eitaa logo
رازدانه
3.3هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
281 ویدیو
281 فایل
💝 مجری جنگ های دانش آموزی،مهدکودک، جشن تکلیف،جشن قرآنی،جشن الفبا وجنگ های خانوادگی درسراسرکشور ✔مدیرکانون:باقری 09157390051📱 ✔مدیر کانال:مهدوی فر 09157950277 📲 💠 @Hmahdavifar ادمین وارتباط ✔ @ad_razehdaneh رزرو تبلیغات رازدانه💻
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 
💠 موضوع: فضیلت زیارت امام رضا علیه السلام ┏━━━🍃🍂━━━┓ 🆔 @razedaneh ┗━━━🍂🍃━━━┛ 📥دریافت فایل باکیفیت چاپ👇
هدایت شده از 
فضیلت زیارت امام رضا.ppsx
3.06M
💠 فضیلت زیارت امام رضا علیه السلام ┏━━━🍃🍂━━━┓ 🆔 @razedaneh ┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از 
💠 موضوع: چهل حدیث تصویری از امام رضا علیه السلام ┏━━━🍃🍂━━━┓ 🆔 @razedaneh ┗━━━🍂🍃━━━┛ 📥دریافت فایل 👇
هدایت شده از 
چهل حدیث تصویری امام رضا (ع).ppsx
25.09M
💠 چهل حدیث تصویری از امام رضا علیه السلام ┏━━━🍃🍂━━━┓ 🆔 @razedaneh ┗━━━🍂🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 
💠قصه ضامن آهو با رویکرد مهدوی 🔷🔹روزی روزگاری یه مامان آهوی مهربون با دو تا بچه آهوی کوچیک و دوست داشتنیش، در یه دشت سرسبز🖼 زندگی می کردند. مامان آهو هر روز به دشت می رفت تا برای بچه هاش غذا آماده کنه. یکی از روزهایی که مامان آهو می خواست از لونه بره بیرون و غذا بیاره، به بچه هاش مثل همیشه گفت: کوچولوهای قشنگم، مواظب هم باشید و از لونه بیرون نیایید تا من برگردم. آهو کوچولوها گفتند: چشم مامان جون. مامان آهو برای جمع کردن غذا رفت و رفت تا به چمن زار سرسبزی🖼 رسید که پر از غذا بود و شروع کرد به جمع کردن غذا که یک دفعه پاهایش در دامی که یک شکارچی🏹 در آنجا گذاشته بود، گیر می کنه. مامان آهو که خیلی ترسیده بود،😧 تلاش کرد تا از دام نجات پیدا کنه. ولی فایده نداشت؛ چون دام خیلی محکم بود. مامان آهو که خیلی نگران بود، سرش رو به آسمون بلند کرد و گفت: خدایا کمکم کن.😢 اگر من اسیر شکارچی بشم، معلوم نیست چه بلایی به سر بچه های کوچیکم میاد؛ خدایا نجاتم بده...🙏🙏 مامان آهو همین طور داشت با خدا صحبت می کرد که یه گنجشک کوچولو🐦 صدای اون رو شنید و متوجه ماجرا شد و سریع خودشو به مامان آهو رسوند و جیک جیک کنان گفت: من ضعیف و کوچولو هستم و نمی دونم چطور می تونم به تو کمک کنم. گنجشک همین طور که داشت با مامان آهو صحبت می کرد، متوجه شد که شکارچی🏹 از دور داره نزدیک میشه تا مامان آهو رو بگیره. گنجشک که خیلی نگران بود توی دلش گفت: خدایا کمکم کن که بتونم به مامان آهو کمک کنم تا نجات پیدا کنه. گنجشک کوچولو در همین فکرها بود که یادش اومد امروز یه آقای خوب و مهربون، به این دشت🖼 اومده بود. اون آقا وقتی می خواستند غذا بخورند؛ به پرنده ها و حیوانات هم غذا می دادند. اما چیزی که خیلی برای گنجشک کوچولو عجیب بود؛ این بود که اون آقای مهربون زبان حیوانات رو هم بلد بودند و با حیوانات صحبت می کردند.