هاتو ببند و عکس صفحه بگیر... عکس هر شهیدی اومد اول براش یک صلوات بفرست و بعد در مشکلات ازش کمک بخواه ♥️
معنای‌زندگی ! مرتضی‌دل‌بسته‌بود،ناله‌‌های‌ شبانه‌اش‌دردی‌جانکاه‌‌در‌،دل‌ داشت‌که‌با‌هق‌هق‌گریه‌می‌آمیخت . سیدبارها‌‌و‌بارها‌برایمان‌از‌شهادت می‌گفت‌؛ازرفتن‌به‌سوی‌نور،پرواز‌ کردن،‌بی‌دل‌شدن،سجده‌ گاه‌خویش‌را‌با‌خون‌‌سرخ‌نموندن، وراهی‌‌بی‌پایان‌تااوج‌هستی‌گشودن . . به‌یاددارم‌که‌درموردزندگی‌و‌مرگ‌‌ گفت :« زندگی‌کردن‌بامردن‌معنی‌ می‌یابد،کلیدماجرادرمردن‌است‌نه زندگی‌کردن .» چگونه‌مردن‌برایش‌مهم‌بود ! عاقبت‌خداوند‌آرزویش‌رابه‌سر منزل‌مقصودرساند . - شهید‌مرتضی‌آوینی .
همسرِشهید: خوابش‌‌رودیدم‌ازش‌پرسیدم راسته‌که‌میگن‌موقع‌ِشهادت امام‌حسین‌میادکنار‌ِشهدا؟ گفت:وقتی‌تیر‌خوردم قبل‌از‌اینکه‌رویِ‌زمین‌بيفتم امام‌حسین‌منو‌گرفت...:))❤️‍🩹
‏وسطِ‌‌عملیات‌زیرِ‌آتش‌ فرقی‌برایش‌نداشت! اذان‌‌که‌میشدمی‌گفت:‌ من‌میرم‌موقعیتِ‌الله...✨ ♥️ 🍂
❤️ 🌱شهید"مصطفی ابراهیمی مجد":بگذارید بعـد از مرگـم [همه] بدانند؛ من نیـز صاحبم را؛ محبوبم را؛ دیدار کردم 📌همانطور که اسـاتید بزرگمان می گفتند: «نوکـر محـال اسـت صـاحبـش را نبیند.» من نیـز صاحبم را؛ محبوبم را؛ دیدار کردم. 🔸اما افسوس که تااین لحظه که این وصیت را می نویسم؛ دیـدار مجـدد او نصیـبم نگـشت. 🔹بدانید که امام زمانمان حـی و حاضر است و او پشتیبان همه شیعیان می باشد.از یـاد او غافل نگردید. ▪️دیگـر در این مورد گـریه مجـالم نمی دهد بیشتر بنویسم. تا این زمان دیدار او را برای هیچ کس نگفته ام؛ مبادا که ریـا شود و فقـط که دیگر می گویم که از آن دیدار به بعد؛ ▫️چون دیگر تا این لحظـه او را ندیده ام، تمـام جـگرم سوخته است.اکنون به جبهه میروم تا پیروزی اسـلام را نزدیک سازم و راه را جهت ظهـور آن حضرتش باز سازم. "مهندس شهید مصطفی ابراهیمی مجد" مزار مطهر بهشت زهـرا (س) ق۲۴ ر۹۵ ش۲۴
انس با نماز در سیره رزمنده اسلام قرارشد شب عملیات والفجر سه نماز مغرب و عشاء را بخوانیم و حرکت کنیم. نماز مغرب که شروع شد، صدای گریه امام و مأمومین در هم شده بود. مکبر از امام و مأمومین التماس می کرد که نماز را زودتر تمام کنند. نماز مغرب یک ربع طول کشید. بعد از نماز امام جماعت با التماس از بچه خواست نماز عشاء را زودتر تمام کنند. رزمنده ها گفتند: این نماز آخر ماست. می خواهیم با خدا حرف بزنیم. حاضریم قسمتی از راه را بدویم؛ اما نماز را زود تمام نکنیم. بعد از نماز بوی عطر خاصی فضا را پر کرده بود. علی آقا از من پرسید: تو هم بو را استشمام می کنی؟ گفتم: تا به حال چنین بوی عطری به مشامم نرسیده بود. 🌱
🌱 شهید احمد مشلب : خدا تو را کمک کند ای امام زمان! ما انتظار او را نمی‌کشیم، او انتظار ما را می‌کشد. وقتۍخودمان را درست و اصلاح کنیم, بعد ساعاتی ظهور می‌کند. 🕊