هدایت شده از کانون فرهنگی تبلیغی رازدانه
سلام به شنبه 🍃🌷
سلام به این روزشاد
سلام به این شروع قشنگ
سلام به قلبهای پاک
سلام به دوستان مهربان
امروزتان پرازشادی🍃🌺
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از کانون فرهنگی تبلیغی رازدانه
🌸🌸با خشم کودکان چگونه رفتار کنیم
تعیین کننده اصلی رفتار ما ساختار شخصیتی ماست. اگر طی دوران کودکی یاد گرفته باشیم با ابراز خشم به خواسته های خود برسیم در بزرگسالی نیز از همین شیوه استفاده خواهیم کرد.
معمولا بچه ها به دو دلیل عصبانی میشوند :
۱_ ناکامی
۲_ عصبانیت آموخته شده
بچه ها به مرور یاد می گیرند که می توانند با کج خلقی به آنچه میخواهند برسند. هر چه والدین در برابر این کج خلقی ها بیشتر تسلیم شوند احتمال بیشتری دارد کودکان از این روش برای رسیدن به خواسته هایشان استفاده کنند.
بررسی کنید کودکتان
در چه "زمانی"
تحت چه " شرایطی"
در برابر چه " کسانی"
با چه " محرکهایی"
کج خلقی میکنند.
به رفتارهای آزاردهنده او بی اعتنایی کنید و به او بگویید که به جای کج خلقی چگونه میتوانست بهتر رفتار کند و رفتار درست را برای او اجرا کنید و از او بخواهید ان را اجرا نماید. پس از اینکه کودک رفتار مناسب را انجام داد به او پاداش دهید.
به او بگویید اگر بدون کج خلقی و با گفت و گو به شما بفهماند که از چه چیزی ناراحت است خیلی از او خشنود خواهید شد. در صورت پرخاشگری کودک حتما باید از تکنیک وقفه یا اتاق تنهایی استفاده کنید.
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از کانون فرهنگی تبلیغی رازدانه
⭕️ كودكان حق آزادی،
⭕️ حق اشتباه،
💠 حق انتخاب دارند.
💠 اين اولين حقوق
💠 هر انسانی است.
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از کانون فرهنگی تبلیغی رازدانه
🌀 كودك نيازمند مهر والدين است
نه دلسوزی آنها...
هر چقدر توان داريد به کودک مهر بورزيد ولي دلسوزي نكنيد چرا كه دلسوزي مانع رشد كودك مي شود.
مثلاً اگر كودك شما قادر باشد خودش غذا بخورد ولي شما به او غذا بدهيد دلسوزي كرده ايد، كودك شما بايد بداند كه با گريه كردن نمي تواند به خواسته هايش برسد و اگر شما به درخواست او که با گريه است، توجه كنيد دلسوزی كرده ايد.
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از کانون فرهنگی تبلیغی رازدانه
💠 آموزش توپ بادی
#اوریگامی
از ساختنش لذت ببرید
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از کانون فرهنگی تبلیغی رازدانه
🌸🌺 آموزش گل
#اوریگامی
از ساختنش لذت ببرید
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از کانون فرهنگی تبلیغی رازدانه
📚معرفی کتاب
قصه هایی از امام هادی (علیهالسلام)
📚این کتاب قصههای تصویری از امام هادی(علیهالسلام) را با زبانی کودکانه و جذاب در ۱۰ جلد بیان میکند.
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از کانون فرهنگی تبلیغی رازدانه
🔵 جملات خود را از پیش آماده کنید
برای پیشگیری از برهم خوردن رشتهی افکارتان در هنگام صحبت کردن و شروع یکباره صحبت، دربارهی آنچه میخواهید بیان کنید، فکر کنید. مانند نوشتن یک نامه، از پیش فکر کردن به شما برای تنظیم گفتارتان و چگونگی بیان آن زمان میدهد. فقط دقت کنید بیش از حد جملات خود را از پیش برنامه ریزی و حفظ نکنید طوری که صحبت شما مصنوعی به نظر بیاید یا کلمات مهم را فراموش کنید.
#مجری_گری
#کانون_رازدانه_مجری_کودک_نوجوان
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از کانون فرهنگی تبلیغی رازدانه
🔵 به شنونده توجه کنید
سخنرانان متبحر، با مخاطبان خود ارتباط چشمی برقرار میکنند و آنها را مستقیما مخاطب قرار میدهند. این عمل نشان میدهد آنها برای شنوندگانشان ارزش قائل هستند. حتی اگر مخاطب شما یک نفر است، این مورد را رعایت کنید.
#مجری_گری
#کانون_رازدانه_مجری_کودک_نوجوان
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از کانون فرهنگی تبلیغی رازدانه
🔵 در صحبت کردن خودتان باشید و از جملات حفظی بپرهیزید زیرا هر اندازه خودتان باشید دلنشینتر هستید تا اینکه بخواهید ادای کسی را در قالب خاص در بیاورید.
#مجری_گری
#کانون_رازدانه_مجری_کودک_نوجوان
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از کانون فرهنگی تبلیغی رازدانه
🔵 با اعتماد به نفس صحبت کنید
تا به حال دقت کردید کسانی که با اعتماد به نفس رفتار میکنند ناخودآگاه جذابترو تأثیرگذارتر به نظر میآیند؟ زمانی که مطمئن و جسور صحبت میکنید، حس کنجکاوی مخاطب را برمیانگیزید. حتی اگر خودتان آن را حس نکنید، با اعتماد به نفس رفتار کنید تا گفتار شما روانتر و حرفهایتر شود. علاوه بر این، زمانی که تظاهر به بیپروا بودن میکنید، در واقع کم کم اعتماد به نفس خود را بالا میبرید. موقعیتی که درهر حال در آن برنده خواهید بود.
#مجری_گری
#کانون_رازدانه_مجری_کودک_نوجوان
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از کانون فرهنگی تبلیغی رازدانه
پیراهنم ز کودکی ام تا زمان مرگ
از عطر سرخ سینه زنی ها معطر است
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از کانون فرهنگی تبلیغی رازدانه
داستانک های زیبا از زندگی امام حسین علیه السلام
از به دنیا آمدن حسین هفت روز گذشته بود که اسماء دوباره بردش پیش پیامبر (ص). پدر بزرگ برای نوزاد گوسفند قربانی کرد و هم وزن موهای سرش نقره صدقه داد. اسماء باز هم گریه پیامبر را دید. این بار طاقت نیاورد. نتوانست نپرسد. پرسید: “این گریه برای چیست؟ هم امروز و هم روز تولد؟”
گفت: “گریه میکنم برای نوهام. روزی میآید که یک عده ستمکار از بنی امیه او را میکشند.”
—————–
فاطمه خواب است. حسین گریه میکند. یکدفعه گهواره شروع میکند به تکان خوردن. صدای
لالایی شنیده میشود. حسین آرام میگیرد.
ماجرا را که برای محمد (ص) تعریف میکنند،
میگوید : “جبرئیل بوده، جبرئیل امین.”
—————–
خیلی دوستش داشت. خودش را از حسین و حسین را خود میشمرد. روزی پیامبر روی منبر سخنرانی میکرد. ناگهان خطبه را قطع کرد و به میان مسجد آمد. حسین که زمین خورده بود را بغل گرفت و بوسید و به نگاههای متعجب مردم گفت:
“خدا به من چنین امر فرموده!”
—————–
پیرمرد داشت وضو میگرفت. صدای دو پسر بچه را شنید. بحث میکردند که وضوی کدامشان درست است. پیرمرد توجهی نکرد. آمدند پیش او.
گفتند: “ما وضو میگیریم؛ شما ببینید وضوی کداممان درست است.” وضو گرفتند. صحیح و کامل. پیرمرد خندهاش گرفت. گفت: “وضوی هر دوتان حرف ندارد. این منم که با این سن و سال اشتباهی وضو میگیرم.”
نقشه حسن و حسین گرفته بود.
————————–
پرسید: “آن کسی که آنجا وسط نشسته، کیست؟”
گفتند: “حسین، پسر علی.”
پیش خودش گفت بروم قربه الی الله کمی به او فحش بدهم. آمد ایستاد روبرویش. تا میتوانست فحش داد و لعنت کرد. هم خودش را، هم پدرش را. گفت شما منافقید، شما اسلام را خراب کردید و از این حرفها. وقتی خسته شد دهانش را بست.
حسین گفت: “اهل شامی؟” مرد گفت: ” بله”. گفت: “میدانم. شامیها اینطوری هستند. پس حتماً غریبی و جایی هم نداری. بیا برویم خانهی ما. مهمان ما باش. غذایی بخور. استراحتی بکن.”
مرد بعداً میگفت: “دوست داشتم آن موقع زمین شکافته شود و من را ببلعد.”
————————–
به آنهایی که از این و آن کمک میخواستند میگفت: “از کسی پول نخواهید مگر برای فقر شدید یا پرداخت بدهی یا پرداخت دیه.”
به آنهایی که وضع مالیشان خوب بود میگفت: “اگر کسی از شما پول خواست حتماً به او بدهید. او با این کار آبروی خودش را برده، شما با رد کردنش آبروی خودتان را نبرید.”
———————-
میگفتند: “ای پسر پیامبر! چرا این قدر از خدا میترسی؟”
میگفت: “فقط کسی در قیامت امنیت دارد که در دنیا از خدا بترسد.”
خودش وضو که میخواست بگیرد رنگش زرد میشد، بدنش شروع میکرد به لرزیدن.
————————–
رفتم پیش او و گفتم: “ضمانت کسی را کردهام و حالا به اندازهی یک دیه کامل بدهکار شدهام، پولش را ندارم. کمکم کنید!” گفت: “سه سؤال میپرسم. اگر یکی را جواب بدهی، یک سوم نیازت را به تو میدهم، اگر دوتا، دو سوم و اگر به سه سؤالم جواب بدهی، همه بدهکاریات را میدهم.
