#دلانھ ،نویسےبا~؏شۡقافــ~؟!➜🕊
-⇣•●🍊〰🌱●•
اِيخدايپناهدهنده.••͜
اینجامنظورهمونآدمایینکه
خداروبههیچوپوچفروختن...
کساییکهبهخالقشوناعتماد
نکردن!
یهچیزبگم...
اولباخودمم
دومباخودمم
سوممباخودمم
شماهماگردوست
داشتیدبهخودتونبگیرید🖐🏻🌱
میگفت:
ایبندهامیهوقتنرسهبهغیرمنبهکسی
پناهببریاااا...
میگفت:
هیچکیجزمنهواتونداره...🚶🏿♂️
راستمیگهها( :
جدیجدیوقتیخداهوامونو
نداشتهباشه...هیچیم-!
هیچبهتماممعنا---💔
خدابارهابهمونگفتهمنهواتونو
دارم،،،شمابرگردید!☔️
خداکهزیرقولشنمیزنه!🧡☁️-
-آیـه #هفدهــ|سوره #بقره→-!
#فدایےعباس ؏
@Razeparvaz |🕊•
#شھادت یعنے . . .
•
کۅچھ خݪوتے را مےخواهم👀..؛
بےانتھا، بڕای ڔفتن . . .🖐🏽
بےواژه، بڕای سڔودن . . .🗣
و آسمانے بڕای پࢪواز کڔدن . . .🕊
عاشقانھ اۅج گڔفتن . . .💕
ࢪهاشدن . . .🚶🏻♂
•
#شهیدعارفكايدخورده🌱
@Razeparvaz|🕊•
#تفکرانه💡°•.
.
امیݧ بودݧ و امانتدارۍ او چناݧ بود
کھ در دوراݧ جاهلیټ او را بھ امیݩ
نامگذارۍ کرده بودند :)
.
- حضرتآقـٰا🌱
@Razeparvaz|🕊•
#خاڪریز_خاطراٺ🥀⚡
رزمے کار بود و خوش هیڪل .قبݪ از اذان صبح دیدم نماز شݕ میخونہ با اون هیڪل درشت مثل یہ بچہ سرش رو انداختہ بود پاییݩ. با یہ آرامش خاصے حمد و سوره میخوند.💫
رسید بہ تشہد ،یہو تیر اومد و خورد بہ سینہاش .
نمیدونم تیر از ڪجا پیداش شد ،درد مے ڪشید و بہ روی خودش نمے آورد.🤕
نمازش رو نشڪست تا اینکہ افتاد.
دویدم و رفٺم بالا سرش. دیدم آروم داره سلام آخر نمازش رو میگہ:
السلام عݪـیـڪم و رحـمتہ الله و بـرڪاتہ ....✋🏼
همراه نمازش تموم ڪرد ....💔
(📚منبع :ڪتاب روایٺ مقدس،صـــ۲۰۵ـــ📚).
#فدایےعباس ؏
@Razeparvaz|🕊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●💛|°•
📹|• ࢪفیقبازۍ بہ سبک شهدا
🎙بہ ږوایت: حاجحسـینیکتا
@Razeparvaz|🕊•
🤕•°
کولہ پشتےاش کہ پر از گلولہ بود..؛
آتیش گرفت . . .🎒🔥
نتۅنستند کۅلہرو ازش جدا کنند..🤯
از بچہها خواست بہ ࢪاه خۅدشون
ادامہ دهند و با #چفیه دهاݧ خۅدش
رو بست تا عملیات لـو نرود . . .😷🤞🏼
• تنھا کـف پوتیݧهاش کہ نسۅز
بود باقے ماند ...😞💔
-بسیجے۱۶ سالھ لشکࢪ ۴۱ ثاࢪاللھ🖐🏻🍃
#شهیدعلیعرب🌱
#ققنوسدفاعمقدس💛
@Razeparvaz|🕊•
.
هرکس کہ بیشتر برایِ خـدا کار کند
بیشتر باید فحـش بشنود
ما باید برای استقـامټ ساختہ شویم
برایِ تحمل تہمت، افتـراء و درۅغ
چۊن ما اگر تحمل نکنیم
باید میداݧ را خالۍ کنیم...🚶🏻♂
.
#شهیدمحمدابراهیمهمت🌱
@Razeparvaz|🕊•
4_5953764771877619431.ogg
1.55M
#سخنرانی🎙
•| گناه نکردن مهمـتر از
کارخُـوب انجام دادنِ...!!!
+توصیه میشود گوش کنیدونشردهید🌿
@Razeparvaz|🕊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری📲
•سرمایه دارهاےفاسد...
@Razeparvaz|🕊•
●°•| عشـق بھ خانواده💞
جــواد بھ خـانـواده عشــق
مےورزید و شماره همسـࢪش
را در گوشۍ به ۷۲۱ ذخـیره
ڪرده بود !! مےگفت فلسفه
این شماره اینه که: در هفت
آســمان و دو عـالم یڪ نفر
همسـر من نمیشه 😌♥️
#شهیدجوادمحمدی🌱
@Razeparvaz|🕊️•
•
•
ما آنقدر کھ پایِ اثبات
#ادعاهایمان وقت گذاشتیم ؛
پایِ تثبیت #اعتقاداتمان وقت نگذاشتیم :)🌱
•
@Razeparvaz|🕊•
•••📖
#بخش_پنجاه_و_پنج
#کتابآنبیستوسهنفر📚
نوجوان شانزده سالهای از آن میان چشمش به من افتاده بود و دلش میخواست فاصلهاش را با من، که بعد از سرباز کُرد اولین نفر بودم، به حداقل برساند.🤨😟〰
دقیقاً هم قد و شاید هم سال من بود.👱🏻♂ جلوتر آمد، زل زد توی چشمانم، بعد زبانش را بیرون داد، شکلک درآورد، و مسخرهام کرد.😐😝
ساکت نماندم. با دستان بسته خودم را به طرفش خم کردم و با همة قدرت گفتم: «گم شو کثافت!»🤬
پسرک جا خورد.😟
ترسید.😨
یک گام به عقب برداشت و ترجیح داد به آن دعوای بچگانه پایان دهد.🚶🏻♂
این جنگ دو شانزده ساله بر سر وطن بود که هشت ثانیه هم طول نکشید!😁💪🏾
--------------
وقتی کاروان اسرا، بعد از دقایقی توقف، دوباره راه افتاد، هوا تقریباً تاریک شده بود و کشتیهای روی رود چراغ هایشان را روشن کرده بودند.💡🔦
دلم حسابی گرفته بود.💔 حسن هم توی خودش بود.🤕 داشت انعکاس نور چراغ های شهر را روی رود، که انگار ایستاده بود، تماشا میکرد.👁👁
با آرنج زدم به پهلویش و گفتم: «حسن، شام غریبانی که میگن همینه؟»🧐😂🌙 خندید؛ خندهای خشک و خسته که سرشار از اندوه بود.😔
آهی کشید و گفت: «معلوم نیست الان اکبر کجایه؟ خدایا هر کجا هست، خودت نگه دارش باش.»💙🙏🏻
سرباز کُرد دستش را گرفت جلوی بینی اش و هیس کرد.🤫
ساکت شدیم.😶
آیفاها از خیابانهای بصره، که داشتند خلوت میشدند، عبور کردند و مقابل پادگانی ردیف ایستادند.⛔️
پیاده شدیم. جلوی در آهنی دو لنگه مشبک بزرگی چندین صندوق پر از سیب و نان چیده شده بود.🍎🍏🍞🥖
فیلم بردارانی که لباس نظامی به تن داشتند همه جا را غرق نور کرده بودند.✨🎥
شعاع تند و سفید نورافکنها میافتاد روی سیبهای درشت و صنوقهای نان😖!
