eitaa logo
رازچفیه
484 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
658 ویدیو
7 فایل
ارتباط باما @zibanoroznia @zeynab_roos313 کپی حلاله عالم رازی هست كه جز به بهای خون فاش نمی‌شود. هنر آن است كه بمیری، پیش از آنكه بمیراندت، مبدأ و منشأ حیات آنان‌اند كه چنین مرده‌اند
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 هنگامی که برای بار آخر به مرخصی آمده بود، گفتم مامان این دفعه زود اومدی؟ گفت مامان لطف خدا شامل حال من و شما شد که یک دفعه دیگر من، شما را سرحال ببینیم، دو سه روز اینجا بود، به همه فامیل سر زد، حتی پیش من نشست و گفت که بیا با هم حرف بزنیم، بعد که می‌خواست بره، شیرینی گرفته بود، گفتم شیرینی گرفتی مامان؟ گفت خبر خوشی در پیش هست💫 🔰حاج آقا هر زمان که سعید می‌رفت، آیةالکرسی می‌خواند و صدقه کنار می‌گذاشت، اما این دفعه سعید گفت غیرممکن است که من زودتر از شما از خانه بیرون بروم، همیشه حاج آقا پول می‌گرفت جلوی سعید و می‌گفت بابا هر چقدر می‌خواهی بردار، اما این دفعه خیلی کم برداشت، حاج آقا گفتن بابا کم برداشتی! گفت این هم زیاده، پدرش رفت بیرون، بعد با من دست و روبوسی کرد و گفت «مامان برای همیشه خداحافظ، وعده من و شما باب‌المجاهدین». منم گفتم به خدا می‌سپارمت، فقط مار را از دعا فراموش نکن، التماس دعا. 🔰 عملیات فاو بود که شهید شد، والفجر ۸ ختم برداشته بودیم برای پیروزی رزمندگان اسلام، با دوستان و همسایه‌ها، من یک لحظه هوشم رفت، ۲ تا خانم سیاه‌پوش آمدند، نشستند و گفتند که اگر شما بدانی که پسرت چقدر به اسلام خدمت کرد تا شهید شد، هیچ وقت گریه نمی‌کنی، ما فهمیدیم شهید شده🌷 🔰 شب آخری که فردای آن قرار بود پیکرش برسد، خوابش را دیدم. در عالم خواب به من گفت: مامان، بابت جراحاتی که فردا روی بدن من می بینی، ناراحت نباش و بی‌تابی نکن! هیچ کدام‌شان را نه حس کردم و نه فهمیدم. خوشحال باش چون من از قفس دنیا آزاد شدم. آن لحظه آخر هم، امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) بالای سرم آمدند و یک شاخه گل به من دادند و از من خواستند آن را بو کنم. سعید حتی در خواب از من خواست دنبالش بروم تا جایش را در بهشت نشانم بدهم. با هم وارد باغی شدیم که تمام درختان آن به سعید تعظیم می‌کردند. قصرش هم کنار قصر آقا امام حسین(ع) بود.» خواب‌های مادر یکی و دوتا نبوده است، او چند روز قبل از آوردن پیکر هم خواب می‌بیند دو خانم سیاهپوش وارد خانه‌شان می‌شوند، جلویش می‌نشینند و به او می‌گویند اگر بدانی فرزندت چقدر به اسلام خدمت کرده است تا شهید شود، یک قطره اشک هم برای او نخواهی ریخت.
■سعید در جبهه فرمانده بوده است ولی نه پدر از این قصه خبر داشته، نه مادر تا موقعی که به شهادت می‌رسد و از روی پلاکاردهای نصب شده در محل خانواده پی می برند. ■پسرم زیاد اهل تعریف کردن از جبهه و اینکه آنجا چه می‌کند، نبود. یکبار که اصفهان بود و صدای آژیر قرمز بلند شد، رنگ صورتش یکدفعه مثل گچ دیوار شد!!به پسرم گفتم مامان سعید شما که بدتر از اینها را آنجا می‌بینی، چرا برای یک آژیر قرمز این حال شدی؟ گفت: مامان اینجا ناموس مردم زندگی می‌کند، زن و بچه مردم...» ■اکثرا وقتی که از جبهه می‌آمد، شب بود. از راه رسیده و نرسیده، می رفت حمام و تا زمانی‌که تمام لباس‌های داخل حمام را نمی‌شست، بیرون نمی‌آمد. با اینکه خسته راه بود اما عجیب در مقابل من و کارهای خانه احساس مسئولیت می‌کرد. ■ از بیت المال هم هراس زیادی داشت و تا جایی که می‌توانست از وسایل شخصی خودش استفاده می‌کرد و کمتر به سراغ وسایلی که در جبهه بهشان داده بودند، می رفت. ■او حتی در سن هفده سالگی سه هزارتومان خمس پرداخت می‌کند و این  کار او، باعث تعجب خیلی‌ها می‌شود که یک پسربچه با این سن و سال چرا باید به فکر خمس دادن باشد. البته خودش در جواب دیگران گفته بود دارم به وظیفه‌ام عمل می‌کنم.
سیمای شهدا را خدا از بچگی توی صورتش گذاشته بود. سعید عجیب چهره‌ای نورانی داشت، آنقدر که هروقت نگاهش می‌کردم بلند ذکر «ماشاءالله و لاحول و لاقوه الا بالله» را به زبان میاوردم. «اصلا انگار سیمای شهدا را خدا از همان بچگی روی صورت سعید نقاشی کرده بود.» «وقتی که در تابوت را برداشتند تا چهره‌ ماه سعید را ببینم، بلند گفتم مادر حیف این چشم‌ها بود که با مرگی غیر از شهادت بسته شوند. اصلا حیف این صورت و سیما بود که شهید نشود!» یک روز رفتم مزارشهدا، دیدم آقایی روی قبر سعید افتاده و دارد بلند بلند گریه می‌کند. از او پرسیدم سعید من را می‌شناسید، گفت من تا لحظه آخر کنارش بودم. آتش دشمن بی‌امان روی سرمان می‌بارید ولی سعید با آرامش خاصی داشت توی سنگر نماز می‌خواند. از نگرانی چندین مرتبه رفتم دنبالش که از سنگر بیرون بیاید ولی اصرار داشت اجازه بدهم نماز آخرش را با حال بخواند. می‌گفت این نماز، نماز آخرم است. خمپاره آمده بود و تا سینه‌اش سوخته بود، صورت و چشمش هم سوخته بود و دستش هم تقریباً قطع شده بود...😭 مادرشهید ♦️خبرگزاری فارس
🌷زمستون بود که سعیدبه دنیا آمد. ساعت 11 شب. اون روزها توی خونه زایمان می‌کردند. وقتی بچه متولد شد، دیدم یکی از فامیل‌ها شادی عجیبی بابت این موضوع می‌کند. با خودم گفتم مگر تولد یک پسر این همه شادی دارد که این بنده خدا اینگونه خوشحال شده است. گذشت تا موقع شهادتش، وقتی با همان بنده خدا مواجه شدم دیدم دارد بلند بلند گریه می‌کند و می‌گوید آن روزی که قرار بود این بچه به دنیا بیاید، خواب دیدم یک سیدی آمد و گفت جلوی پای این مسافر بلند شو، او از سفر کربلا آمده است💚 🌷جایی که قرار بود سعید را در گلستان شهدا دفن کنند در خواب به من نشان دادند. «خواب دیدم همین‌جایی که الان سعید دفن شده است، سکویی بود که وقتی به آن نزدیک شدم، دیدم امام خمینی روی آن نشسته است. امام(ره) وقتی من را دیدند، یک شاخه گل میخک سوخته به من دادند و رفتند🥀 🌷بعد از شهادت سعید یک شب حضرت زهرا (س) به خوابم آمد و گفت «سعید فرزند من است!» با تعجب پرسیدم «اما سعید که سید نیست؟!» حضرت جواب دادند، «ما خیلی از سید‌ها را فرزند خودمان نمی‌دانیم؛ اما سعید فرزند من است!» همچنین سعید در خواب بمن گفت «از دختران بخواهید تا حجاب‌های خود را کامل رعایت کنند و به نحو احسن امر به معروف کرده و عاجزانه فرج آقا امام زمان (عج) را از خدا بخواهند.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 شعر‌خوانی علیرضا قزوه در‌خصوص موشکباران سرزمین‌های اشغالی
خیبر خیبر یا صهیون...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلامــ اے آفتاب پشتــــ ابر💚🖤 اے دلیلِ صبرِ زینب العجل🕊💚🖤 💙ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت(ع)،و تمامی شهدا از صدر اسلام تاکنون، و اموات بخصوص بدوارثین و بیوارثین بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ 🔹🔹🔹 @razechafieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️خواندن ذکرها به اندازه توان است به‌عبادتی‌مهمان‌کنید📿 به‌شفاعتی‌جبران‌کنند✨ تمامی ذکرها هدیه به آقا امام زمان، اهل بیت، ۷۲ تن شهید کربلا و شهدای صدر اسلام تا کنون. همچنین مهمان امروز🌷 شهید‌ دفاع مقدس💚 شهید‌ جلال افشار💚 به نیت سلامتے و تعجیل در ظهور مولا صاحب الزمان (عج) سلامتی رهبرمان سید علے خامنه‌اے و رفع مشڪلات کشور، بارش باران،شفاے بیماران،وحاجت روایی و عاقبت بخیرے همه ان شاءالله✅ 💚در صورت تمایل میتوانید اعلام ذکر کنید 💚زیارت عاشورا، صلوات‌‌، حمد، و توحید 🌙اللهم عجل لولیک الفرج🌙 معرفے شهید در پست بعدے👇 @razechafieh
شهیدے ڪه بین اذان گفتنش پَر ڪشید🕊️ 🌷سردار شهید جلال افشار تاریخ تولد: ۷ / ۶ / ۱۳۳۵ تاریخ شهادت: ۲۴ / ۴ / ۱۳۶۱ محل تولد: اصفهان محل شهادت: شلمچه *🌷راوی← دست و بالش تنگ بود🥀داریی‌اش از مال دنیا فقط یک موتور خراب بود🏍️ همیشه دست هایش روغنی بود سوار موتور میشد و میرفت قبض های حقوق یتیمان را توزیع میکرد🌾 آیت‌الله بهاءالدینی (ره)، استاد این شهید بزرگوار که خود تندیس عرفان و آیینه بصیرت و ‌سالک واصل است، او را «ذاکر قریب البکاء» نامید💫 بعد از این که جلال شهید شد عکسش را محضر آیت‌الله بهاءالدینی عرضه کردند🌱 بی‌اختیار اشک از چشمانشان جاری شد🥀قطرات اشک روی عکس جلال افتاد، در این حین گفتند: «امام زمان (عج) از من یک سرباز خواست💚 من هم صاحب این عکس جلال را معرفی کردم. اشک من، اشک شوق است.»🌱همرزم← بعد از آن که راهی جبهه جنوب شده بود او هنگام ظهر برای اذان به بالای تپه ای برای گفتن اذان رفت🌙 که ناگهان صدای گلوله توپ آمد💥 و لحظه ای بعد جلال در حالی که ترکش پهلوی او را شکافته بود🥀با زبان روزه زمانی که به ذکر «اَشهد اَن محمد رسول الله» رسید شهید شد🕊️ چه سعادتی بالاتر از اینکه سرداری در میدان جنگ💥 در هنگام گفتن اذان و زمانی که به ذکر «محمد رسول‌الله» برسد🌙شربت شهادت را بنوشد*🕊️🕋 روحانی 💙🌷 @razechafieh