– برترین اعمال؟ گفتم: “ایمان به خدا”.
– زینت آدمی؟ گفتم: “دانشی که با بردباری همراه باشد.”
– اگر نداشت؟
– ثروتی که با جوانمردی همراه باشد.
– اگر نداشت؟
– فقری که با شکیبایی همراه باشد.
– اگر این را هم نداشت.
مکث کردم. گفتم: “بهتر است صاعقهای از آسمان بیاید و چنین آدمی را بسوزاند.” خندید. یک کیسهی پول داد و یک انگشتر. صدایش هنوز در گوشم است: “جدم میگفت به هر کس به اندازه معرفتش بخشش کنید.”
———————–
بار اولی که به مدینه میرفتم. فقیر بودم و غریب. پرسیدم: “دست و دلبازترین آدم این شهر کیست؟” گفتند: “حسین بن علی.” دنبالش گشتم. توی مسجد پیدایش کردم. مشغول نماز بود. جلویش ایستادم. شروع کردم به شعر خواندن. فی البداهه. در مدح سخاوت و بخشندگیاش. راه که افتاد به سمت خانهاش، دنبالش رفتم و پشت در خانهاش ایستادم. کمی که گذشت دستش را از لای در بیرون آورد. چهار هزار دینار پول ریخته بود توی عبایش، داد دستم. چند بیت شعر هم خواند، انگار شرمنده باشد. گریهام گرفت. گفت: “چرا گریه میکنی؟ نکند کم است؟” گفتم: “نه، گریه میکنم برای این دستها که چطور با این همه بخشندگی زیر خاک میرود.”
————————
غذای هر روزمان تکهای نان خشک بود، تازه آن هم اگر پیدا میشد. آن روز هم مثل همیشه. نه، مثل همیشه نبود. خجالت کشیدیم دعوتش کنیم اما، دل به دریا زدیم. خواستیم همراهیمان کند.
لبخند روی لبهایش نشست. از اسب پایین آمد. نشست کنارمان. حسین مهمان ما شد با تکهای نان خشک.
————————–
خودش هم میدانست مستحق تنبیه است. چشمش که به شلاق افتاد، رنگ از صورتش پرید. یاد قرآن افتاد؛ از اخلاق اربابش خبر داشت. گفت: “والکاظمین الغیظ!” حسین دستش را بالا آورد: “رهایش کنید.”
– والعافین عن الناس.
– از گناهت گذشتم.
– والله یحب المحسنین.
– تو را آزاد میکنم در راه خدا با دو برابر حقوق همیشگیات.
——————-
#ادامه_دارد
هدایت شده از کانون فرهنگی تبلیغی رازدانه
کسی حق نداشت اسم علی را بیاورد مگر برای طعن و لعن و فحاشی. دستور معاویه بود. حسین باید اسم پدر را زنده نگه میداشت. اسم پسرهایش را گذاشت علی.
علی اکبر. علی اوسط. علی اصغر.
——————
گفت: “یک وظیفه را انجام دهید، بقیهی کارها درست میشود؛ امر به معروف و نهی از منکر.” یادشان آورد که قرآن علمای یهود را سرزنش کرده بود به خاطر صبرشان بر ظلم و فساد جامعه و بیشتر گفت از اوضاع زمانه خودشان. اما کیسههای پول بنی امیه، گوشها را کر کرده بود.
——————-
صبح مروان او را توی کوچه دید. گفت: “یک نصیحتی میخواهم به تو بکنم. اگر با یزید بیعت کنی هم برای دنیایت خوب است، هم برای آخرتت.”
حسین گفت: “انا لله و انا الیه راجعون. آن وقت دیگر فاتحه اسلام خوانده است، با این خلیفه مگر چیزی هم از اسلام میماند؟”
——————–
نشست سر قبر پیامبر. آمده بود خداحافظی کند. حرفهایش را که زد خوابش برد. خواب جدش را دید. بغلش کرد و پیشانیاش را بوسید.
گفت: “حسین عزیزم! به پا خیز که وقت وفا به پیمان است. معبودت میخواهد تو را در قربانگاه ببیند.”
منبع :کتاب جلوه های عاشقی
سند داستان ها:
۱- منتهی الامال ج۱ص۳۳۷
۲-بحارالانوار ج۴۴ص۱۹۸
۳-موسوعهکلمات الحسین (ع)
۴-سیره امام حسین (ع)ص۲۹
۵-منتهی الامال ج۱ص۲۰
۶-سیره امام حسین (ع)ص۳۲
۷- سیره امام حسین (ع)ص۵۲
۸- بحارالانوار ج۴۴ص۱۹۶
۹- منتهی الامال ج۱ص۳۴۲
۱۰- منتهی الامال ج۱ص۳۴۲
۱۱- بحارالانوار ج۴۴ص۱۹۵
۱۲-انقلاب عاشوراص۱۰۲
۱۳-عقل سرخ ص۸۶
۱۴- منتهی الامال ج۱ص۳۵۷
۱۵-لهوف ص۹۰
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