eitaa logo
راض‌ِمان
2.4هزار دنبال‌کننده
125 عکس
47 ویدیو
0 فایل
خرده روایت های کوچک از اتفاقات بزرگ
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت دوم کار ما انگار خیلی گرفت، از چهره در هم رفته و عصبانی جناب شبهه میشد این را دید. حدود نصف جمعیت کم کم از آنجا رفتند. جناب شبهه برادرش را صدا زد، جناب ابر شبهه! هیکل بزرگ و صدای درشت جناب ابر شبهه نگاه ها را به سوی خود برگرداند. با عصبانیت شروع کرد به حرف زدن، حرف که چه عرض کنیم،‌ شبهه می‌انداخت، شبهه های بزرگ تر و پیچیده تر، مردم هم هاج و واج به همدیگر نگاه می‌کردند. دیدیم اینطور نمی‌شود، گذاشتیم وقتی جناب ابر شبهه میخواست نفس عمیقی بکشد میکروفون خود را وصل کردیم: الو مردم، صدا می رسد؟! همه نگاه‌ها به سوی ما برگشت، دو سه نفری با دوستان، شبهات به ظاهر گنده‌ی جناب ابر شبهه را، یکی یکی جواب دادیم. دیدن ذوق در چشمان مردم پس از فهمیدن حس‌ خوبی داشت. خانه‌ی جنابان شبهه،‌ از همان نصف جمعیت باقی مانده هم خالی شد... ☕ @Razee_man
در نگاه مردم انگار در بین کوچه‌ پس‌کوچه های شهرمان نوای دیگری در جریان بود. برای بار اول هیچکدام فکر نمی‌کردیم که واکنش ها به کارمان چگونه خواهد بود، تنها یک دسته کاغذ را در کیفمان گذاشتیم تا میان مردم واقعی برویم. شاید تبلیغ میدانی در دید من، بهانه ای برای دید و بازدید با پیرزن های سالخورده و جوان‌های امیدوار بود. زنگ خانه ها را که به صدا در می‌آوردیم نگاهمان به در دوخته می‌شد، منتظر می‎ماندیم تا کسی در این خانه خاکی را به رویمان باز کند؛ با لبخند مادر خانه که مواجه می‎شدیم نفسی می‌کشیدیم و گفت‌ وگو را شروع می‌کردیم... گفت: انگار اهل اینجا نیستید. گفتم: بله اما اینجا هم محله خودمان است. سر صحبت را با دردهایشان آغاز کرد، نگاهی به اسفالت های ترک خورده انداخت و سرش را بالا گرفت: رای می‌دهم، می‌دانم که نقش ما در انتخابات چقدر موثر است. مادر خانه بغض کرد؛ همسایه بغلی که در خانه اش را باز کرد دوباره لبخند روی لب هایش نقش بست. برگه ها را از کیفم در آوردم، یک پیکسل را روی برگه گذاشتم و به پسربچه دادم، فرز بود و تا مدتی که مقابل خانه ها ایستاده بودیم با دوچرخه اش چندین بار دور کوچه چرخید. دوچرخه‌اش را نگه داشتم، دسته ای از کاغذ ها را به دستش دادم و گفتم بین بزرگترها پخششان کن. خنده‌ای کودکانه کرد و گفت: پدر من هم بخاطر شهید رئیسی به ایشان رای داد. برگه ها را لای دستانش گرفت و در کوچه فریاد زد: یادتون نره رای بدید به آقای... کاسب محل بود، ابهتی برای خودش داشت. سلامی کردم و برگه را دادم تا پشت شیشه مغازه‌اش بچسباند. نگاهی به عکس کرد و گفت: خیالتان راحت، مردم دزدهارا میشناسند؛ کل این محل به ایشان رای می‌دهند... کم کم هوا تاریک می‌شد، صدای اذان که از بلندگو پخش شد کار را تعطیل کردیم و رفتیم. بعد از نماز مقابل در مسجد خانم ها یکی یکی به ما سلامی دادند و گفتند: حتما برای رای دادن میاییم! ماهم با تشکر بدرقه‌ شان کردیم. شاید ما با تشکر آنها را بدرقه کرده باشیم، اما مردم در نگاهشان دارند کشورشان را بدرقه می‌کنند. بدرقه برای عبور از صخره های پیش رو و رسیدن به افق های آینده... @Razee_man
به گذشته برنمیگردیم! ☕ @Razee_man
16.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این فراموشی‌ها از سن بالاست یا.. ؟ ☕ @Razee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه همین است، در غیاب کسی که بیشتر از همه دوستش داری تنها خواهی ماند. حتی اگر در میان هیاهو و شلوغی شهر گم بشوی. "با همه گرمیم، با دل‌های تنها بیشتر"@Razee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یقیناً کله خیر:) تنها چیزی که آروممون میکنه🥺💔 ☕ @Razee_man
محتاج یک کرشمه‌ام‌ ای مایۀ امید این عشق را ز آفت حرمان نگاه دار ما با امید صبح وصال تو زنده‌ایم ما را ز هول این شب هجران نگاه دار@Razee_man
آقا سید ابراهیم، سلام! بعد از این امتحان دشوار، توان قلم در دست گرفتنم نمی‌آید، نمی‌دانم از کجای این دو هفته‌ای که گذشت بگویم‌... خودت که بهتر می‌دانی سید ... امروز صبح خبرهایی شنیدیم که دو هفته تمام برای نشنیدنش تلاش کردیم، کار کردیم،‌ دویدیم، بی خوابی کشیدیم، از تابستان مان گذشتیم، ساعت ها وقت گذاشتیم و... . می‌دانی سید ابراهیم، قصد منت که نیست، می‌خواهم بگویم، گلویمان را بغض گرفته، دست های‌مان خسته است، چشمان‌مان سرخ شده، اما خیالت راحت باشد ما برای ادامه‌ی این راه نقشه چیده‌ایم،‌ فکر کرده‌ایم،‌ گفت‌و‌گو کرده‌ایم، مطالعه کرده‌ایم، بین تاریخ قدم زده‌ایم و در حیات جوانمردان الهی زندگی کرده‌ایم.. می‌دانی سیدابراهیم، از همان طلوع دردناکی که از میانه‌‌ی راه، پرواز کردی و ما را جا گذاشتی، یک نفس داریم می‌دویم، می‌دویم، بین ادم ها، بین حرف ها، بین کلمه ها، بین فکر ها، بین راه ها، بین... ۴۵ روز است که داریم می‌دویم و می‌گردیم، دنبال سِرّ زندگی ات و دنبال سِرّ عاقبت بخیری ات، اما هر چقدر گشتیم، فقط یک کلمه را پیدا کردیم... «ولایت پذیری!» آری، این کلمه برای ما اکنون شعار است اما برای او راهنمای عمل بود ، سید ابراهیم ما هر چه خوردیم از ولایت پذیر نبودن‌مان خوردیم، کاش زودتر این را می‌فهمیدیم. ولایت پذیری درعرصه جهادتبیین نسخه یک عمر است که ما سعی کردیم در دو هفته جمع و جورش کنیم .. جبران می‌کنیم سید ابراهیم، جبران میکنیم... ☕ @Razee_man
14.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت مادربه ما اذن بده برای گریه برغریبی پسرت 💔 ☕️ @Razee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غزه_هنوز_غزه_است دست چپش شکسته است و از گرسنگی گریه می‌کند، تنها چیزی که می‌تواند آرامش کند چند ثانیه دست در دهان گذاشتن است...😔 + سر خودمان را شیره می‌مالیم، دور خبر های غزه را خط کشیده‌ایم و در رهایی محض از مظلومان زمان خویش، به عزاداری مظلوم تاریخ نشسته‌ایم ... حسین‌بن‌علی رفت تا عَلم مظلوم‌های عالم را بر‌افراشته کند و برای همیشه پرده را از روی ظالمان بردارد، چه شده که امروز مظلومان زمان خویش را به فراموشی سپرده ایم ؟ ☕️ @Razee_man