هر اسیر تا میخواست نانی و سیبی بردارد و از آن در مشبک عبور کند از هر سو در کادر دوربین های تلویزیونی عراق قرار میگرفت.🤦🏻♂
سیب درشتی برداشتم و نانی، که عراقی ها به آن سمون[شبیهنانساندویچ] میگویند، و از میان نگهبانهایی که کوچه باز کرده بودند به سالنی بزرگ رسیدم.🤔
هر صد یا صد و پنجاه نفرمان را داخل سالن جای دادند.😷🚪
سپس در بسته شد و کسی قفلی بزرگ روی در انداخت.🔐🤕
وقتی برای اولین بار در همه عمر دری را به رویت قفل کنند احساس غریبی به تو دست میدهد.💔
آن قفل انگار با تو حرف میزند. میگوید:«عجالتاً زندگی کردن برای تو قدغن است. حالا این پشت بمان تا تصمیمی برایت بگیرند.»😫😓
صداهای گوش خراشی که از بسته شدن لنگه های آهنی در و کشیده شدن دسته و چرخیدن قوسی قفل توی گیره ها درست می شود، همه، به یک کلیک ختم میشود و آن لحظهای است که زندانبان قفل را میان دستانش بفشارد و زبانه های آن در هم برود و چفت شود.🔒💔🚶🏻♂
این کلیک کوچک یکی از صداهای بسیار ناامیدکننده ای است که در این گنبد دوّار میماند.🙄🔊
من هزاران بار این کلیک را شنیدهام.😕
هر کس گوشهای نشست روی کف سیمانی سالن. فرصتی بود که سکوت هفت ساعته را بشکنیم و با هم از تقدیری که برایمان رقم خورده بود حرف بزنیم.💁🏻♂
اما قبل از هر چیز باید روزه بیست و چهار ساعته را با نان و سیب افطار میکردیم.☹️🤕
با دستی که هنوز به خون اکبر سرخ بود سیب سبز را برداشتم و گاز زدم. نان اما قابل گاز زدن نبود.😪🥖
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•
•••📖
#بخش_پنجاه_و_شش
#کتابآنبیستوسهنفر📚
از آن سر سالن صدای اذان میآمد.🎼
تیمم کردم و به سمتی که مؤذن ایستاده بود رفتم.🤨✋🏼
علی صالحی، رزمنده سبزه بندرعباسی، پیش نماز شد و همگی در چندین صف پشت سرش به نماز ایستادیم، با همان لباس های خونی.🤦🏻♂🤷🏻♂
بین دو نماز دیدم نگهبانان عراقی آمدند پشت پنجره ها و با تعجبْ تکبیر و رکوع و سجود ما را تماشا کردند.🙄😐
فرماندهان ارتش عراق به سربازانشان گفته بودند ایرانی ها مجوس و آتش پرستاند.😒🔥🚫
همین نمازخوانی مجوسها بود که آنها را کشانده بود پشت پنجره و در حیرت فروبرده بود.😂
بعد از نماز، یکی از سربازان عراقی از من پرسید: «انت مسلم؟»🤔
گفتم: «بله، من مسلمونم.»😌
گفت: «ایرانی مجوس!»😏
چیزی نگفتم.🚶🏻♂
از کنار پنجره رد می شدم که در سالن باز شد. دو سرباز مسلح عراقی آمدند داخل.😯💣🔫
یک راست رفتند سراغ علی صالحی و با مشت و لگد بلندش کردند و با خود بردند 😱
اسارت داشت چهره واقعی خودش را نشان میداد.💔⛓
برای جوان بندرعباسی دعا کردیم. چند دقیقه بعد او را با سر و صورتی ورم کرده انداختند داخل زندان تا دیگر به فکر بر پا کردن نماز جماعت نیفتد!😞
ساعتی با حسن از پیشآمد تلخی به اسم «اسارت» حرف زدیم.☹️
بعد روی همان سیمان های سفت و سرد به خواب رفتیم؛ راحت تر از پادشاهی که در بستری از پر قو خوابیده باشد!😏😴
نیمههایشب با های و هوی عراقیها و به هم خوردن درِ زندان از خواب پریدیم.😰 باید میرفتیم به اتاق بازجویی؛ یکی یکی.🤯
آنجا دو افسر عراقی، با کمک یک مترجم عرب، سؤالاتی پرسیدند مشابه آنچه ظهر فرمانده عراقی در سنگر پرسیده بود.😄🖋
سعی کردم جواب هایی مشابه بدهم که بعدها توی دردسر نیفتم.😏
باز هم گفتم که فرماندهمان شهید شده و گفتم به دلیل تاریکی شب تانک ها و ادوات خودی را ندیدهام و از تعداد نیروهای شرکت کننده در عملیات هم بیاطلاعم.😄💣
افسر عراقی، برای اینکه مطمئن شود راست میگویم، تمام قد روبه رویم ایستاد.🙄 دست سنگینش را بالا برد و محکم کوبید بیخ گوشم.👋🏿🤕
توی چشم هایم دو سیم فشار قوی برق اتصال کردند⚡️ و توی گوش هایم انگار طوفان به پا شد🌪: هو ... هو ... هو ...🤯🤕
این دومین سیلی دردناک اسارت بود؛ یکی در خاک وطن و دومی در بصره.💔
سیلی اول دلم و سیلی دوم گوشم را به درد آورد.😞
افسر عراقی یک بار دیگر سؤال هایش را تکرار کرد. میخواست بداند از آن کشیده آبدار نتیجه بهتری گرفته است یا نه.😣😖
جواب های من اما همان ها بود که قبلاً تحویلش داده بودم.
مشخصاتم را به عنوان نیروی بسیجی ثبت کرد و از اتاق بازجویی بیرونم انداخت.👋🏼🚶🏻♂
نوبت حسن شد. او هم رفت و جواب های صبح را تکرار کرد و چند سیلی و مشت و لگد خورد و برگشت.🤦🏻♂🤕
دیگر میتوانستیم راحت بخوابیم.😪 درد گوش هم نتوانست خواب را از چشمم بگیرد. پادشاه دوباره در بستری از پر قو به خواب رفت!😴🌙
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•
[• #همنشینیبابَدان🤕 •]
امامرضا﴿؏﴾:
همنشینے با بَدان، موجـب
بدگمانے بہ نیڪان است💔!
📚عیوناخبارالرضا؏؛ج۲؛ص۵۳
#حدیثسیوهشتم
#چهلحدیثزندگےساز
@Razeparvaz|🕊•
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️
.
عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا
میلیوݧها دعا خوندھ بشہ🌿
.
🌙 #گوشبدیدنوازشرۅحرۅ🙂
@Razeparvaz|🕊•
.
بیچاره آن کسی که در این شهر نا امید
مهر حسین (ع) پا نگرفته است در سرش
.
#یاحسین✋🏻
#عشقتوستدردلم💛
@Razeparvaz|🕊•
•••🕊
فعالیـت امروز ڪانال متبرڪ به نام شـهید
#محمدامینکریمیان🌿🌻
تاریخ تولد: ۱۳۷۳/۷/۱
محل تولد: شهرستان بابلسر بخش بهمنیر
تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۳/۲۷
محل شهادت: سوریه_حلب
وضعیت تأهل: مجرد
مزار شهید: مزار شهدای فاطمیون
#روزی۵صلوات♥️
@Razeparvaz|🕊•
♡•○
آدمےبایدبہهماݧاندازهکہ
دربارهمعاشخودفکرمےکند
دربارهغذایرۅحخودنیزبیندیشد♥️
.
#شهیدمطهری🌱
@Razeparvaz|🕊•
گفتند:قیافهاش به ریاست جمهوري نميخورد!
خندید
گفت:بله،به ریاست شاید نخورد
ولي به نوکريِ مردم که ميخورد..
#شهیدمحمدعلیرجایی🌱
@Razeparvaz|🕊•
#تلنگر :)
ازیاورانِمهدیبود
وادبیاتدرسمیداد
بہخطِفاصلہمیگفت:خطتیره
چراڪهمیدانستفاصلہگرفتن
ازمهدی(عج)
چقدرروزگارِآدمراتیرامیڪند :)
#امامزمانیباشیم🙂💔
@Razeparvaz|🕊•
چهقشنگگفتحاجمهدیرسولی:
.
قاتلحـاجقاسم یک شخص نیست..،
یک تمدن است..؛
جنگ، جنـگِتمدنهاست..!
.
#حاجقاسم♥️
#آمریکای_آشفته🖐🏻
@Razeparvaz|🕊•