eitaa logo
رازچفیه
478 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
630 ویدیو
7 فایل
ارتباط باما @zibanoroznia @zeynab_roos313 کپی حلاله عالم رازی هست كه جز به بهای خون فاش نمی‌شود. هنر آن است كه بمیری، پیش از آنكه بمیراندت، مبدأ و منشأ حیات آنان‌اند كه چنین مرده‌اند
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹گذرے بر سیـــره شہیــد تذکر که میداد مینوشت و می گذاشت توی پاکت و محرمانه اش می کرد. می گفت: شخصیت طرف مقابل خرد نمیشه، من با او دوست هستم و به خاطر دوستیمون اشتباهش رو میگم اگر رو در رو بگم خجالت می کشه، ولی وقتی برایش نامه می نویسم و محرمانه اش می کنم کسی خبردار نمی شه تذکر من براش به صورت کتبی می ماند و از یادش نمی رود. شہیـــد علے صیاد شیـــرازے
🖇 سر سفره عقد نشسته بوديم، عاقد که خطبه را خواند، صداي اذان بلند شد. حسين برخاست، وضو گرفت و به نماز ايستاد، دوستم کنارم ايستاد و گفت: اين مرد براي تو شوهر نمي شود. متعجب و نگران پرسيدم: چرا؟ گفت: کسي که اين قدر به نماز و مسائل عبادي اش مقيد باشد، جايش توي اين دنيا نيست.    «خاطره ای از شهيد حسين دولتي»
بنام نویسنده همه تقدیرها داستان من و سرنوشت 123 القصه ...... امروز بتول از بیمارستان مرخص شد و به همراه مامان مرضیه و مامان زهرا آوردنش خونه . بابا هم که طبق معمول عاشق نوه هاشه یه گوسفند جلو پای بتول سر برید . بتول : آقاجون شرمنده مون کردید . بابا : نه دختر گلم این حرف رو اصلا نزن وظیفه بود . محمد : بابا قربونتم اگه وظیفه هم هست به عهده فرزند در قبال پدر و مادره. بابا : نه پسر گلم شماها مایه افتخار ما پدر مادرا هستید .الهی که سلامت باشید . محمد : ممنونم بابا . بابا با کلافگی گفت : میگم شما رو بخدا تعارف بسه دیگه . مرضیه خانم : میگم مامان وقتی پدر بزرگ محبتی می کنه هی تعارف نپرونید گناه داره . آقا رضا : بهر حال آقا جواد سنگ تموم گذاشتن این چند ساله خصوصا همه مدیون محبت بی وقفه آقا جواد هستیم . بابا : حاج رضا شما هم از بچه ها یاد گرفتین ها . و با لبخند همراه با شرمندگی گفت : خوب بفرمایید داخل بفرمایید . بابا رو به مرضیه خانم : میگم طبقه پایین بچه ها راحت ترن اگه شما اجازه بدین این ده روز رو بیاین واحد ما که زیاد بالا و پایین نخواید برید . مرضیه : من که حرفی ندارم هرچه شما و آقا محمد بگین . محمد : بابا می ترسم مامان اذیت بشه شما به دردسر بی افتین . مامان که شنید با آشفتگی گفت : محمد خجالت داره مامان من از خدامه شما تو واحد ما باشین خصوصا که آقا مرتضی پیش خودمه . وارد خونه شدیم ماشاالله آبجی ها چقدر عالی میز استقبال چیدن . بتول : وااااای آبجی ها چکار کردن . فرشته : زن داداش حالا کجاشو دیدید صبر کن . که یهو همه آبجی ها و زن داداش علی و خاله معصومه با یکی یک دسته گل بزرگ از تو اتاق اومدن بیرون . و بنا کردن آواز خواندن و یکمی هم قر دادن محمد : فاطمه تو دیگه چرا قاطی بازی فهیمه شدی ؟ فاطمه : آخه گفتن دختر داداشم کپی کنه خوشحال شدم. محمد : راستی راستی هم شبیه توئه. چشم ها سبز مو بور و صورت کشیده و تپل و محشری . فهیمه : خوب به بابا و مامانش رفته دیگه . محمد : سلطان پارازیت دوباره حرف زد و زد زیر خنده 😜😜. فهیمه : باشه آقا محمد به دکتر متخصص این مملکت توهین می کنی بهت می گم ؟؟ امشب بابا مهمونی مفصلی داده همه اقوام رو دعوت کرده فهیمه یه مهمون ویژه هم داره که جزء اقوام نیست . اونم دکتر زایمان بتوله که با شوهرش و دوتا بچه هایش که تقریبا ده دوازده ساله هستن اومدن مهمونی . هر دفعه فهیمه رو کنار می کشه و باهاش پچ پچ می کنه . تا مطمئن بشه اشتباه نمی کنه . و بعد رفت سراغ فرشته . دکتر : فرشته خانم حالتون خوبه ؟؟ فرشته : ممنونم تشکر . دکتر : من رضوان احمدی ام دکتر زایمان زن داداشتون . فرشته : با لبخند ملوس و مهربانی خیلی زیادی که داره گفت خوشبختم خانم دکتر تشکر از زحماتتون . رضوان : فرشته جون در چه مرحله ای از تحصیلی ؟؟ فرشته : من امسال کنکوری ام انشالله . رضوان : خوبه پس من اشتباه نکردم . فرشته : در مورد چی ؟؟ رضوان : هیچی ولش کن . میخوای چه رشته ای بری فرشته جون ؟؟ فرشته : خودم به رشته پزشکی علاقه دارم ولی نگاه کنید تو خانواده همه پزشکی خواندن نمیدونم چکار کنم . رضوان : دلیلی نداره شما هم نری پزشکی . فرشته به شوخی گفت : خانم احمدی می دونید من رشته زنان و زایمان رو خیلی دوست دارم . رضوان : چرا اون وقت ؟؟ فرشته : آخه کار زنان و زایمان شاد کردن مردم هست و همش با مژده دادن سر و کار داره . دکتر : آفرین چه تفکر خوبی . میگم فرشته جون اگه یه جوون مناسب پیدا بشه دلت هست بله بگی . فرشته زد به شوخی : اگه اخلاقش مثل شما باشه با اجازه پدر و مادر و داداشها و خواهرها بله و هری زد زیر خنده . رضوان هم تو خنده همراهیش کرد . و گفت : فرشته جون خوش بحال شوهر تو . فرشته که با دکتر خیلی صمیمی شده‌بود گفت : ممنون رضوان خانم . رضوان : ببین فرشته جن یه سوال ولی جان من راست بگو قبول ؟؟ فرشته که از این حرف خانم دکتر به شک افتاد گفت : باشه چشم. رضوان : شکل صورت من قشنگیه یا زشت ؟؟ فرشته یه نگاه ریزبین به دکتر کرد و واقعا رضوان خیلی خوشگله و یه سادگی و تو دل برویی عجیبی تو چهرش نهفته است گفت : واااای رضوان جون چقدر ماهی تو من ریز نشده بودم و بدونه اراده رضوان رو بغل کرد و بوسید .ولی یه لحظه بخودش اومد و گفت : ببخشید رضوان جون ولی خیلی خواستنی هستید . رضوان که اصلا شوکه نشده گفت: داداشم که سال سوم پزشکیه شکل و تمام طبیعتش مثل منه می‌خوام قول بدی اگه اومد خواستگاری نه نیاری. ولی به عکس فرشته شوکه شد و عرقش زد با تته پته گفت : خوب رضوان خانم من رو شوکه کردید نمی دونم والا چی بگم . رضوان : فرشته جون تو حیفی که با این صورت خوشگل و این اخلاق ناز نصیب آدم بدی بشی پس منتظر جوابم . فرشته : والا نمیدونم با مامان و بابا و محمد باید مشورت کنم .
رضوان : پ از طرف خودت اوکی .. فرشته با شرمندگی آروم گفت : اوکی . رضوان که اصلا تو جمع نبود به فهیمه اشاره و چشمکی زد و هردو خندیدن . فرشته : شیطون ها شما قبلاً وعده داده اتون رو گذاشتید بله .؟؟ رضوان : نه بخدا اول گفتم با خودت حرف بزنم . و........ ادامه داستان ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 🌻⚡🌻⚡🌻⚡🌻⚡🌻⚡ نماز‌شب‌هشتم‌ماه‌شعبان👇: ✨رسول خدا صل الله علیه و آله فرمودند : 🌻کسی که در شب هشتم ماه شعبان ✨دو رکعت نماز✨ بگزارد که در رکعت اول سوره حمد را یک بار و آیه امن الرسول را تا آخر آن ٬ پنج بار👇👇 (آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلآئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاَنُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَ قَالُواْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ ، لاَيُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ عَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَتُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَطَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ) و سوره توحید را پانزده مرتبه بخواند. و در رکعت دوم سوره حمد را یک بار و آیه آخر سوره کهف یک بار👇👇 ( قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا) و پانزده بار سوره توحید رابخواند. ⚡پس اگر گناهانش بیشتر از کف دریا باشد ٬ خداوند او را بجز پاکیزه از دنیا نمی برد ٬ و گویا که تورات وانجیل و زبور و قرآن را خوانده باشد منبع : اقبال الاعمال ص ۲۰۵ ⚡🌻⚡🌻⚡🌻⚡🌻⚡🌻 @razechafieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلامــ اے آفتاب پشتــــ ابر💚🖤 اے دلیلِ صبرِ زینب العجل🕊💚🖤 💙ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم‌السلام،شهدای گمنام،مدافعان حرم، شهدای جنگ تحمیلی،شهدای حادثه ترور بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ 🔹🔹🔹 @razechafieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 شهیدی که طبق خواسته‌اش مثل حضرت ابوالفضل(ع) شهید شد🕊 شهید← پدر عزیزم به دلم افتاده که این آخرین سفر من به سوریه می‌باشد و می‌دانم که شهید خواهم شد لذا از صمیم قلب مرا حلال کنید.