#شهیدی_که_در_عالم_خواب_نحوه_ی_شهادتش_را_به_همسرش_گفت
#خواب_همسر_شهید_مرادیان
#امان_از_دل_زینب
.
▪️کردستان بودیم.یک شب ، با سر و صدا از خواب پریدم.متوجه شدم مرادیان در عالم خواب با کسی حرف می زند.بالای سرش نشستم.میگفت: يا امام حسين به من مهلت بده تا زن و بچه ام را به مازندران ببرم و برگردم .دوست دارم به شما ملحق شوم.دقیقا یک هفته قبل از شهادتش بود.صبح که از خواب پا شد تصمیم گرفت ما رو به نکا بیاورد.ما رو به نکا رسوند و خودش برگش کردستان.با اون خوابی که دیده بود دلم شور می زد که نکنه براش اتفاقی بیفته.همش منتظر خبربودم . تا اینکه خبر شهادتش را به ما دادند.کسی از چگونگی به شهادت رسیدنش چیزی نمی دانست. من نمی تونستم طاقت بیارم.همیشه دلم می خواست نحوه ی شهادتش رو بدونم.همیشه از خدا میخواستم که نحوه ی شهادتشو توی خواب ببینم.تا اینکه یکی دو ماه بعد از شهادتش یک شب از ماه محرم خواب دیدم ، گفت بیا با هم به کردستان برویم.گفتم:راه کردستان دوره من باردارم برای من سخته. بچه ها خواب هستند من نمی تونم اونها رو تنها بزارم. گفت :تو فقط چشمت را ببند.هر کسی که منو از کردستان آورده اینجا ما رو می بره کردستان. من چشمم را بستم.
.
▪️هنوز ثانیه ای نشده بود که گفت:چشمانت را باز کن .وقتی چشمانم را باز کردم. دیدم شهید مرادیان کنار یک چشمه ی آب ایستاده و اسب سفیدی هم کنار چشمه ایستاده.گفت: اينجا قتلگاه من است و نحوه ی شهادتشو برام تعریف کرد.گفت:زمانی که با کومله ها درگیر شدم.سی فشنگ داشتم که به سمت دشمن شلیک کردم و اونها رو از پا درآوردم اما تعدادشون زیاد بود و من هم فشنگ نداشتم.برای اینکه اسلحه ام دست اونها نیفته اونو با سنگ و چماق هلاک کردم. اونها به من نزدیک شده بودند و یک زن منافق که توی جمع اونها بود به پایم شلیک کرد و دیگه نتونستم با خونریزی شدیدی که داشتم راه برم.منو دستگیر کردند و با قل و زنجیر بستند. يكي با قمه به تنم ضربه مي زد، يكي با آب جوش من را مي سوزاند به طوري كه گوشت بدنم مي ريخت.
.
▪️آنقدر شکنجه ام دادند که بی حال شدم.اما هنوز نفس می کشیدم. اون منافقین کوردل همینکه متوجه شدند من هنوز زنده ام،تیر خلاص زدند و منو به شهادت رسوندند.وقتی شهید شدم این اسب سفید در کنارم ایستاد و سوارش شدم. اونها می خواستند جسدم را بسوزانند که یک زن سیاه پوش آمد جسدم را از دست اونها گرفت.جسدم سه روز توی بیابان بود و کسی جرأت نمی کرد به اون منطقه نزدیک بشه تا اینکه یک مرد فداکاری کرد و جسدم را برگردوندند.
راوی:همسر سردارشهید غلامعلی مرادیان
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی