eitaa logo
قرارگاه رزمندگان ۱۷
197 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
619 ویدیو
11 فایل
مطالب شهدایی و اخبار دفاعی به دیگران هم معرفی نمائید. @Razmande17
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 خاکریز خاطرات (غذای نذری به شرط خمس) 🌷 محمد☆ بر سر مسائل فقهی خصوصاً خمس خیلی حساس بود و حتی در مراسمات عزاداری امام حسین(علیه السلام) هم از غذای هر مجلسی را استفاده نمی‌کرد مگر با اطمینان از وضعیت خمسی بانی آن. ♦️ می‌گفت: «اگر مردم می‌دانستند با دادن خمس چقدر مالشان برکت پیدا می‌کند با شور و شوق سهم خمس خود را می‌دادند.» ☆ شهید مدافع حرم محمد کامران (●ولادت: ۱۳۶۷ ☆ ○شهادت: ۱۳۹۴ ☆ ■ مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا"سلام‌الله‌علیها" تهران ☆ ♢پیکر شهید طبق وصیتش شب قبل از تدفین در حرم حضرت معصومه"سلام‌الله‌علیها" در قم طواف داده شد) 🎤 : 🌴🌾🌷🌴🌾🌷🌴🌾🌷 🌷 گزیده‌ی وصیت‌نامه‌ی شهید مدافع حرم محمد کامران: 📝 《هرچه از خداوند می‌خواهید فقط از باب نماز اول وقت وارد شوید. همیشه برای همدیگر طلب دعای خیر کنید، زیرا دعا در حق برادر و خواهر دینی زودتر به اجابت می‌رسد.》 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ (علیه‌السلام) 🌷نثار روح مطهر شهید مدافع حرم "محمد کامران" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 یادی سردار شهید محمد بنیادی (●ولادت: ۱۳۳۷، قم ☆ ○شهادت: ۱۳۶۲، عملیات والفجر۴ ☆ ■مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر"علیه‌السلام" قم) ☀️ یک روز با "محمد" روی پشت بام محل استقرار حضرت امام(ره) در قم نگهبانی می‌دادیم. 🔆 امام(ره) برای ملاقات مردم به مدرسه‌ی فیضیه رفتند. ✅ این دیدار طولانی شد و زمانی که برگشتند زمان زیادی از تعویض پست ما گذشته بود. ❗️ وقتی بچه‌ها برگشتند و برای صرف نهار به غذاخوری رفتند، من چند بار به پاس بخش اعتراض کردم و گفتم: «ما هم گشنه‌ایم!» 🌷 محمد ناراحت شد و گفت: «یواش! الان امام می‌شنوه!» 🍐 چیزی نگذشت که درب پشت بام باز شد و امام با ظرفی که داخلش دو تا گلابی بود، آمد و گفت: «این میوه‌ها رو بخورید!» ♦️ محمد از خجالت سرخ شده بود و از طرفی هم انگار تمام عالم را به او داده‌اند، خوشحال بود. 🍐 تا مدتها دل مان نمی‌آمد که آن گلابی‌ها را بخوریم. 🎤 : 📖 منبع: کتاب (سبک زندگی سردار شهید محمد بنیادی)، ص۶۳. 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ (ره) 🌷نثار ارواح مطهر حضرت امام خمینی(ره) و سردار شهید محمد بنیادی صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 زندگی به سبک شهدا 🌷 سردار شهید محمد بنیادی 🌷 یک بار به همراه شهید "ابوالفضل عسگری" و شهید "محمد بنیادی" به مشهد رفته بودیم. 🎡 من به محمد گفتم: «بریم یه جا تفریح و گردشی هم بکنیم.» ♦️ گفت: « گردش همه جا هست. ما برای زیارت اومدیم نه سیاحت. اگه می‌خواستیم سیاحت کنیم، می‌رفتیم شمال، نه مشهد!» 🌷 صبح و شب توی حرم بود؛ نماز و زیارت‌نامه می‌خواند. 🎤 : رضا محمدی 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ ☀️ چهارشنبه روز زیارتی حضرت امام رئوف حضرت علی بن موسی الرضا علیه‌السلام: 🌹السَّلامُ عَلَیْکَ یٰا علی بن موسی الرضا المرتَضی🌹 🌷نثار ارواح مطهر شهیدان "محمد بنیادی" و "ابوالفضل عسگری" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 زندگی به سبک شهدا 🌷 سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 📿زدیم بغل. وقت نماز بود. 