‌ ای عاشقان اهل بیت رسول الله! من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰ سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین (ع) می‌جنگیدم تا شهید شوم و حال، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنه‌ای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر دفاع بکنم؛ لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه می‌شوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس (ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم. ۲۵ فروردین حامد جوانی» ایشان دو دست و دو چشمش را فدای حضرتـــ زینب (س) کرد✨ در سال ۱۳۹۴ هدف اصابت حملات گروه تروریستی داعش قرار گرفت و ابوالفضل گونه آسمانی شد🕊 @razechafieh
بنام نویسنده همه تقدیرها داستان من و سرنوشت 124 القصه ...... بعد از شام بابا اومد سمت محمد و با صدای تقریبا رسا گفت : آقا محمد نزدیک سه روزه که دختر گلت بدنیا اومده و هنوز نه اذان و اقامه و نه اسمی . خوب بفرمایید اسم فرشته عزیز بابا چیه ؟؟ محمد هم با صدایی در حد بابا گفت : بابا اسم آقا مرتضی رو من انتخاب کردم اسم دخترم رو بتول خانم انتخاب کنه . همه به تحسین محمد بنا کردن دست زدن. بتول گفت : البته پدر اولویت داره اما من اسم محدثه رو خیلی دوست دارم . و پدر بزرگ در گوش نوه اذان و اقامه گفت و همگی اسم این فرشته کوچولو رو یاد گرفتن . نزدیک به ده روزی می شد که محدثه خانم بدنیا اومد که محمد تو خونه خودش همه رو مهمون کرد . ولی این مهمونی با هماهنگی فهیمه بود چرا ؟؟ شب که همه مهمونها تشریف آوردن فقط فهیمه نبود که نزدیک ساعت نه فهیمه به همراه خانم دکتر احمدی و همسرش یه پسر جوون اومدن داخل . وای این پسر چقدر از همه نظر کامله زیبایی قد بلند وقار و حجب و حیا . بعد سلام و احوال پرسی فهیمه گفت : بابا رضوان خانم از دوستان صمیمی من هستند و خانواده بسیار متدین و خوبی دارن آقا مصطفی داداشی رضوان خانمن که آقا مصطفی عرق پیشونیش رو با دستمال کاغذی پاک کرد و آروم گفت: خوشبختم . فهیمه : آبجی رضوان بقیه اش با خودت . رضوان : ببخشید آقا جواد زهرا خانم اما آقا مصطفی سال دوم پزشکی هست و ما هم امشب از بابا و مامانم اجازه گرفتیم که اگه جنابعالی اجازه بفرمایید برا یه امر خیر یه صحبت مقدماتی بکنیم . بابا : خواهش می کنم خانم احمدی بفرمایید . رضوان : قضیه از این قراره که آقا مصطفی از حسن شهرت شما و خانوادتون از سالهای دور مطلع هست و خوب بی تکبر و ریا بگم خودشم خیلی بچه خوبیه . لبخندی زد و گفت البته تا الان رو می دونم . رضوان : دلم می خواد که وصلتی بین ما انجام بشه اگه شما اجازه بفرمایید . بابا یه نگاه به فرشته کرد و لبخندی زد : البته من حرفی ندارم ولی بحث تحصیلات فرشته خانم و آقا داداشتون رو چجور حل می کنید . رضوان : آقا مصطفی بفرمایید . مصطفی : من با تحصیل خانمم مشکلی ندارم در ضمن از نظر در آمد هم مشکل خرج و مخارج ندارم . بابا : آفرین چطور ؟؟ مصطفی : من یه مقدار زمین کشاورزی دارم که در کنار تحصیل دادم دست کارگر و درآمدش بد نیست برا شروع زندگی پاسخ گو هست . بابا ذوقی کرد و گفت : ماشاالله آقا مصطفی منم اول کارگر بودم الآنم رو نگاه نکن من برا مردم کارگری کردم و زحمت کشیدم ولی هیچ وقت هم فراموشش نمی کنم عمو جون کار عیب نیست . به هر حال باید نظر اصلی و آخر رو خود فرشته خانم بگه و مامانش . رضوان با لبخندی گفت : رضایت فرشته خانم با من رضایت مامانش با شما . مامان گفت : نظر من نظر آقا جواده و من حرفی ندارم . رضوان : پس اگه اجازه بدین این دوتا جوون باهم یه صحبت مقدماتی بکنند . بابا : بفرمایید . مصطفی و رضوان خانم به همراه فرشته داخل اتاقی راهنمایی شدن و مامان یه سینی چای و میوه برد داخل . نزدیک ده دقیقه روبروی هم رو مبل نشسته و گاهی فقط یه نگاه ریز بهم می کردند . یهو رضوان خانم گفت : شما حرفهاتون رو به صورت تلپاتی می زنید ؟؟خوب بگید دیگه موضوع به عمر زندگیه ها . و این حرف رضوان خانم قفل رو شکست و صحبت ها شون شروع شد و نزدیک نیم ساعتی هم طول کشید . که رضوان خانم خندان اومد بیرون و فرشته و مصطفی هم اومدن . رضوان چشمکی به فهیمه زد یعنی تمومه . و این از قدم خیر محدثه خانم بود که داماد جدید اون هم چه جوانی به خانواده ما اضافه شد .... ادامه داستان ...