در نگاه مردم
انگار در بین کوچه پسکوچه های شهرمان نوای دیگری در جریان بود. برای بار اول هیچکدام فکر نمیکردیم که واکنش ها به کارمان چگونه خواهد بود، تنها یک دسته کاغذ را در کیفمان گذاشتیم تا میان مردم واقعی برویم.
شاید تبلیغ میدانی در دید من، بهانه ای برای دید و بازدید با پیرزن های سالخورده و جوانهای امیدوار بود. زنگ خانه ها را که به صدا در میآوردیم نگاهمان به در دوخته میشد، منتظر میماندیم تا کسی در این خانه خاکی را به رویمان باز کند؛
با لبخند مادر خانه که مواجه میشدیم نفسی میکشیدیم و گفت وگو را شروع میکردیم...
گفت: انگار اهل اینجا نیستید.
گفتم: بله اما اینجا هم محله خودمان است. سر صحبت را با دردهایشان آغاز کرد، نگاهی به اسفالت های ترک خورده انداخت و سرش را بالا گرفت: رای میدهم، میدانم که نقش ما در انتخابات چقدر موثر است. مادر خانه بغض کرد؛ همسایه بغلی که در خانه اش را باز کرد دوباره لبخند روی لب هایش نقش بست.
برگه ها را از کیفم در آوردم، یک پیکسل را روی برگه گذاشتم و به پسربچه دادم، فرز بود و تا مدتی که مقابل خانه ها ایستاده بودیم با دوچرخه اش چندین بار دور کوچه چرخید.
دوچرخهاش را نگه داشتم، دسته ای از کاغذ ها را به دستش دادم و گفتم بین بزرگترها پخششان کن. خندهای کودکانه کرد و گفت: پدر من هم بخاطر شهید رئیسی به ایشان رای داد. برگه ها را لای دستانش گرفت و در کوچه فریاد زد: یادتون نره رای بدید به آقای...
کاسب محل بود، ابهتی برای خودش داشت. سلامی کردم و برگه را دادم تا پشت شیشه مغازهاش بچسباند. نگاهی به عکس کرد و گفت: خیالتان راحت، مردم دزدهارا میشناسند؛
کل این محل به ایشان رای میدهند...
کم کم هوا تاریک میشد، صدای اذان که از بلندگو پخش شد کار را تعطیل کردیم و رفتیم. بعد از نماز مقابل در مسجد خانم ها یکی یکی به ما سلامی دادند و گفتند: حتما برای رای دادن میاییم! ماهم با تشکر بدرقه شان کردیم.
شاید ما با تشکر آنها را بدرقه کرده باشیم، اما مردم در نگاهشان دارند کشورشان را بدرقه میکنند. بدرقه برای عبور از صخره های پیش رو و رسیدن به افق های آینده...
#روایت_من
☕ @Razee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون رضایت مردم هیچ کاری صورت نمیگیرد؟
☕ @Razee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فراموشیها از سن بالاست یا.. ؟
☕ @Razee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه همین است، در غیاب کسی که بیشتر از همه دوستش داری تنها خواهی ماند. حتی اگر در میان هیاهو و شلوغی شهر گم بشوی.
"با همه گرمیم، با دلهای تنها بیشتر"
☕@Razee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یقیناً کله خیر:)
تنها چیزی که آروممون میکنه🥺💔
☕ @Razee_man
محتاج یک کرشمهام ای مایۀ امید
این عشق را ز آفت حرمان نگاه دار
ما با امید صبح وصال تو زندهایم
ما را ز هول این شب هجران نگاه دار
☕ @Razee_man
آقا سید ابراهیم، سلام!
بعد از این امتحان دشوار، توان قلم در دست گرفتنم نمیآید، نمیدانم از کجای این دو هفتهای که گذشت بگویم...
خودت که بهتر میدانی سید ...
امروز صبح خبرهایی شنیدیم که دو هفته تمام برای نشنیدنش تلاش کردیم، کار کردیم، دویدیم، بی خوابی کشیدیم، از تابستان مان گذشتیم، ساعت ها وقت گذاشتیم و... .
میدانی سید ابراهیم، قصد منت که نیست، میخواهم بگویم، گلویمان را بغض گرفته، دست هایمان خسته است، چشمانمان سرخ شده، اما خیالت راحت باشد ما برای ادامهی این راه نقشه چیدهایم، فکر کردهایم، گفتوگو کردهایم، مطالعه کردهایم، بین تاریخ قدم زدهایم و در حیات جوانمردان الهی زندگی کردهایم..
میدانی سیدابراهیم، از همان طلوع دردناکی که از میانهی راه، پرواز کردی و ما را جا گذاشتی، یک نفس داریم میدویم، میدویم، بین ادم ها، بین حرف ها، بین کلمه ها، بین فکر ها، بین راه ها، بین...
۴۵ روز است که داریم میدویم و میگردیم، دنبال سِرّ زندگی ات و دنبال سِرّ عاقبت بخیری ات، اما هر چقدر گشتیم، فقط یک کلمه را پیدا کردیم... «ولایت پذیری!»
آری، این کلمه برای ما اکنون شعار است اما برای او راهنمای عمل بود ، سید ابراهیم ما هر چه خوردیم از ولایت پذیر نبودنمان خوردیم، کاش زودتر این را میفهمیدیم.
ولایت پذیری درعرصه جهادتبیین نسخه یک عمر است که ما سعی کردیم در دو هفته جمع و جورش کنیم .. جبران میکنیم سید ابراهیم، جبران میکنیم...
☕ @Razee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب اول و درد فراق!
☕ @Razee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت مادربه ما اذن بده برای گریه برغریبی پسرت 💔
☕️ @Razee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غزه_هنوز_غزه_است
دست چپش شکسته است و از گرسنگی گریه میکند، تنها چیزی که میتواند آرامش کند چند ثانیه دست در دهان گذاشتن است...😔
+ سر خودمان را شیره میمالیم، دور خبر های غزه را خط کشیدهایم و در رهایی محض از مظلومان زمان خویش، به عزاداری مظلوم تاریخ نشستهایم ...
حسینبنعلی رفت تا عَلم مظلومهای عالم را برافراشته کند و برای همیشه پرده را از روی ظالمان بردارد، چه شده که امروز مظلومان زمان خویش را به فراموشی سپرده ایم ؟
☕️ @Razee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد
حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هالهای از گیسویی خاکستری باشد
دختر دلش پر میکشد؛ بابا که میآید
موهای شانه کردهاش در معجری باشد
ای کاش میشد بر تنش پیراهنی زیبا
یا لااقل پیراهن سالمتری باشد
☕️ @Razee_man
41.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشه ی مردم، غم نان نه
شبی ظلمانی و تاریک حاکم بود بر تهران
به لطف حضرت خورشید اما بر خراسان نه
کبوترهای گوهرشاد بودیم و صدای تیر
پریشان کرد جمع یکدل ما را ، پشیمان نه
یکی فریاد می زد شرمتان باد آی دژخیمان!
به سمت ما بیاندازید تیر، اما به ایوان نه
دیانت بر سیاست چیره شد، آری جهان فهمید
رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه!
پ.ن: قربانِ چشمان ترِ او❤️
☕ @Razee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یاساقی العطاشی🖤
☕️ @Razee_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ائمه به مجالس ما اشراف دارند، دکان داری نکنید...
☕ @Razee_man
♦نوشتهاند یک مردی رفت خدمت مرحوم صاحب مقامع و گفت: من دیشب خواب وحشتناکی دیدم. گفت: چه خواب دیدی؟ گفت: خواب دیدم که با این دندان های خودم گوشت های بدن امام حسین علیهالسلام را دارم میکنم. این مرد عالم لرزید، سرش را پایین انداخت، یک مدتی فکر کرد، گفت: شاید تو مرثیهخوان هستی. گفت: بله آقا.
▪گفت: دیگر بعد از این یا اساسا مرثیهخوانی را ترک کن یا از کتابهای معتبر نقل کن. تو با این دروغهایت داری گوشت بدن امام حسین را با این دندانهای خودت میکنی. این لطف خدا بوده که لااقل در این رؤیا به تو نشان بدهد.
#پارا_کتاب
📚حماسه حسینی_شهید مطهری
☕ @Razee_man
نرو، بمان؛
اما خورشید نازش بیشتر از این حرفها بود،با من راه نمیآمد. گریان غرورم را شکستم و از تهدل ناله سر دادم: خواهش میکنم من از غروب میترسم، میدانم فردا قرار است برسد اما نرو، لااقل دیرتر برو و کمی به دل من آرامش خاطر بده.
اما نه این خیالی باطل بود. خورشیدِ موذی خمیازه کشان، آرام آرام در حال رفتن بود. تسلیم شدم
میدانستم فردا چه در انتظار ماست...
جگرم میسوخت. صدای گریهی نوزاد در خیمه آتشم میزد خواستم بگویم تشنهام ،اما نشد.
راهم را کج کردم باید اندک آبی در گنجه نگه میداشتم تا زمانی که مشکها خالی میشد، مرهمی بر دردی باشم.
صدای ناله از گوشه و کنار این صحرا به گوش میرسید به دور دست نگاه کردم.
با خود غریب بودم، این من را نمیشناختم. خودم را کوهی استوار میدیدم اما حالا در حال فروپاشی.. تفأل زدم که تکیه کنم بر این و آن، اما جواب آمد حسبی الله و نعم الوکیل..
چشمانم را بستم وزیرلب زمزمه کردم:
" مکن ای صبح طلوع مکن ای صبح طلوع"
☕ @Razee_man