•┈••✾◆🍃◆✾••┈•
#معجزات_امیرالمومنین_ع
#قسمت 1
#لطف #علی(ع)
اواخر شب بود و على (ع) همراه فرزندش حسن (ع) كنار كعبه براى مناجات و عبادت آمده بودند.
ناگاه على (ع) صداى جانگدازى شنيد. دريافت كه شخص دردمندى با سوز و گداز در كنار كعبه دعا مى كند و با گريه و زارى خواسته اش را از خدا مى طلبد. على (ع) به حسن (ع) فرمود: نزد اين مناجات كننده برو و ببين كيست و او را نزد من بياور.
امام حسن (ع) نزد او رفت. ديد جوانى بسيار غمگين با آهى پرسوز و جانكاه مشغول مناجات است. فرمود: اى جوان، اميرالمومنین على (ع) تو را مى خواهد ببيند، دعوتش را اجابت كن. جوان لنگان لنگان با اشتياق وافر به حضور على (ع) آمد.
على (ع) فرمود: چه حاجت دارى؟ جوان گفت: حقيقت اين است كه من به پدرم آزار مى رساندم، و او مرا نفرين كرده و اكنون نصف بدنم فلج شده است. امام على (ع) فرمود: چه آزارى به پدرت رسانده اى؟
جوان عرض كرد: من جوانى عياش و گنهكار بودم. پدرم مرا از گناه نهى مى كرد. من به حرف او گوش نمى دادم، بلكه بيشتر گناه مى كردم؛ تا اين روزى مرا در حال گناه ديد. باز مرا نهى كرد، سرانجام من ناراحت شدم. چوبى برداشتم و طورى به او زدم كه بر زمين افتاد. پس با دلى شكسته برخاست و گفت: اكنون كنار كعبه مى روم و براى تو نفرين مى كنم. كنار كعبه رفت و نفرين كرد.
نفرين او باعث شد....
✍ادامه دارد...
┈••✾◆🍃◆✾••┈•
@razkhoda
🌷رازخـــــدا 🌷
•┈••✾◆🍃◆✾••┈• #معجزات_امیرالمومنین_ع #قسمت 1 #لطف #علی(ع) اواخر شب بود و على (ع) همراه فرزندش حسن
#معجزات_امیرالمومنین_ع
#قسمت 2
#لطف #علی(ع)
نفرين او باعث شد نصف بدنم فلج گرديد (در اين هنگام آن قسمت از بدنش را به امام نشان داد) بسيار پشيمان شدم. نزد پدرم آمدم و با خواهش و زارى از او معذرت خواهى كردم و گفتم: مرا ببخش و برايم دعا كن. پدرم مرا بخشيد و حتى حاضر شد كه با هم به كنار كعبه بياييم و در همان نقطه اى كه نفرين كرده بود، دعا كند تا سلامتى خود را بازيابم.
با هم به طرف مكه رهسپار شديم. پدرم سوار بر شتر بود. در بيابان ناگاه مرغى از پشت سر سنگى پراند، شترم رم كرد و پدرم از بالاى شتر به زمين افتاد. بر بالينش رفتم، ديدم از دنيا رفته است. همان جا او را دفن كردم و اكنون خودم با حالى جگر سوز به اينجا براى دعا آمده ام.
امام على (ع) فرمود: از اين كه پدرت با تو به طرف كعبه براى دعا در حق تو مى آمد، معلوم مى شود كه پدرت از تو راضى است. اكنون من در حق تو دعا مى كنم. امام بزرگوار، در حق او دعا كرد، سپس دست هاى مباركش را به بدن آن جوان ماليد، همان دم جوان سلامتى خود را باز يافت.
سپس امام على (ع) نزد پسرانش آمد و به آنها فرمود: بر شما باد، نيكى به پدر و مادر.
📚1. جامع النورين، ص 185.
📚2. داستان دوستان، ج پنجم، ص 176 - 177.
پایان این داستان
•┈••✾◆🍃◆✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/1708589056C593da06cb5
♥♥راز خدا♥♥
•┈••✾◆🍃◆✾••┈•
#معجزات_امیرالمومنین_ع
#گفتگو_با_ماهیان☺️👌
رود فرات طغيان كرد، به اندازه اى كه نزديك بود خانه هاى كوفه بر اثر طغيان آب، منهدم شود. مردم از اين بلا به حضرت على (ع) پناهده شدند. على (ع) بر استر رسول خدا (ص) سوار شده و مردم در ركاب او مى آمدند.
چون به كنار رود فرات رسيد از مركب پايين آمد، وضو گرفت در گوشه اى كه مردم او را مى ديدند مشغول نماز شد و دعاهايى كه بيشتر مردم مى شنيدند قرائت فرمود، سپس به طرف فرات رفت و چوبى را كه در دست داشت بر آب زده و فرمود: به خواست خدا كم شو.
آب آن قدر فرو رفت كه ماهيان كف دريا ديده شدند. بسيارى از آنها به حضرت على (ع) به عنوان امیرالمومنین سلام كردند و عده اى از آنها از قبيل جرى، مارماهى و زمار سخنى نگفتند. مردم متعجب شدند كه چرا بعضى سخن گفتند و برخى ساكت ماندند.
پس حضرت فرمود: خداى متعال ماهيان حلال گوشت را به سلام بر من امر كرد و ماهيان حرام گوشت را از گفتگوى با من ممانعت فرمود.
الارشاد، ص 337 - 336.
•┈••✾◆🍃◆✾••┈•
@razkhoda
•┈••✾◆🍃◆✾••┈•
#معجزات_امیرالمومنین_ع
نعمت های #بهشتی از آن شیعیان #علی.ع
امام حسين (ع) مى فرمايد: روزى پيش على (ع) نشسته بوديم و در آن جا درخت انار خشكى بود. عده اى از دشمنان و دوستداران حضرت وارد شدند و سلام كردند. امام فرمود: بنشينيد.
سپس فرمود: امروز به شما معجزه اى نشان مى دهم كه مثل مائده در ميان بنى اسرائيل باشد. آن گاه فرمود: به درخت نگاه كنيد. درخت خشكى بود كه ناگهان آب بر شاخه هايش جريان پيدا كرد و سبز شد و برگ آورد و ميوه هايش تا بالاى سر ما آمد.
سپس رو كرد به ما كه ما از دوستدارانش بوديم، گفت: دستتان را دراز كنيد و از ميوه ها بچينيد و بخوريد. و ما نيز دست هاى خود را دراز كرديم و از انارها چيديم و خورديم. تا آن زمان ميوه اى به خوشمزگى آن نخورده بوديم.
سپس به كسانى كه او را دشمن مى داشتند رو كردند و فرمود: بچينيد و بخوريد. اما آنان وقتى كه دستشان را بالا بردند، انارها بالا رفت و هيچ يك از آنها نتوانستند حتى يك انار بچيند! گفتند: يا اميرالمومنين! چرا دست آنها رسيد ولى دست ما نرسيد؟
فرمود: بهشت نيز همين طور است، فقط دست دوستان ما به نعمت هاى بهشتى مى رسد، نه دست دشمنان ما. آنان وقتى از منزل خارج شدند، گفتند: اين از سحر على بن ابى طالب، كم است.
در این هنگام سلمان گفت: چه مى گوييد؟ سحر است يا شما نمى بينيد؟
بحار 41/249، حديث 4.
•┈••✾◆🍃◆✾••┈•
@razkhoda