💢 #آخرین_پنجشنبه_سال_۱۳۹۵
.
▪️آخرین پنجشنبه اسفند ۱۳۹۵ بود.داشتم بین مزار شهدا قدم میزدم و فاتحه می خوندم که یهو چشمم به یه مادر افتاد.دستاش می لرزید.خوب نمیتونست حرف بزنه.گفتم حاج خانمی! مادر شهیدی؟
▪️انگار دل مادر پر بود تا با یکی حرف بزنه؛ یه نگاه به قد و هیکلم کرد و خندید و بی مقدمه گفت: درست قد و هیکل تورو داشت؛ ده سال طول کشید تا بیاد؛اومد یه کوچولو شده بود. نیمه_شعبان بدنیا اومد؛ بخاطر همین اسمشو "سیدمهدی" گذاشتم.
هر سال روز مادر که می شه خواب می بینم سیدمهدی روی سرم گلاب می پاشه، هدیه ای به من می ده و پیشانی ام را می بوسه. جدش سنگینه بشین واسش فاتحه بخون!
.
▪️با یه شرمندگی درونی نشستم و فاتحه خوندم.دوباره حرفاشو ادامه داد و گفت :
بسیاری از افراد محل اگر حاجتی داشتند ، جدّ سیدمهدی نذر می کردند و حاجت روا می شدند. تو همین لحظه به یه جا خیره شد و لبخندی زد و پیش خودش گفت: وسایلشو هنوز دارما.🔻پیراهنش_🔻کفش_🔻شونه ش... هر هفته پنج شنبه ها سر مزارش میام می شورم، ناگهان از دِل قبر سید مهدی منو صدا می کنه و چند بار میگه: - مامان!
سه بار این کار را انجام می ده. سرم را روی قبر می ذارم و با سیدمهدی دردِ دل می کنم. من همونجا با خودم عهد کردم هر هفته به خانواده شهدا و مادرانشان سر بزنم.گذشت و گذشت.حاج خانم چند ماه بعد رفت پیش پسرش و امروز تو آخرین پنجشنبه سال بعد هفت سال بیاد اون دیدار قشنگ میخام برم به زیارت هر دوشون.شادی روح این مادر شهید و همه ی والدین شهدا که بینمون نیستن صلوات.(📝 احمدی اتویی)
.
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا