شهیدخرازی؛🌷
مالشگرامام حسینیم،حسین وارهم باید بجنگیم،اگربخواهیم قبرشش گوشه امام حسین (ع)رادرآغوش بگیریم کلامی ودعایی جز این نباید داشته باشیم.
اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد 🌹
#الحسین_ع_سفینه_النجاه🍃
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
💠حاجی دیگرا رضا را صدا نزنید💠
… آن شب پیش ما ماند و دو، سه ساعتی خوابید. اذان صبح روز ۲۷ فروردین ۶۲ که بیدار شد، بعد از خواندن نماز، دیدم شلوار نظامی نویی را که در ساکاش داشت، از آن در آورد و پوشید. با تعجب پرسیدم: آقا رضا، هیچ وقت شلوار نو نمیپوشیدی، چی شده؟ با لبهایی خندان به من گفت: «با اجازه شما، میخوام برم خط مقدم» گفتم: احتیاجی نیست که بری اون جلو، همین جا بیشتر به شما نیاز داریم. ناراحت شد به من گفت: «حاجی جان، میخوام برم جلو، وضعیت فعلی خط رو بررسی کنم. الان اون جا، بچههای لشکر خیلی تحت فشار هستند.»
در همین اثنا از طریق بیسیم مرکز پیام، خبر رسید که لشکر یک مکانیزه سپاه چهارم بعثیها، پاتک سختی را روی خط دفاعی بچههای ما انجام داده. رضا رفت جلو چند ساعت بعد خبر دادند: فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسولالله (صلواتالله) در خط مقدم دارد با خمپاره شصت، کماندوهای بعثی را میزند. همین خبر، نشان میداد وضعیت آنجا برای بچههای ما تا چه حد وخیم شده گوشی بیسیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن برادر چراغی.
مدام میگفتم: رضا، رضا، همت – رضا، همت!
ناگهان یک نفر از آن سر خط گفت: «حاجی جان، دیگر رضا را صدا نزنید، رضا رفته موقعیت کربلا»! و من فهمیدم رضا شهید شده.
"در این زمان، همت، فرمانده سپاه ۱۱ قدر و چراغی فرمانده لشگر ۱۱ حضرت رسول(صلواتالله) بود"
🎙راوی:#شهید_حاج_ابراهیم_همت
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#شهید_رضا_چراغی
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
💠صلوات💠
خیلی اهل صلوات فرستادن بودند. دائم دستشون تسبیح و صلوات شمار بود.
اینقدر صلوات میفرستادند که صلوات شمار دیجیتالی هم همراهیشون نمی کرد. سال گذشته تو منزلشون پنج تا صلوات شمار دیجیتالی پیدا کردم که همه خراب شده بود! اونقدر باهاش صلوات فرستاده بودند که یا باتریش تموم شده بود یا دکمه اش دیگه کار نمیکرد!
یه دفعه بهشون گفتم میخواهید صلوات بفرستید، بفرستید چرا تسبیح یا صلوات شمار دست میگیرید. اونطوری به اخلاص هم نزدیک تره! گفتند من نذر کردم یک مقدار مشخصی صلوات بفرستم، مرتب میشمارم تا به اون تعداد مشخص برسه.
پیگیر شدم چندتا؟
فرمودند حاجتی داشتم نذر کردم برای برآورده شدنش ۱۴ میلیون صلوات برای ۱۴ معصوم بفرستم! برای هر کدام از معصومین یک میلیون صلوات!
بعد از مدتی هم فرمودند نذرم ادا شد اما این عادت خوب تا روزهای آخر هم باهاشون بود.
بعضی وقتا هم از خونه یک مشت لوبیا یا نخود خام یا بادام یا .... بر میداشتند تو جیبشون میریختند، توی جلسات هر یک دور تسبیح که صوات میفرستادند یک دانه از اینها را جابجا می کردند تا عدد صلوات ها از دستشون خارج نشه.
