🔝
🍃 #احادیث_پزشکی
⚜ امام رضا(ع) ⚜
🍃هر کس بخواهد فراموشی اش کم شود و دارای حافظه ای قوی شود هر روز، سه قطعه زَنْجَبیل به عسل درآمیخته بخورد
@razkhoda 🍯
🌷رازخـــــدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت86 ✅ #فصل_هفدهم 💥 بعد از شام صدایم کرد. طوری که صدیقه متوجه نشود، آماده شدم و آ
🌷 #دختر_شینا – قسمت 87
✅ #فصل_هفدهم
💥 فردای آن روز رفتیم همدان. صمد میگفت چند روزی سپاه کار دارم. من هم برای اینکه تنها نماند، بچهها را آماده کردم.
سمیهی ستار را هم با خودمان بردیم.
توی راه بچهها ماشین را روی سرشان گذاشته بودند. بازی میکردند و میخندیدند. سمیهی ستار هم با بچهها بازی میکرد و سرگرم بود.
گفتم: « چه خوب شد این بچه را آوردیم. »
با دلسوزی به سمیه نگاه کرد و چیزی نگفت.
گفتم: « تو دیدی چهطور شهید شد؟! »
چشمهایش سرخ شد. همانطور که فرمان را گرفته بود و به جاده نگاه میکرد، گفت: « پیش خودم شهید شد. جلوی چشمهای خودم. میتوانستم بیاورمش عقب... »
💥 خواستم از ناراحتی درش بیاورم، دستی روی کتفش زدم و گفتم: « زخمت بهتر شده. »
با بیتفاوتی گفت: « از اولش هم چیز قابلی نبود. »
با دست محکم پانسمان را فشار دادم. نالهاش درآمد. به خنده گفتم: « این که چیز قابلی نیست. »
خودش هم خندهاش گرفت. گفت: « این هم یک یادگاری دیگر. آی کربلای چهار! »
گفتم: « خواهرت میگفت یک هفتهای توی یک کشتی سوخته گیر افتاده بودی. »
برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: « یک هفته! نه بابا. خیلی کمتر، دو شبانهروز. »
گفتم: « برایم تعریف کن. »
آهی کشید. گفت: « چی بگویم؟! »
گفتم: « چهطور شد. چهطور توی کشتی گیر افتادی؟! »
ادامه دارد...
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
@razkhoda
🌷رازخـــــدا 🌷
* #لذت_آغوش_خدا.... * 56 💕◈•══•💖💞🌺 #مدیریت_رنج_ها 55 🔶 وقتی مردم توی حسینیه جماران شعار میدادند
* #لذت_آغوش_خدا.... * 57
💕◈•══•💖💞🌺
#مدیریت_رنج_ها 56
🔹 اگه توی زندگیت دنبال این بودی که لذّت ها و شهوت های مختلف رو بچشی، دیگه به خودت اجازۀ چشیدن لذّت و طعم ایمان رو ندادی...
🚫🚫🚫
🔺لذّت و شهوت هم که میگیم، منظور صرفاً "شهوات جنسی" نیست؛
بلکه همۀ دلبخواهی های انسان رو شامل میشه:
یکی از این شهوت ها، شهوت غذا خوردن هست.
شهوت کلام و خوابیدن و نوع لباس پوشیدن و...
یکی از این شهوت ها، شهوت غضب و خشم هست.
🔴 خشمگین که بشی دیگه مزۀ ایمان رو نمیچشی...
😒
تو عصبانی شدی...
- خب آدم عصبانی میشه دیگه!
* نه عزیز دلم. تو "هر چی دِلت خواست" انجام دادی...
🔴 تو هر کار خوبی که برات سخت بود رو کنار زدی!
فکر کردی خدا برای چی داره عصبانیت میکنه؟
😒
«برای اینکه از این مرحله عبور کنی و به حلاوت ایمان برسی...»
مراقب خشمت باش...
@razkhoda 🌺
🌷رازخـــــدا 🌷:
💞خــــــدای خوش حساب ما
🔰اگر برای خـــــدا کار کنی در همین دنیا اجرت را نقدا پرداخت میکند😍
✅ و آنچه نسیه است جوائز فوق العادهای است که در آخرت از👈 فضلش عنایت خواهد کرد
💯و بالاتر از آن اگر بخواهی برای خدا عملی انجام دهی، خــــدا قبل از عمل تو پیش پرداخت هم خواهد داشت...
و خوبیهایت را پیش خرید میکند؛👌✅
✔️ کافی است عزمت جدی باشد.💪
✍علیرضا پناهیان
@razkhoda
•┈••✾◆🍃◆✾••┈•
#معجزات_امیرالمومنین_ع
#قسمت 1
#لطف #علی(ع)
اواخر شب بود و على (ع) همراه فرزندش حسن (ع) كنار كعبه براى مناجات و عبادت آمده بودند.
ناگاه على (ع) صداى جانگدازى شنيد. دريافت كه شخص دردمندى با سوز و گداز در كنار كعبه دعا مى كند و با گريه و زارى خواسته اش را از خدا مى طلبد. على (ع) به حسن (ع) فرمود: نزد اين مناجات كننده برو و ببين كيست و او را نزد من بياور.
امام حسن (ع) نزد او رفت. ديد جوانى بسيار غمگين با آهى پرسوز و جانكاه مشغول مناجات است. فرمود: اى جوان، اميرالمومنین على (ع) تو را مى خواهد ببيند، دعوتش را اجابت كن. جوان لنگان لنگان با اشتياق وافر به حضور على (ع) آمد.
على (ع) فرمود: چه حاجت دارى؟ جوان گفت: حقيقت اين است كه من به پدرم آزار مى رساندم، و او مرا نفرين كرده و اكنون نصف بدنم فلج شده است. امام على (ع) فرمود: چه آزارى به پدرت رسانده اى؟
جوان عرض كرد: من جوانى عياش و گنهكار بودم. پدرم مرا از گناه نهى مى كرد. من به حرف او گوش نمى دادم، بلكه بيشتر گناه مى كردم؛ تا اين روزى مرا در حال گناه ديد. باز مرا نهى كرد، سرانجام من ناراحت شدم. چوبى برداشتم و طورى به او زدم كه بر زمين افتاد. پس با دلى شكسته برخاست و گفت: اكنون كنار كعبه مى روم و براى تو نفرين مى كنم. كنار كعبه رفت و نفرين كرد.
نفرين او باعث شد....
✍ادامه دارد...
┈••✾◆🍃◆✾••┈•
@razkhoda