🔸 گفتم: «حاجی قبول باشه.» 🔻 ‌گفت: «خدا قبول کنه ان‌شاءاللّه.» 🔺 نگاهم کرد. ‌گفت: «ابراهیم!» ✅ نگاهش کردم. ــ نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم. ــ حاج‌آقا شما همه نمازهاتون قبوله. 🌷 قصه‌اش فرق ‌می‌کرد. رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا رئیس‌جمهور روسیه برسد وقت اذان شد. ♦️ حاجی هم بلند شد. اذان و اقامه‌اش را گفت. صدایش ‌پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به نماز. 🌷 می‌گفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده. ☀️ پایان نماز پیشانی‌اش را گذاشت روی مهر. به خدای خودش ‌گفت: «خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه ‌می‌کشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.» 🎤 : ابراهیم شهریاری 📖 منبع: کتاب سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه یاران، ص ۱۰۹. 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر سردار شهید "حاج قاسم سلیمانی" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 خاکریز خاطرات (شهدا حی‌اند و ناظر بر اعمال ما) ☀️ روزی از کنار گلزار شهدای علی بن جعفر(علیه‌السلام) - شهر قم - گذر می‌کردم و به دلیل مشغله کاری وقت داخل شدن نداشتم. 🌷 از همان بیرون در حال عبور برای پسر عمویم شهید احمد توتونکار(برادر خانومم) که در این گلزار دفن می‌باشد فاتحه‌ای خواندم. 🌙 شب در عالم رویا و خواب دیدم درب خانه‌ام را زدند، در را که باز نمودم شهید احمد را دیدم که پشت در ایستاده و سلامی کرد و بعد از احوالپرسی خواست تا برود، از من اصرار که به داخل آمده و خستگی در کند و از ایشان انکار که کار دارم، من هم ناراحت به او گفتم که این بد است که تا درب خانه آمدی و داخل نمی‌آیی. ♦️ شهید احمد خنده‌ای کرد و گفت: "اگر بد است چرا شما آمدی و داخل نیامدی؟" ☀️ صبح به دیدار ایشان رفتم و بر سر خاک مطهرش نشستم و با او به صحبت پرداختم. 🎤 : مرحوم حاج محمدرضا توتونکار 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌷نثار روح مطهر شهید "احمد توتونکار" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 خاکریز خاطرات(چه جوری بیارمت عقب!) 🌷 شهید «رحیم آنجفی» فرمانده محور ۱ بود و محمد فرمانده محور ۲. ♦️ آقارحیم اراکی بود. هیکل درشتی هم داشت. ♦️ در عوض، محمد لاغراندام بود. 🔦 با هم می‌رفتند شناسایی. وقتی برمی‌گشتند، سر شوخیشان باز می‌شد. 🔺محمد به آقارحیم می‌گفت: «دیگه با من نیا گشت! اگه اسیر بشی، اراکی‌ها میگن قمی اراکی رو برد داد دست عراقی‌ها!» 🔺یا می‌گفت: «با یه نفر هم قد خودت برو شناسایی، اگه مجروح بشی با این هیکل چه جوری بیارمت عقب!» 🔺 آقارحیم هم می‌گفت: «تو که باید خوشحال باشی، اگه تیر بخوری من راحت می‌برمت عقب!» 