eitaa logo
راز دل با شهدا 🇮🇷
10.1هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
5.6هزار ویدیو
13 فایل
پیامبراکرم(ص): هر عمل نیکی، عملی نیکوتر از خود دارد مگر شهادت در راه خدا، که عملی نیکوتر از آن وجود ندارد تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/2912289073C486e9b0c39
مشاهده در ایتا
دانلود
چله شهدا روز هجدهم علیرضا اولین فرزند خانواده «موحد دانش» در سال 1337 در تهران به دنیا آمد. در سال 1355 بعد از اخذ دیپلم به سربازی اعزام شد و پس از فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگان‌ها، وی نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست. پس از پیروزی انقلاب، در كمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد. علیرضا در فروردین ماه 1358 به عضویت سپاه پاسداران در آمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی(ره) را بر عهده گرفت. با آغاز غائله كردستان، به كردستان رفت و در چند عملیات پاكسازی علیه ضد انقلابیون شركت كرد. پس از آن به جبهه اعزام شد و به عنوان جانشین محسن وزوایی در عملیات بازی دراز حضور یافت و در همین عملیات، یك دستش قطع شد 🌻|↫‌ 🇮🇷کانال راز دل با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3876848122Ca4e3262d58
وی پس از عملیات مطلع الفجر به مكه معظمه مشرف شد. مدتی بعد به تیپ 27 محمد رسول الله (ص) اعزام شد تا به عنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر مأموریتش را انجام دهد. وی پس از خاتمه عملیات فتح المبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را بر عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سه گانه الی بیت المقدس و آزادی خرمشهر ایفا كرد. در خرداد سال 1361 با دختری مؤمنه عقد ازدواج بست. پس از پایان عملیات بیت المقدس، به همراه قوای محمد رسول الله (ص) به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده گرفته، در عملیات والفجر 1 با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز مجدداً مجروح گردید فرمانده شجاع سپاه اسلام،علیرضا موحد دانش، سرانجام در تاریخ 13 مرداد 1362 در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران، در حالی كه فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده داشت به فیض شهادت رسید. 🌻|↫‌ 🇮🇷کانال راز دل با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3876848122Ca4e3262d58
🍁 عملیات نزدیک بود. اومد پیش بچه‌ها و پرسید: بدهی به کسی ندارم؟ زیر پیرهنی، پوتینی، چیزی از کسی نگرفتم؟ داشت تسویه حساب می‌کرد و از طرفی یاد شهدا هم می‌کرد. می‌گفت: یاد حاج احمد بخیر، وقتی لبنان بودیم، می‌گفت: اینجا جنگیدن صفا داره. مبارزه با دشمنان قسم خورده اسلام، لذت دیگه‌ای داره. بچه‌ها گفتند: انشالله بعد از این جنگ، با اسرائیل می‌جنگید. علی سرش را تکان داد و گفت: عمر ما دیگه کفاف نمی‌ده، این کارها رو شما باید انجام بدید. ایستاد برای نماز. یکی از بچه‌ها هم پشت سرش. علی گفت: مگه نشنیدی پشت آدمی که بخشی از اعضای بدنش قطع باشه، نمی‌شه ایستاد و اقتدا کرد. جواب داد: ما خودمون با خدا کنار میاییم. بچه‌های دیگر هم پشتش صف بستند. علی گفت: بابا، این مسخره بازیا چیه؟ با خدا که نمی‌شه شوخی کرد! بچه‌ها گفتند: شما قبول کن، بقیه‌اش پای خودمون. هر چی گفت: بابا من راضی نیستم. بچه‌ها قبول نکردند. انگار همه فهمیده بودند آخرین حاج علی است. بین نماز حالش بد شد و نتوانست نماز را بخواند. به یکی از بچه‌ها گفت روضه حضرت زهرا(س) را بخواند. خودش هم گریه می‌کرد. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم