داستانهای کودکانه و کوتاه از زندگی امام حسن مجتبی ع
حیوان گرسنه
امام حسن مجتبی(ع)در مکانی نشسته بود و غذا می¬خورد. در این موقع،سگی جلو آمد و پیش روی حضرت ایستاد.در این هنگام امام حسن(ع)یک لقمه غذا می¬خورد و یک لقمه هم به سگ می¬داد.یکی از دوستان حضرت گفت:اجازه بدهید این سگ را از اینجا دور کنم.امام(ع)به او فرمود:نه!هرگز این کار را نکن!چون دوست ندارم درحالی که غذا می¬خورم جانداری به من نگاه کند و چیزی به او ندهم.بگذار باشد،وقتی که سیر شد خودش می¬رود.
• منبع:مجموعه داستان دوستان(مهدی وحیدی صدر)
..............................................................
اول همسایه
یکی از شب¬های جمعه امام حسن(ع)بیدار شد و مادرش حضرت زهرا(س)را دید که در حال نماز است و برای همه همسایه¬ها با ذکر نام دعا می¬کند. امام حسن(ع)از مادرش پرسید:مادر جان چرا برای خود دعا نمی¬کنید؟ حضرت زهرا(س) فرمودند:اول همسایه بعد اهل خانه.
• منبع:داستانهای بهشتی(دکتر اعظم فعال)
..............................................................
مسخره نکردن
امام حسن(ع)و امام حسین(ع)در حال بازی بودند که پیر مردی را دیدند که مشغول وضو گرفتن بود اما وضویش اشتباه بود.آنها دست از بازی کشیدند.کنار آب رفتند بدون اینکه او را مسخره کنند و یا اشتباهش را به رویش بیاورند مشغول وضو گرفتن شدند و با صدای بلند (طوری که پیر مرد بشنود)، می¬گفتند وضوی من کامل¬تر است تا پیرمرد نگاه کند.بچه¬ها به پیر مرد گفتند: وضوی کدام¬یک از ما کامل¬تر است؟ وقتی وضوی بچه¬ها کامل شد، پیرمرد گفت : عزیزان من وضوی هر دوی شما صحیح است و من اشتباه می¬کردم.
• منبع:داستانهای بهشتی(دکتر اعظم فعال)
..............................................................
کودک خطیب
امام حسن(ع)تنها هفت سال داشتند. مادرش فاطمه زهرا(س)او را به مسجد می¬فرستادند. امام حسن(ع)آنچه را از پیامبر می¬شنیدند به خاطر می¬سپردند و وقتی به خانه باز می¬گشتند شنیده¬های خود را برای مادر بازگو می¬کردند.در آن روزها هر وقت حضرت علی(ع)به خانه باز می¬گشتند، می-دیدند حضرت زهرا(س)آیاتی از قرآن را که تازه بر پیامبر(ص)نازل شده بود از حفظ می-خواندند.از او می¬پرسیدند این آیات و علوم را از کجا آموختی؟حضرت زهرا(س)پاسخ می¬دادند از پسرم حسن(ع)آموختم.یک روز امام علی(ع)در خانه مخفی شدند تا ببیند پسرشان حسن(ع)چگونه سخنان پیامبر(ص)را برای حضرت زهرا(س)بازگو می¬کند.امام حسن(ع)طبق معمول وارد خانه شدند تا آنچه از پیامبر شنیده بودند برای مادر تعریف کنند.ولی این بار هنگام سخن گقتن زبانشان گیر می¬کرد.حضرت فاطمه تعجب کردند ولی امام حسن(ع)پرده از راز برداشتند و به مادر گفتند:تعجب نکن!شخص بزرگی سخنم را می¬شنوو از این¬رو زبانم گیر می¬کند. در همین لحظه حضرت علی(ع) از مخفیگاه خارج شدند و حسن(ع)را در آغوش گرفته و بوسیدند.
• منبع:بحار ج 43 ص 285
..............................................................