🌷 عملیات والفجر۴ که شد، هر دویشان شهید شدند: اول رحیم■، بعد محمد□. ■ سردار شهید رحیم آنجفی فرمانده‌ی محور ۱ (تیپ) لشکر۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام □سردار شهید محمد بنیادی فرمانده‌ی محور ۲ (تیپ) لشکر۱۷علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام 🎤 : ابوالقاسم عموحسینی 📖 منبع: کتاب ، ص۲۱۲ 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار ارواح مطهر سرداران شهید "محمد بنیادی" و "رحیم آنجفی" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 یادی از سردار شهید اسماعیل صادقی《مسئول ستاد لشکر ۱۷علی‌بن‌ابی‌طالب‌"علیه‌السلام" (●ولادت: ۱۳۳۶/۰۹/۲۰، روستای بیدهند قم ☆ ○شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۹، عملیات بدر ☆ ■مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر"علیه‌السلام" قم)》 🌷 با زین‌الدین سال‌ها در جبهه، کنار هم بودند. انگار یک روح در دو جسم. ♦️ می‌گفتند، می‌خندیدند، نقشه می‌کشیدند، طرح می‌ریختند و می‌جنگیدند. 🌷 اما شهادت، مهدی را از اسماعیل جدا کرد. همین جدایی، لبخند و شادی را از اسماعیل گرفت. 🔺 کارش شده بود گریه و دعا و ندبه. 🎙 حتی در سخنرانی‌هایش هم معلوم بود که غم عجیبی در جانش نشسته. یار همیشگی‌اش را از دست داده بود: 📢 «ما با برادر مهدی با خدای خودمان عهد کرده بودیم که در جبهه بمانیم تا این که جانمان را در این راه بدهیم». 🎤 : 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر سرداران شهید "مهدی زین‌الدین" و "اسماعیل صادقی" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 خاکریز خاطرات (عید نوروز در اردوگاه آزادگان) 🔶 نوروز در اسارت با انـدوه و شـادی همـراه بود، اندوهش به خاطر این بود که سالی دیگـر بر فراق و دوری از میهن اسلامی و خانواده افـزوده شده بود و شادی آن به این سبب بود که یکسال دیگـر توانسته بودیم در برابر توطئه‌های دشمـن خبیث و متجاوز محکم بایستیم و به آ نها اجازه ندهیم کمترین انحرافی در عقیده‌ی پاک و خالصانه‌ی دلیـرمردان راه حق و حقیقت ایجاد کنند. 🚿 چند روز مانده به عید نوروز، خانه تکانی اسـرا شروع می‌شد. البته آن خانه تکانی زحمت زیادی نداشت چون ما از این دنیا و ما فیها به جز شست و شـوی دو پتوی مندرس و کهنه، کار دیگری نداشتیم. 🎊 البته عده ای از برادران برای شــاد کـردن اسـرا زحمات زیادی می‌کشیدند، از تهیه و تدارک برنامه‌های کمـــدی و شاد تا پخت و پـز شیــرینیجـات اســارتی ... 🌿 هفت سین اسارت عبارت بود از: ساعت، سیـم(کابل یا خاردار)، سجاده، سمون یا صمون(نانی شبیه نان ساندویچی و بدون کیفیت)، سنگ، سبزی و سـرکه اسارتی. 🤝 روز عيد نوروز همه‌ی اسـرا با نظم و ترتیب در مقابل آسایشگاه‌ها به صف می‌شدند و آنگاه از آسایشگاه یک، برنامه مصافحه و مکاتفه و معانقه شروع می‌شد تا زمانی که تمام برادران یکدیگـر را ببینند و ســال نو را به همدیگر تبریک بگویند. 👮‍♂بعضی از سربازان عراقی هم وقتی آن همه شور و نشاط را در بین اســـرا مشاهده می‌کردند به شوخی می‌گفتند: 🇮🇷 عیدکم سعیدا ... ایران رفتـن بعیدا 🎤 : علی اصغر افضلی(آزاده‌ی دفاع‌مقدس) 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌹نثار ارواح مطهر "شهدای آزاده" و سلامتی همه‌ی "آزادگان" قهرمان صلوات🌹 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 خاکریز خاطرات(رژه تانک‌ها) ✍ رزمایش● سپاه را در پاسخ به تهدیدات آمریکایی‌ها طراحی‌ کرده بودم. ☀️ حضرت آقا به منطقه رزمایش تشریف آوردند. 🔶 برای نخستین بار، رژه انبوه تانک‌های سپاه را در محضر ایشان برگزار کردیم که تحسین فرمودند. 🌷 به خاطر دارم سرداران شهید احمد کاظمی و شوشتری سوار بر تانک‌ها از مقابل فرمانده‌ی معظم کل قوا رژه رفتند. ☀️ حضرت آقا از جمع یکصد هزار نفره رزمندگان هم، سان دیدند. 📺 صحنه به‌قدری باشکوه بود که پخش مستقیمِ تصویریِ آن از شبکه سراسری سیما، در ساعت ۱۹ و در زمان خبر سراسری، فقط حدود یک دقیقه قطع شد و دوباره ادامه یافت. ✅ حضرت آقا به بنده فرمودند: «شب را در جمع رزمندگان می‌مانم» خبر مسرت بخشی بود. 💥 رزمایش سپاه در سال ۷۴، آنچنان مؤثر واقع شد که لحنِ تهدیدآمیزِ آمریکایی‌ها را تغییر داد. ● رزمایش بزرگ یکصد هزار نفری "عاشورا" در ۲۵ خرداد ۱۳۷۴ برگزار شد. : سردار محسن رضایی 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌻اللهُـمَّ احفظ نائب المهدی(عج) امامنا الخامنه‌ای🌻 🌷نثار ارواح مطهر سرداران شهید "احمد کاظمی" و "نورعلی شوشتری" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌷 شهید سید مرتضی آوینی: ♦️《شهدا، شاهد بر باطن و حقیقت عالمند و هم آنانند که به دیگران حیات می‌بخشند.》 🌴🌾🌷🌴🌾🌷 🌹 یادی از شهید سید مرتضی آوینی(●ولادت: ۱۳۲۶، شهر ری ☆ ○شهادت: ۱۳۷۲، فکه ☆ ■مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا"سلام‌الله‌علیها" تهران) 🌷 به چشمانش كه نگاه كردم، تبلور ایمان را یافتم سر بر خاك كه می‌نهاد، هق‌هق اشك بود و ناله‌های بی‌قرار درست از همانجا حضور خدا را حس می‌كردی لحظه لحظه‌ی رسیدن به قرب الهی را خاكی و متواضع با لباس ساده بسیج دست در دست دلاوران از حماسه سازان گفت، زمان گذشت و زمانه عوض شد. اما سید هنوز با دهان روزه و دعای زیر لب از سفرهای سبز آسمانی شاهدان جان بر كف، بر دفاتر سپید با قلمهای سرخ می‌نوشت. 📖 منبع: كتاب "همسفر خورشید" 🎤 : مصطفی دالایی 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌸بیستم فروردین ماه، سالروز شهادت سید مرتضی آوینی و "روز هنر انقلاب اسلامی" گرامی باد🌸 🌷نثار روح مطهر سید شهیدان اهل قلم "آقا سید مرتضی آوینی" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 یادی از امیر سپهبد شهيد علی صياد شيرازی(●ولادت: ۱۳۲۳، خراسان رضوی ☆ ○شهادت: ۱۳۷۸، تهران، ترور توسط منافقین ☆ ■مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا"سلام‌الله‌علیها" تهران) 💥 یک بار ایشان دچار مجروحیت وخیمی شده بود و بنا به ملاحظاتی قرار بود در منزل تحت درمان قرار گیرد. ❤️ قبل از این که او را با آن وضعیت ببینیم، همه‌اش در این فکر بودم که پدرم را در حالت درد و رنج خواهم دید؛ اما وقتی برای اولین بار چشمم به او افتاد، دیدم لبخندی بر لب دارد. ❗️ تا خواست گریه‌ام بگیرد؛ با همان صلابت همیشگی‌اش امر کرد که «گریه ممنوع!». 🌷 هر تیری که از بدن وی بیرون می‌آوردند، ما به جای هر ناله و دردی، فقط صدای تکبیرش را می‌شنیدیم. 🎤 : مریم صیاد شیرازی(فرزند شهید) 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر امیر سپهبد شهيد "علی صياد شيرازی" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 خاکریز خاطرات (لباس نامرتب!) 📿 بعد از نماز می‌خواستم حسین آقا را ببینم و درباره‌ی موقعیت منطقه و یک‌سری مسائل مربوط به اطلاعات و عملیات با هم صحبت کنیم. ↩️ دنبالش فرستادم و داخل ستاد لشکر منتظرش ماندم. ♦️ او در حالی که اورکتش را روی شانه‌هایش انداخته بود، وارد شد. 🔶 معلوم بود که از نماز می‌آید و فرصت اینکه سر و وضعش را مرتب کند پیدا نکرده. ❗️ در حالی که به او لبخند زدم، نگاه معنی‌داری به او انداختم. 🌷سریع از نگاهم همه چیز را فهمید و قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت: ✅《وقتی در همین وضعیت مقابل خدای خودم ایستادم و نماز خواندم، درست نبود در مقابل بنده‌ى او به سر و وضعم برسم!》 🎤 : 📖 منبع : کتاب (خاطراتی از شهید ، صفحات ۷۸ و ۷۹) 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار ارواح مطهر شهیدان عزیز "حاج قاسم سلیمانی" و "محمدحسين یوسف الهی" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 زندگی به سبک شهدا 🌷 سردار شهید عبدالحسین برونسی ✅ اخلاص و لقمه‌های حلال تاثیر خود را روی پدرم گذاشته بود و ولایت پذیری پدرم از امام خمینی(ره) به اندازه‌ی محبت او به حضرت فاطمه‌ى زهرا(سلام‌الله‌علیها) بود. ♦️ همرزمانش برای مادرم نقل کرده‌اند که پدر در جبهه پس از اصابت گلوله به گلویش، با خون خود روی خاک نوشت "درود بر خمینی، جانم زهرا(س)". ❤️ شهید برونسی با این کار ارادت خود را به حضرت امام(ره) نشان داده است. 🌷 در بیشتر عملیات‌ها پدرم سربند "لبیک یا خمینی و یا زهرا(س)" را به همراه داشته که در عملیات بدر سربند "لبیک یا خمینی" به پیشانی‌اش بوده که پیکرش هم با همین سربند پیدا شد. 🎤 : فرزند شهید 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر سردار شهید "عبدالحسین برونسی" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 یادی از شهید سید مجتبی سیفی(●ولادت: ۱۳۴۴، قم ☆ ○شهادت: ۱۳۶۳، عملیات بدر ☆ ■مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر"علیه‌السلام" قم) 🌷 سید مجتبی فرماند قلب‌ها بود. موقع ناهار که می‌شد خودش سفره را برای کادر گروهانش پهن می‌کرد. 🦋 شب‌ها هم که برای آموزش غواصی به آب می‌زدیم، مثل پروانه دورمان می‌گشت. 🌊 اول از همه خودش به آب می‌زد و آخر از همه بیرون می‌آمد. وقتی هم که از آب بیرون می‌آمدیم، حلقه‌های لاستیک فروزان منتظرمان بودند. 🔥 سید تا بچه‌ها را دور آتش جمع نمی‌کرد، آرام نمی‌گرفت. با چوب بلندی که در دست داشت آتش را تیز می‌کرد تا بچه‌هایش گرم شوند. 🛶 شب‌هایی هم که می‌رفتیم تمرین بلم سواری، هوا خیلی سرد بود. اما مگر جرأت می‌کردیم، صدایش را در آوریم. سید به همه قایق‌ها سر می‌زد. تا احساس می‌کرد شانه‌ای از سرما می‌لرزد، اورکتش را به زور به تنش می‌کرد. 🌷 همه‌ی فکر و ذکرش مراقبت از ما بود. 🎤 : حاج حسین یکتا 📖 منبع: کتاب مربع‌های قرمز (خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا). 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر شهید "سید مجتبی سیفی" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 خاکریز خاطرات (شماره‌ی پلاک) 🌷 برادرم، علیرضا، سیزده سال مفقود بود. 💭 یک شب خواب دیدم محمد☆ وارد مجموعه‌ی حفاظت سپاه شد. در خواب از شدت خوشحالی داشتم سکته می‌کردم. سریع از جایم بلند شدم، او را در آغوش گرفتم و شروع به بوسیدنش کردم. ✍ بعدش هم گفت: «رضا! این شماره رو بنویس!» شماره یک سریال بود. 🕊 از خواب پریدم. فکرم مشغول این شماره شده بود. یکی، دو روز بعد، از طرف سپاه به منزل ما آمدند و شماره‌ی سریال پلاک برادرم را به ما دادند. 🏷 آن شماره دقیقا همان شماره‌اى بود که محمد در خواب به من داده بود. ♦️ چند روز بعد هم پیکر مطهر برادرم را آوردند. 