بعد هم میاومدند خونه اینها رو به اهل خونه میدادند. میفرمودند داخل غذاها بریزید برای هر کدومش صدتا یا دویست تا صلوات فرستادم.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#سرلشکر_شهید_زاهدی
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
💠 " قران "💠
خواندن قرآن در اردوگاه ممنوع بود، آن هم در شرايطی كه تنها مونس و آرام بخش ما در آن دنيای ظلمانی قرآن بود. در يكی از شبهای زمستان حدود ساعت هشت، يكی از اسرا به نام مهدی، درحالیكه پتويی بر روی سرش كشيده بود، با خواندن قرآن با خدا راز و نياز میكرد. نگهبان آسايشگاه ناگهان در را باز كرد و با شنيدن صدای قرآن و مشاهده او، با مشت و لگد به جانش افتاد و از اينكه امشب مجرمی را برای معرفی به افسر اردوگاه پيدا كرده است خوشحال هم بود. مهدی را بيرون بردند و در محوطه اردوگاه تمام لباسهايش را از تنش درآوردند.
سوز سرمای زمستان به حدی بود كه تا مغز استخوان نفوذ میكرد ولی نگهبانان كه بويی از انسانيت و رحم و شفقت نبرده بودند، يك سطل آب سرد بر روی او ريختند و سپس بدن نحيف و رنجورش را زير ضربات سنگين كابل گرفتند و آنقدر او را زدند كه خسته شدند و عرق از سر و صورتشان سرازير شد اما باز هم او را رها نكردند. ما از دور شاهد اين صحنههای فجيع و دلخراش بوديم و ديديم كه او چون كوهی استوار در برابر ضربات آنان پايداری كرد و در واقع حسرت يك آه را نيز بر دلشان نشاند.
راوی: آزاده سرافراز حسن نادری
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
📌 توصیه و نوشته شهید حجت الله رحیمی به همه شیفتگان امام زمان«عج»
🔹 احتیاجی نیست، بری جمکران، آقا رو ببینی، آقا میاد پیشت. اگه نمیتونیم اینطوری باشیم، حداقل بیایم سفیرهای خوبی برای امام زمان (عج اللّه تعالی فرجه الشریف) باشیم . ماها امام زمانمون رو قدّ رفیقمونم دوست نداریم، خیلی بدیم!!!
◇ اگه دوستت بهت بگه به خاطر من فلان کار و نکن، یا نزدیک ترین کست بگه مثلاً زنت. زودی میخوایم خودمونو تو دلش جا کنیم، میخوایم شیرین کنیم، جلوه کنیم، زودی میگیم به خاطر تو این کار رو نمی کنم!!!...
◇ بیاید جان ابالفضل علیه السّلام، #سفیرهای خوب و با وفایی برای امام زمانمون که تولّدش نزدیکه باشیم. به خودش قسم آقا کشته، مردهی این چراغونیهای توی خیابون ما نیست.
◇ هر چند کار پسندیده ای است از جانب ما، امّا آقا بیشتر با این کارهامون دلش میسوزه و میگیره. شاید بگه آخه تو که آنقدر ما رو دوست داری حیف نیست ..."
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
#شهید_حجتالله_رحیمی
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
💞تو فاطمه ی من هستی
🌹ارادت عجیبی به حضرت زهرا(س) داشت. می گفت دوست دارم خدا به من سه دختر بدهد و در اسم هر سه از نام فاطمه استفاده کنم. دخترمان را خیلی دوست داشت.بغلش می کرد، بو می کرد و همه اش می گفت که تو فاطمه من هستی.
تا جایی که می توانست اهل کمک به بقیه بود. خیلی وقتها از خودش و از ما میزدند تا به بقیه کمک کند. با اینکه خیلی صبور بود ولی با ناراحتی و مریضی فاطمه زینب بعضی وقت ها گریه میکرد. یک مرتبه فاطمه زینب تب کرد از شب تا صبح خیلی مواظب بود که تبش بالا نرود.
اگر حشره ای پای بچه را میگزید جای آن را بوس میکرد و میگفت: بابا ببخشید اینها نمی فهمند که تو فاطمه ی منی همیشه کف پای بچه را بوس میکرد و روی چشمانش میگذاشت.
راوی همسر شهید
شهید مدافع حرم
🌹#شهیدموسی_جمشیدیان
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم