eitaa logo
"رازِپَـــــرۈاز"
1.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
67 فایل
ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
.•🖐🏿👀•. . گاهی اوقات منو صدا میکرد، حتی از دور ، بعدش اتاق به اتاق دنبال من میگشت در حالیکه پیوسته صدام میکرد ، بعد که من کاملا توجهم جلب میشد میومدم ببینم چی میگه ؛ میگفت : . [دوســتت دارم . . .] . میگفتم همین!؟ میگفت همین :)♥️ . ..🌻 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Razeparvaz|🕊•
•••📖 📚 دعوای لفظی با اعضای سازمان مجاهدین خلق اندکی از غصه رفتنمان به کاخ صدام کم کرد.😌😕 خاکریزی از دست داده بودیم و خاکریزی فتح کرده بودیم انگار.😂🤦🏻‍♂ سر جاهایمان نشستیم و خاطرات تلخ چند ساعت گذشته را مرور کردیم.↻ سلمان زادخوش هنوز حرص می‌خورد. با احتیاط، که زخم بازویش خونی نشود، پیراهنش را درآورد و گفت: «بچه ها، وقتی پشت سر صدام بودیم من هی دعا می‌کردم که ای خدا چی میشه یه هفت تیر بذاری توی جیب من که بزنم مغزشِه متلاشی کنم!»😫🔫 خندیدیم. سلمان خیلی جدّی گفت: «به خدا راست میگم. حتی چند بار هم جیبامِه گشتم. گفتم شاید هم دعام مستجاب شده باشه و خدا کُلتی چیزی گذاشته باشه توی جیبم!»😂😩 سلمان که از جیب هایش گفت، دست کردم داخل جیب شلوارم و گلبرگ های رز سفید را، که قبلاً از شدت خشم لهشان کرده بودم، درآوردم و ریختم توی سطل آشغال.🗑 برایم جالب بود وقتی دیدم، در یک حس مشترک، بیشتر بچه ها گل‌ها را داخل جیب هایشان له کرده بودند.محمود رعیت نژاد به ملا صالح گفت: «ملا، متوجه شدی؟ می‌خواستم دستم رو ببرم به طرف صندلی صدام، که یکی از نگهبانا محکم کوبید روی دستم!»😑😠 صالح انگشتش را گذاشت روی بینی‌اش و هیس کرد.🤫 حسین بهزادی، که پسری خنده رو بود، در آن لحظه اوقاتش تلخ بود. گفت: «بچه‌ها، عجب بد شد! مثلاً ما اومده بودیم جبهه با صدام بجنگیم. نامردا بردنمون پیشش که باهاش عکس یادگاری بگیریم. شدیم یه سوژه تبلیغاتی برا دشمن!»📺🔌 محمد ساردویی از همه دمغ‌تر بود. می‌گفت که باید در مقابل صدام کاری می‌کردیم. وقتی از او پرسیدم:««مثلاً چه کاری؟»🙄 خیلی فکر کرد؛ ولی چیزی به ذهنش نرسید. همه احساس گناه می‌کردیم.💔 حسن مستشرق، که از خودش و بقیه شاکی بود، گفت: «ما با این کارمون آبروی بسیج و کشور رو بردیم. حالا با چه رویی جلوی شهدا و امام و مردم سر بلند کنیم؟!»😡😟 سلمان زادخوش گفت: «آخه چرا همون فریادهای الله اکبری رو که شب عملیات می‌گفتیم توی کاخ صدام سرندادیم؟ چرا من خاک بر سر با همین دست شکسته یه کاری نکردم؟»😞💣 هر کسی به نوعی از خاطره تلخ ملاقات با صدام حرف میزد. همه خود را گناهکار می‌دانستیم. اما واقعیت این بود که هیچ کاری نمی‌توانستیم بکنیم.💔 چند اسیر نوجوان ریزنقش مجروح میان گارد حفاظتی خشن و بی‌رحم صدام حسین چه کار می‌توانستند بکنند؟🤕 در آن لحظه از خود انتظاری بیش از حد توانمان داشتیم. خودمان را مقصر می‌دانستیم که چرا وقتی پشت سر رئیس جمهور عراق قرار گرفتیم هجوم نبرده و او را خفه نکرده ایم!😶⚰ اما مگر می‌شد بدون برنامه ریزی قبلی به چنین عمل خطرناکی دست زد؟ آنها در کمتر از یک دقیقه جنازه هر بیست و سه نفرمان را روی زمین می‌ریختند.😪🔪 با چشم خودمان دیده بودیم که صدام در قصر خودش هم به شدت تحت مراقبت های امنیتی است.🛡⚔ فرش های کوچکی که هنگام ورود به سالن با هر قدم زیر پای او می‌گذاشتند فقط برای رعایت مسائل ایمنی بود. چگونه میشد، در آن فضای بسته و آن همه محافظ مسلسل به دست، دست به عملیاتی به آن بزرگی زد؟!🤧🕳 همه این ها را می‌دانستیم. می‌دانستیم کمترین آسیبی هم نمی‌توانستیم به صدام برسانیم. اما وقتی می‌خواستیم قانع بشویم که سکوتمان مقابل صدام بجا و معقول و منطقی بوده، فکری می‌پیچید توی کله‌هایمان و از نو احساس گناه می‌کردیم.🙍🏻‍♂ ..🖇 🖨 ❗️ @Razeparvaz|🕊•
•••📖 📚 با خود می‌گفتیم که مگر ما نیامده بودیم شهید بشویم؟🤔مگر به استقبال مرگ سرخ نرفته بودیم؟🧐 مگر وصیت نامه‌هایمان را توی کوله پشتی هایمان نگذاشته بودیم و تحویل تعاون سپاه نداده بودیم؟🙄 خوب، چه فرق می‌کرد و چه عیبی داشت که با چند روز تأخیر نه در جبهه که در کاخ صدام حسین خونمان به زمین ریخته بشود؟🤭 بااینکه اینکه نتوانیم کمترین آسیبی هم به او رسانده باشیم. در تاریخ که می‌ماند.😀 وقتی فکرمان به اینجا می‌رسید باز برای دلداری دادن به خودمان می‌گفتیم که اما اگر ما الله اکبری می‌گفتیم و دستی هم به صدام می‌رساندیم و بعد کشته می‌شدیم، چه کسی از این اقدام مطلع می‌شد و چه فایده از عملیاتی که در آن به دشمن هیچ آسیبی نرسد و تو را اعدام کنند و آب هم از آب تکان نخورد و این ماجرا در هیچ صفحه‌ای از کتاب تاریخ هم نوشته نشود!🖌📖🤷🏻‍♂ و این چنین بود که سرانجام، با یادآوری حضور امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) در کاخ یزید، همه چیز را به خدا واگذار کردیم و دل سپردیم به مشیت الهی و تن دادیم به سرنوشت تلخی که برایمان رقم خورده بود👋🏽🚶🏻‍♂ غیر از جدال ما با خودمان، آن شب، توی زندان، جدال سخت دیگری هم درگرفت؛ میان ملا صالح و آن دو جوان عضو سازمان مجاهدین خلق. مناظره داغی بود که ما و سرهنگ و افسرهای شیرازی و تهرانی فقط تماشاچی‌اش بودیم.👀 بحث از انشعاب در سازمان مجاهدین خلق شروع شد و به جنگ مسلحانه سازمان و ترورهایش و فرار رجوی از ایران کشید.⏰🗣 هر دو طرف بحث تقریباً از پس هم برمی‌آمدند. آن دو جوان آدم های مطلعی بودند و برای همه اقدامات سازمانشان دلایل و توجیهاتی داشتند.😑 صالح یک نفر بود و آن ها دو نفر. گاهی با کلام نافذشان راه را بر صالح می‌بستند و در این لحظه ما حالمان گرفته میشد؛ مثل کسی که قهرمانش بر خاک افتاده باشد و حریف خیلی زود خواهد توانست پشتش را به خاک برساند.😢🤯 اما صالح خیلی زود قد راست می‌کرد و جواب محکم و مستدلی به آن ها می‌داد و ما نفس راحتی می‌کشیدیم.🙂💚 تا نیمه های شب مناظره صالح با مجاهدین ادامه پیدا کرد و سرانجام قهرمان ما با دلیل و برهان آن دو جوان مدعی و مغرور را مجبور کرد به اشتباهات سازمان اقرار کنند و به بهانه خوابیدن شکست را بپذیرند.😴✊🏻 مناظره که تمام شد، دلم می‌خواست صالح را در بغل بگیرم و صورت سبزه و زبرش را ببوسم. جمع شدیم دور او و به او خسته نباشید گفتیم و با همه وجود به آن مرد عرب آبادانی افتخار کردیم.😌👏🏼 صالح، در حالی که تشک پنبه‌ای‌اش را می‌کشید توی زاویه دیوار و برای خوابیدن آماده می‌شد، با همان لهجه غلیظ عربی‌اش، گفت: «ولک، اینا که جوجه‌ان. زندان که بودیم با بزرگ تراشون بحث می‌کردیم. خودشون حرفی برای گفتن ندارن!»😏⚙ روز بعد، وقتی زندانی های عراقی را بردند دست شویی و نوبت به ما رسید، روی میز نگهبان های عراقی چند روزنامه دیدم که عکس ملاقات ما را با صدام، درشت، در صفحه اول چاپ کرده بودند. تیتر یکی از آن روزنامه ها این بود: «کل اطفال العالم، اطفالنا.»📰🖇 این همان حرفی بود که روز گذشته صدام به ما گفته بود؛ همه بچه های دنیا بچه های ما هستند!🤔همان روز یکی از نگهبان ها به صالح گفته بود تلویزیون از دیروز تا حالا پشت سر هم دارد تصاویر دیدار شما با صدام را پخش می‌کند.🤦🏻‍♂ صالح از شنیدن این خبر خوشحال شده بود. مطمئن بود، پس از نه ماه اسارت و بی خبریِ خانواده‌اش از او، بالاخره آن ها با دیدن این فیلم از زنده بودنش باخبر می‌شوند.💙🙆🏻‍♂ از آن روز به بعد تلویزیون و مطبوعات عراق، بی‌وقفه، از ما می‌گفتند و می‌نوشتند. خبرنگارها در زمین چمن وزارت دفاع بغداد هر روز از ما فیلم و گزارش تهیه می‌کردند تا مطمئن شویم به زودی به ایران برخواهیم گشت.🙄🚚🚎🚛🚌 ..🖇 🖨 ❗️ @Razeparvaz|🕊•
به‌فـامیلـشون‌گفت: . "اخم‌براۍمحیطی‌که‌ پر‌ُاز‌نا‌مـحرمه‌خیلیم‌خوبه.." . 🌱 @Razeparvaz|🕊•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️ . عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا میلیوݧ‌ها دعا خوندھ بشہ🌿 . 🌙 🙂 @Razeparvaz|🕊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسـم‌الله‌الرحمٰـن‌الرحیـم
کم دعا کن که مرا از سر تو وا بکند... او خودش خواست تو را در دل من جا بکند :) 💛🖇 @Razeparvaz|🕊•
•••🕊 فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام شـهید 🍃 تاریخ تولد: ۱۳۴۰/‌‌‌‌‌‌‌۱۰/‌‌۰۵ محل تولد: ساوه تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۲/‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌۱۰ محل شهادت: شلمچه وضعیت تأهل: مجرد مزار شهید: بهشت‌زهرای‌تهران ۵صلوات♥️ @Razeparvaz|🕊•
الڪی ڪه نیست!! ✨شہـــــید✨ خندھ اش هم عبادتـــــ اسٺ!‌‌♡ وگرنہ ایگونہ دݪ از مـــــا نمے ربود...❤️ ؏ @Razeparvaz‌|🕊•
. هـرگز نمیـرد آ‌نڪه حسینـی‌ست قلب او . . . 🧡 در مڪتب ؏ بقـا فـرق می‌کنـد . . . 🙂✋🏼 . 🌱 @Razeparvaz|🕊•
تنھایـے ! . عمیـق‌تریݧ لحظاټ زندگے یڪ¹ انساڹ اسټ . . . 👀 تنھایے مۅهبتے است الھے♥️، در تنھایے از تنھایے بِدر مے‌آییم🍁، در تنھایے بہ خـدا مےرسیم . . . 🙂🌾 . 🌱 @Razeparvaz|🕊•
ڪࢪبلا . . .♥️ . ما را نیـز در خیـل ڪربلـاییاݧ بپذیـر!🖐🏻 ما مے‌آییم تا بر خـاک تو بوسہ و آنگـاه روانہ دیـارقـدس شویم . . .✨ . 🌱 @Razeparvaz|🕊•
. خـدایا ما را ببخـش✋🏾؛ گناهانے که ما را احاطه کرده و خود از آن آگاهۍ نداریم🚶🏻‍♂؛ گناهانۍ را که مےکنیم و با هزار قدڔت عقݪ تۅجیه مےکنیم و خود از بدۍ آن آگاهے نداریم..💔 . 🌱 @Razeparvaz|🕊•
•••📖 📚 در یکی از آخرین روزهای اردیبهشت ماه، خانم خبرنگاری، روی زمین چمن، با ما به گفت وگو نشست.🧕🏻🎤 رفتارش مؤدبانه بود. می‌گفت از مجله الف باء برای مصاحبه آمده است.📓 او زنی حدوداً سی‌ساله بود با پوششی مناسب؛ اگرچه موهای رنگ کرد‌ه‌اش را بی‌روسری به نمایش گذاشته بود. ضبط‌صوت، قلم، و مقداری کاغذ با خود آورده بود و عکاسی که تند تند عکس می‌گرفت.🎙📸 خودش را ابتسام عبدلله معرفی کرد و گفت که پدرش نظامی بوده است و خودش شاعر و نویسنده است.خانم ابتسام، با مهربانی و لبخند، کارش را پیش می‌برد و فضای مصاحبه را آزاد گذاشته بود که ما راحت باشیم و هر چه دلمان می‌خواهد بگوییم.😅💁🏻‍♂ ابتدا از نحوه شروع جنگ سخن گفت و میان تعجب فراوان ما ادعا کرد که ایران شروع کننده جنگ بوده است!🤯 به او اعتراض کردیم و محمد ساردویی از تجاوز عراق به خاک ایران گفت و از اشغال شدن شهرهای مرزی ایران به دست ارتش عراق مثال‌ها آورد.🙄 خانم ابتسام اما همچنان تأکید داشت که ایران آغازگر جنگ بوده است💣 او در ادامه از داخل کیفش قرآن کوچکی بیرون آورد و به جست وجوی آیه‌ای آن را ورق زد.📖💁🏻‍♀ آیه مورد نظرش را که پیدا کرد، گفت:«شما بلدید قرآن بخونید؟»🙄 علی رضا شیخ حسنی گفت: «بله. من بلدم.»🖐🏼 خانم ابتسام قرآن را گرفت روبه روی علیرضا، انگشت لاک زده‌اش را ابتدای یکی از آیات سوره واقعه گذاشت، و به علیرضا گفت: «بخون.»😄 علیرضا خواند:«هل جزاء الاحسان الا الاحسان؟»💁🏻‍♂ ابتسام گفت:«خداوند توی قرآن میگه پاداش نیکی رو باید با نیکی داد. ولی خمینی این کار رو نکرد.😏اون چهارده سال توی نجف مهمون ما بود. ما به اون نیکی کردیم. ولی به جای اینکه پاداش ما رو به نیکی بده، با ما از در جنگ دراومد.»😡👊🏼 بعدها فهمیدم ابتسام عبدالله یکی از زنان فعال در عرصه تلویزیون و مطبوعات عراق است.🗞😏 آن روز نمی‌دانم چرا اصرار داشت بگوید ایران شروع کننده جنگ است. آیا واقعاً او نمی‌دانست صدام حسین در تلویزیون عراق قرارداد صلح 1970 را پاره کرده و آغازگر جنگ بوده؟!😯 گفت‌و ‌گوی بی‌نتیجه ما با او ساعتی طول کشید.⏰ روزهای بعد، دیدیم زن روزنامه نگار و نویسنده معروف عراقی حق امانت نگاه نداشته و صحبت های ما را نادیده گرفته و هر چه دلش خواسته از قول ما در مجله الف باء چاپ کرده است.😑🤦🏻‍♂ تنها فایده آن مصاحبه این بود که ساعتی زیر آفتاب نشستیم و از این نعمت بزرگ الهی استفاده کردیم!😏🚶🏻‍♂ ..🖇 🖨 ❗️ @Razeparvaz|🕊•
4_5900093808279819912.mp3
4.75M
تـــ👑ـاج رو سرمے یــــــار و یاورمے هـــ🎁ــدیه کن حــ💚ـرمے آقاجــان ♥️ 🎤 @Razeparvaz|🕊•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️ . عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا میلیوݧ‌ها دعا خوندھ بشہ🌿 . 🌙 🙂 @Razeparvaz|🕊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسـم‌الله‌الرحمٰـن‌الرحیـم
✋🏻 . ڪمے طراوٺِ باران، ڪمے نسیم حرم🍃 سلام صبح من و فیض مستقیم حرم=) @Razeparvaz|🕊•
آماده‌شده‌ڪاسه‌ےِ‌خالیِ‌گدایی.. همنام‌حسن‌بی‌برو‌برگرد‌ڪریم‌استــ... 💚 @Razeparvaz|🕊•
•••🕊 فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام شـهید 🍃 تاریخ تولد: ۱۳۶۵/‌‌‌‌‌‌‌۱۰/‌‌۰۱ محل تولد: مازندران تاریخ شهادت:۱۳۹۵/۰۱/‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌۳۱ محل شهادت: خان‌طومان وضعیت تأهل: متاهل مزار شهید: مازندران ۵صلوات♥️ @Razeparvaz|🕊•