🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#نه_سال_بعد....#معجزه!
🌷روی قبر عبدالنبی يك تابلو گذاشته بوديم كه مثل خيلی از مزار شهدا در آن يادگاریهايی قرار میداديم. چون اين تابلو در محكمی نداشت، گاهی بچهها يا رهگذرها به وسايلش دست میزدند. من تصميم گرفتم برای اين تابلو در قفلدار بگذارم. سال ۷۱ بود. يك روز به مزار پسرم رفتم و تابلو را درست كردم. اما ديدم سنگ قبر تكان خورده و احتمال درآمدنش هست. گفتم حالا كه میخواهم تابلو را درست كنم، دستی هم به اين سنگ بزنم. سنگ را جابجا كردم. آن روز كارم نيمه تمام ماند و به خانه برگشتم. توی روستا ديدم يك گروه از اهالی با مينیبوسی عازم مشهد هستند. از من هم خواستند همراهشان بروم و قبول كردم.
🌷سفرمان ۱۵ روزی طول كشيد. در مشهد خواب ديدم كه چراغ نورانی در خانه داريم. آنقدر نور داشت كه نمیشد به آن نگاه كرد. بعد كه برگشتيم، چند روزی مهمان به خانه میآمد و درگير آنها بوديم، چند روزی هم به همين منوال گذشت. در همين اثنی يك شب خواب ديدم به زيارتگاهی رفتهام كه مثل يك اتاق كوچك بود. وقتی از آنجا بيرون آمدم و در را بستم، در دوباره باز شد و خانمی بلند بالا از داخل اتاق بيرون آمد و چيزی مثل قرآن يا جانماز به من داد و گفت اينجا نايست و برو. از خواب كه بيدار شدم احساس كردم بايد به مزار شهيدم بروم. آن روز ۱۹ مهر ۱۳۷۱ بود. رفتم و ديدم كه در قسمت جنوبي مزار حفرههايی ايجاد شده است.
🌷سرم را كه نزديك بردم، بوی خوشی استشمام كردم. سعی كردم آن را درست كنم، اما مزار داشت ريزش میكرد. به ناچار فرستادم دنبال برادرم كه سواد بيشتری داشت و اهل خواندن رساله و قواعد مذهبی بود. او آمد و ماجرای ريزش مزار را برايش تعريف كردم. گفت كه ما نمیتوانیم جسد را خارج كنيم، فقط بايد سنگ را جابجا كنيم و اگر بشود بدون آنكه به مزار دست بزنيم، آن را تعمير كنيم. با همين فكر دست به كار شديم، اما ناگهان ديديم سنگ لحد و كل مزار ريزش كرد و جنازه بيرون زد. هر بار كه كار خرابتر میشد، مجبور میشديم از ديگران كمك بگيريم و همينطور تعدادمان به ۲۰ يا ۲۱ نفر رسيده بود. به هر حال....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#نه_سال_بعد....#معجزه!
🌷به هر حال كمی بعد كار به جايی رسيد كه ديگر نمیشد جسد را به حال خودش رها كنيم و با صلاح و مشورت كه كرديم تصميم گرفتيم آن را خارج كنيم. پسر و برادرم برای خارج كردن جسد به داخل مزار رفتند. جسد همانطور بود كه بار اول و هنگام دفن ديده بودم. فقط كفن پوسيده شده و جنازه همچنان داخل كيسه پلاستيكی قرار داشت. پسر و برادرم به همراه يك نفر ديگر جسد را گرفتند تا بيرون بياورند. اما دست همگی خونين شد. خوب كه نگاه كرديم ديديم خون عبدالنبی مثل اينكه تازه جاری شده باشد، داخل كيسه جمع شده و از آن درز كرده است. اگر بخواهم خوب تشريح كنم، اين خون كمی تيرهتر از خون تازه بود. اما....
🌷اما جاری بود و حتی به داخل مزار هم میچكيد. ما كيسه را باز نكرديم تا ببينيم چهره عبدالنبی چطور است. اما اگر وزن پسرم موقعی كه دفن شد ۵۰ كيلو بود اينبار وزنش چند كيلويی كمتر شده و شايد به ۴۵ كيلو رسيده بود. يعنی تنها چند كيلو كمتر شده بود. برادرم كه خودش داخل مزار رفته و جسد را گرفته بود، بعدها تعريف میكرد كه دست و پای جنازه نرم بود و اصلاً حالت خشكی نداشت. گويیكه به تازگی شهيد شده باشد. حتی خودم ديدم كه دست عبدالنبی در اثر جابجايی تكان خورد و روی سينهاش قرار گرفت. يكی از همولايتیهايمان سريع رفت تا از اتاقكی كه در قبرستان وجود داشت، قرآنی بياورد و بالای سر جسد بخوانيم. صفحات قرآن پوسيده شده بود، اما....
🌷اما درست همان آيه: ولا تحسبن الذين قتلوا فی سبيل الله اموات.... آمد. آيهای كه خدا در آن میگويد شهدا زندهاند نزد ما روزی میخورند. بعد از اين ماجرا در خانه ما غوغايی برپا شد. يكی از دوستان پسرم كه همراه او به جبهه رفته بود، موضوع را به بنياد شهيد كازرون اطلاع داد و كمی بعد كلی آدم از بوشهر و كازرون به منزل ما آمدند. حتی برخی از آنها میخواستند دوباره نبش قبر كنيم تا با چشم خودشان جسد را ببينند. ما اين موضوع را منوط به اجازه روحانيون كرديم. اما حاج آقا حسينی امام جمعه وقت كازرون مخالفت كرد. خود ايشان هم مثل كسانیكه از حاضران واقعه موضوع جسد عبدالنبی را میشنيدند، خاك او را به عنوان تبرك برداشت و رفت.
🌹خاطره ای به یاد شهيد معزز عبدالنبی يحيايی (همرزمانش برای خانوادهاش تعريف كرده بودند، او در اثنای عمليات والفجر ۲ به تاريخ ۸/۵/۶۲ و روی ارتفاعات حمزه كردستان عراق، برای خاموش كردن آتش مسلسل يكی از سنگرهای دشمن نارنجكی برمیدارد و به طرف سنگر میرود. اما ميان خاكريز دشمن و نيروهای خودی مورد اصابت گلولههای دشمن قرار میگيرد و به شهادت میرسد. به دليل اينكه دشمن به منطقه تسلط داشته، جنازه عبدالنبی ۱۸ روز در همانجا میماند و پس از اين مدت او را به بوشهر انتقال میدهند و نهايتاً پس از ۲۸ روز بدون آنكه جنازه فاسد شود، دفن میشود. پدر شهيد میگويد كه روز دفن عبدالنبی او را با كيسه پلاستيكی پوشانده و روی كيسه هم كفن كشيده بودند. تقويمها شهريور ماه ۱۳۶۲ را نشان میدادند. عبدالنبی برای بار اول با چنين شكل و شمايلی دفن شد.)
#راوی: پدر بزرگوار شهید
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا
@darmasirpaki|🌸در مسیر پاکی