😯 گنجشک کوچولو🐦 یه فکری به ذهنش رسید و با خودش گفت: اگر اون آقا رو بتونم پیدا کنم و ماجرا رو براش تعریف بکنم؛ می تونم مامان آهو رو نجات بدم. برای همین به مامان آهو گفت: نگران نباش یه فکر خوبی به ذهنم رسیده🤔 و زود برمی گردم و با سرعت به جایی که اون آقای مهربون اونجا بود، پرواز کرد. اون با تمام قدرتش بال می زد و دعا می کرد که اون آقا هنوز اونجا باشه. گنجشک کوچولو رفت و رفت تا اینکه از دور اون آقا رو دید و جیک جیک کنان همه ماجرا رو برای اون آقای مهربون تعریف کرد.👂 اون آقا گفت: نگران نباش گنجشک کوچولو و به همراه هم با سرعت به سمت مامان آهو به راه افتادند. وقتی رسیدند، دیدن که شکارچی مامان آهو رو اسیر کرده و می خواد با خودش ببره.😢 شکارچی🏹 وقتی آقای مهربون رو دید آهو رو زمین گذاشت و مامان آهو سریع بسمت آقای مهربون فرار کرد و پشت سرش مخفی شد. آقای مهربون به شکارچی گفت: این آهو رو به من بفروش. من پول زیادی💰💰 به تو میدم، اگر آزادش کنی. اما شکارچی گفت: این آهو مال منه و نمی فروشمش. مامان آهو که دید شکارچی🏹 حاضر نیست اون رو آزاد کنه به آقای مهربون گفت: من بچه های کوچیکی دارم که گرسنه اند و هنوز غذا نخوردن. اگر میشه از شکارچی بخواهید حداقل اجازه بده من برم و به بچه هام غذا بدم. قول میدم سریع برگردم. 👫 ویژه کودکان 4-6 سال 📜 نوشته :خانم ن. علی پور ازهمراهان ┏━━━🍃🍂━━━┓ 🆔 @razedaneh ┗━━━🍂🍃━━━┛ ادامه داستان در بخش دوم👇👇
هدایت شده از 
: 💠بخش دوم قصه ضامن آهو با رویکرد مهدوی👇👇 🔷🔹آقای مهربون گفت باشه و به شکارچی گفت: من ضامن این آهو میشم. و از تو خواهش می کنم اجازه بده تا این آهو بره و به بچه های کوچیکش غذا بده و برگرده. شکارچی که از حرف زدن آقای مهربون با آهو خیلی تعجب کرده بود😳🤔 گفت: مگه میشه یه آهو بره و دوباره برگرده؟!😏 ولی باشه من شما رو بعنوان ضامن قبول می کنم تا زمانی که آهو برگرده. مامان آهو با سرعت به لونه اش برگشت و به بچه هاش که خیلی گرسنه بودند، غذا داد و اونها رو بوسید😘😘 و در حالی که چشمانش پر از اشک😢 شده بود، برگشت. چون به آقای مهربون قول داده بود که برگرده. وقتی شکارچی دید آهو برگشته، خیلی تعجب کرد😧😧 و خودش رو به پای اون آقای مهربون انداخت و گفت: آقا من این آهو را آزاد می کنم. ولی فقط شما بگید کی هستید؟ آقای مهربون که دید شکارچی🏹 خیلی اصرار می کنه؛ خودش رو معرفی کرد و گفت: من امام رضا(ع) هستم.🌹🌷🌹 شکارچی تا این اسم رو شنید، ایشون رو شناخت. بله این آقای خوب و مهربون، حضرت امام رضا(ع) بودند💐💐 که همه مردم اسمشون رو شنیده بودند و می دونستند که قراره ایشون به شهر اونها🏘 بیایند. شکارچی با خوشحالی گفت: باید مردم شهر رو خبر کنم و با سرعت به سمت شهر🏘 حرکت کرد. مامان آهو هم وقتی این اسم رو شنید؛ خوشحالی آزاد شدنش رو فراموش کرد و به فکر فرو رفت.😲🤔 چون این اسم رو کاملا می شناخت. آخه مامان آهو وقتی کوچیک بود از پدرش خیلی چیزها درباره ی دوازده امام شنیده بود و می دونست پیامبر خدا حضرت محمد(ص) اسم اونها رو به عنوان جانشینان بعد از خودشون به همه مردم معرفی کرده بودند.🌺🌸🌺 مامان آهو یاد حرف های پدرش می افتاد که می گفت: زمانی فرا خواهد رسید که خداوند بوسیله آخرین امام یعنی حضرت مهدی(عج) تمام جهان رو پر از خوبی و مهربونی می کنه و همه انسان ها👨‍👧‍👦 و حیوانات🐕🐑 در کنار هم در آرامش و امنیت زندگی خواهند کرد. اون فهمید که پدرش درست می گفت. چون وقتی امام رضا(ع) اینقدر خوب و مهربون هستند که حتی به حیوانات هم کمک می کنند، پس حتما امام مهدی(عج) هم همین طور هستند و اگر شرایط فراهم بشه و ایشون بیایند تمام دنیا پر از خوبی و مهربونی میشه.😍😃 امام رضا(ع) آهو را نوازش کردند و فرمودند: من باید برگردم پیش همراهان و دوستانم. تو هم پیش بچه های کوچیکت برو و مواظب خودتون باشید. من هم دعا می کنم تا هیچ وقت در دام هیچ شکارچی دیگه ای نیافتید. مامان آهو در حالی که رفتن امام رضا(ع) را نگاه می کرد به گنجشک کوچولو🐦 گفت: خیلی خوشحالم که امام رضا(ع) رو دیدم. این بهترین لحظه زندگی من بود. ایکاش می شد برای همیشه در کنار امام رضا(ع) می موندیم. گنجشک کوچولو گفت: آره من هم تا حالا انسانی به این خوبی و بزرگواری ندیده بودم. اگر همه مردم حرف های ایشون رو گوش می کردند؛ دنیا بهشت می شد؛ ولی حیف که مردم این زمونه قدر ایشون رو نمی دونند.😞😞 مامان آهو گفت: آره حیف...😔 ولی پدرم می گفت روزی خواهد آمد که مردم قدر امام ها را خواهند دانست و به حرفهاشون بطور کامل عمل می کنند. گنجشک کوچولو گفت: واقعا راست میگی مامان آهو؟ اون زمان کی میرسه؟ مامان آهو گفت: در زمان ظهور آخرین امام یعنی حضرت مهدی(عج) تمام جهان اینطوری میشه؛ چون در اون زمان خود مردم از بدی ها👿 خسته میشن و از خدا می خواهند تا نجاتشون بده و آخرین امام با عنایت خدا و دعای مردم، دنیا رو بهشت خواهند کرد.😍 گنجشک کوچولو🐦 گفت: خوش به حال مردم اون زمان... و بعد به همراه مامان آهو به سمت خونه خودشون حرکت کردند.🏜 گنجشک کوچولو🐦 از اون روز بهترین دوست مامان آهو و بهترین هم بازی آهو کوچولوها شد. مامان آهو هم هر شب قصه هایی رو که از پدرش درباره امام ها یاد گرفته بود رو برای اونها تعریف می کرد. و سال های سال با خوبی و خوشی زندگی کردند.🐦 👫 ویژه کودکان 4-6 سال 📜 نوشته :خانم ن. علی پور ازهمراهان ┏━━━🍃🍂━━━┓ 🆔 @razedaneh ┗━━━🍂🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 
درسنامه امام مهربانی ها.rar
11.01M
🌻پاورپوینت درسنامه "امام مهربانی ها "🌻 ┏━━━🍃🍂━━━┓ 🆔 @razedaneh ┗━━━🍂🍃━━━┛
هدایت شده از 
4_342117879115690385.docx
23K
🌀کبوترانه 💠 زیارت امام رضا علیه السلام ۲ ┏━━━🍃🍂━━━┓ 🆔 @razedaneh ┗━━━🍂🍃━━━┛