پسر فاطمه(س)
یکی از شرایط صلح امام حسن(ع)با معاویه آن بود که معاویه نباید یاران و اصحاب امام را مورد آزار واذیت قرار دهد.اما برخلاف این شرط ، «زیاد»-مامور سنگدل معاویه- خانه «سعید بن سرح»-از اصحاب امام حسن(ع)- را ویران کرد،خانواده¬اش را به اسارت گرفت و داراییش را به غارت برد. «سعید بن سرح» از دست«زیاد» فرار کرد و به امام حسن(ع) پناه آورد.آن حضرت نامه-ای به«زیاد»نوشت و برای نجات جان سعید، مطالبی را به او گوشزد کرد.او نیز به نامه امام(ع) پاسخ داد و نامه خود را چنین آغاز کرد:«از زیاد پسر ابوسفیان به حسن پسر فاطمه». میان عرب چنین مرسوم بود که افراد را به پدرشان نسبت می¬دادند.مثلا می¬گفتند :حسن پسر علی.اگر کسی را به مادرش نسبت می¬دادند، این کار نوعی توهین به شمار می¬آمد و کنایه از نامعلومی پدر وی بود.زیاد هم برای اهانت به اما م حسن(ع)در نامه خود حضرت را پسر فاطمه خطاب کرد.بعد هم چنین نوشت:نامه تو به دستم رسید که در آن نام خودت را پیش از من نوشته بودی در حالی که تو از من تقاضا داری.ضمنا فرمانروا و حاکم منم و تو جزو رعیتی.امام حسن(ع)که نامه را خواند، از غرور مضحک و رفتار جاهلانه زیاد لبخندی زد و نامه را برای معاویه فرستاد.معاویه هم نامه-ای برای«زیاد»نوشت و به او دستور داد که کاری به کار سعید بن سرح نداشته باشد و برادر و زن و فرزند او را آزاد کند و اموالش را به وی باز گرداند و خانه ویران شده¬اش را نیز دوباره بسازد. در پایان نامه هم نوشت:« اما دیدم در نامه خود حسن را به مادرش نسبت داده بودی نه به پدرش.مادر او دختر رسول خداست، اگر عقلت می¬رسید، می¬فهمیدی که با تو با این کار بیشتر مایه افتخار حسن را فراهم ساخته¬ای!(زیرا او را به دختر پیامبر و در حقیقت به خود پیامبر منسوب کرده¬ای)»
• منبع: لبخند ستاره ها(غلامرضا حیدری ابهری)
🆔 @razedaneh
#رنگ_آمیزی
◾️ شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
#رنگ_آمیزی
◾️ شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
4_256605084547287982.docx
93.2K
#طرح_درس
◾️ امام حسن علیه السلام
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
4_342117879115691636.docx
93.2K
#طرح_درس
◾️ امام حسن علیه السلام
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
گلبرگ ویژگی های وبیوگرافی امام حسن مجتبی (علیه السلام)
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
آموزش حدیثی ازآقا امام حسن مجتبی علیه السلام همراه با کارت
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
4_916669230693220545.pdf
2.23M
📔کتاب حُسنِ حَسَن
⭕️ شامل 5 داستان همراه با نقاشی جهت رنگ آمیزی از وجود مقدس امام حسن علیه السلام
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴نماهنگ زیبا وجانسوزِ/ویژه هفتم صفر
▪️شهادت امام حسن مجتبی (ع)
▪️با صدای علی فانی
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فایل صوتی
زمینه بسیار زیبا و سوزناک ویژه
◾️شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام #تسلیت😔
منم کسی که تو کوچه دید
سید مجید بنی فاطمه👌
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
رحلت جانسوزپیامبر اعظم حضرت محمد(ص) و شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام وامام رئوف علی بن موسی الرضاعلیه السلام رابه عموم مسلمانان جهان خصوصا شیعیان تسلیت عرض می نمائیم.
┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 @razedaneh
┗━━━🍂🍃━━━┛
🌸 فرارسیدن ماه ربیع الاول ، ماه شادی و شادمانی برای شیعیان را به شما محب اهل بیت(ع) تبریک عرض می کنم .
🆔 @razedaneh
آمده ماه ربیع
ماه شادی ماه شور
ماه لبخند ماه قند
ماه شیرین ماه نور
نور پیغمبر رسید
غصه ها هم سر رسید
گوش شیطان کر شده
لطف حق آمد پدید
دوستی لطف خداست
با دل ما آشناست
قهر و کینه دور دور
چون محبت مال ماست
بچهها شادی کنید
آمده عید خدا
می رسد پیغمبر و
رفته دیگر غصه ها
#لیلا_طبسی
#شعر
#کودکانه
🆔 @razedaneh
#داستان
#پيامبر (ص)
#بازي_با_كودكان
🌷داستان پيامبر (ص) و بازي با كودكان
✨روزی پیامبر اکرم(ص) برای اقامه نماز عصر از منزل خارج شد. در کوچههای مدینه کودکان وقتی حضرت را مشاهده کردند دست از بازی کشیدند و به دور آن حضرت حلقه زدند و به هوا میپریدند و میگفتند: شتر من باش!
✨پیامبر(ص) هم یکی یکی آنها را روی کول خود میگذاشت. اصحاب حضرت که در مسجد به انتظار نشسته بودند وقتی با تأخیر حضرت مواجه شدند نگران شدند. بلال از مسجد خارج شد تا ببیند چه اتفاقی باعث تأخیر پیامبر(ص) شده است.
همین که بلال در راه با این جریان مواجه شد، به کودکان اعتراض کرد و خواست کودکان را از اطراف پیامبر دور سازد و آن حضرت را از دست آنان نجات دهد، ولی پیامبر اکرم(ص) با اشاره او را از این کار بازداشت و آرام به او فرمود: به منزل برو ببین چیزی پیدا میکنی برای اینها بیاوری. بلال به منزل پیامبر(ص) رفت و هشت گردو یافت و آنها را نزد پیامبر(ص) آورد.
✨پیامبر گردوها را در دست گرفت و خطاب به کودکان فرمود: آیا شتر خود را به این گردوها میفروشید؟ کودکان به این معامله رضایت دادند و با خوشحالی حضرت را رها کردند. پیامبر نیز عازم مسجد شد و فرمود: خدا رحمت کند برادرم یوسف را که او را به چند درهم فروختند و مرا نیز به هشت گردو.
عوفی بخاری، سدید الدین محمد، جوامع الحکایات و لوامع الروایات، باب دوم از قسم دوم، ص 30، تهران، دانشگاه تهران(مؤسسه چاپ و انتشارات)، چاپ اول، 1371ش.
🆔 @razedaneh