🎤 : محمدرضا خوش‌رفتار قمی 📖 منبع: کتاب ☆ سردار شهید محمد بنیادی فرمانده‌ی تیپ حضرت معصومه"سلام‌الله‌علیها" از لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب"علیه‌السلام" (●ولادت: ۱۳۳۷ ♢ ○شهادت: ۱۳۶۲) 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار ارواح مطهر شهیدان "محمد بنیادی" و "علی‌رضا خوش‌رفتار قمی" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🔶 خاطرات آزادگان (شفا در اسارت) 🔸 در اردوگاه تکریت۱۲، اسیری به نام « فرزانه» حضور داشت که از پا و کمر فلج شده بود. ✅ او هر روزش را به دعا و راز و نیاز با خدا می‌گذراند و از درد به خود می‌پیچید. 🔆 باطنی مصفا و نیتی خالص داشت و دست از توسل به امامان معصوم علیهم السلام هم برنمی‌داشت. ☀️ یک روز صبح، سر و صدایی در اردوگاه پیچید و موجی از شادی فراگیر شد. 🌹 «فرزانه» شفا یافته بود و به خوبی راه می‌رفت. 🌼 خودش گفت: 《دیشب مولا علی علیه السلام به خواب من آمد. وقتی بالای سرم ایستاد فرمود: « بلند شو!» گفتم: «نمی‌توانم» ایشان فرمود: «من به تو می‌گویم بلند شو!»》 🎊 شفا یافتن آقای فرزانه، محیط یأس آلود و غم گرفته اسارت را پر از امید و شادمانی کرد. 🍪 مراسم شکرگزاری به جا آوردیم و با وجود کمبود امکانات، با خمیر خشک و آرد شده‌ی نان‌ها با شکر، حلوا درست کردیم و میان همه پخش کردیم. 🎤 : ایرج رحیمی 📖 منبع: کتاب "تنفس ممنوع"، ص۲۶۵ 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌹سلامتی همه‌ی آزادگان صبور و قهرمان صلوات🌹 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🔆 زندگی به سبک حضرت روح‌الله(ره) 🌹 پای پیاده، خیابان، عاشقی و دیگر هیچ 🗓 سال ۶۶ خبر رسیده بود تعدادی رزمنده از جبهه‌ی جنوب با پای پیاده برای دیدار امام به تهران می‌آیند. ❗️ باور این اتفاق کمی سخت بود؛ اما دلتنگی و عشق، خیلی چیزها را آسان می‌کرد. 🌴 پای پیاده آمدن از جبهه‌ی جنوب تا تهران، از تهران تا جماران تقریبا غیرممکن بود؛ اما جوان‌های رزمنده برای ملاقات امام‌شان دست به هر کاری می‌زدند. ☎️ توسط دفتر به محافظین خبر رسید که امام خواسته‌اند به دنبال رزمنده‌ها بروید. ❤️ امام سپرده بود: «بروید سر بزنید، بچه‌ها خسته هستند گوشه‌ی خیابان خوابشان نبرده باشد.» 🕙 ساعت ده شب بود که من به همراه حمید معمارزاده به منطقه‌ی شمیرانات و نیاوران رفتیم. ✅ حق با امام بود، تعدادی از رزمنده‌ها از خستگی خوابشان برده بود و تعدادی دیگر آنقدر خسته بودند که دیگر توانی برای حرکت نداشتند. 🌿 یکی کنار درختی توی پیاده رو، نشسته خوابیده بود و یکی کنار جوی آب و یکی هم ... 🍃 خستگی این پیاده‌روی طولانی آن قدر در جان بعضی رزمنده‌ها رخنه کرده بود که از پیاده رو تا ماشین انتقال هم چشم باز نکردند. 🚌 ما رزمندگان را به اردوگاه منظریه رساندیم. 🌙 خیابان‌های شهر، آن شب شاهد قدم های خسته و نگاه‌های منتظر رزمندگانی بود که از آرامش و آسایش‌شان می‌گذشتند و به شوق دیدار امام‌شان فرسنگ‌ها پیاده قدم بر می‌داشتند. 🎤 : حاج حسین مرتاضی 📖 منبع: کتاب خاطرات شنیدنی محافظین حضرت امام خمینی(قدس‌سره)، انتشارات سامیر، ج۱، ص۵۶ و ۵۷ 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ (ره) 🌷نثار روح مطهر حضرت امام خمینی(رحمةالله‌علیه) صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🔶 خاطرات آزادگان (روزه‌داری در اسارت) بعثی‌ها آمار برخی از اسرای ایرانی را به نمایندگان صلیب سرخ جهانی اعلام نمی‌کردند و به همین جهت هر آزاری که می‌خواستند به اسرای ایرانی می‌رساندند. در ماه مبارک رمضان هم اگر متوجه این می‌شدند که رزمند‌ه‌ای رزوه گرفته است، بدترین رفتار‌ها را با او انجام می‌دادند و از همان اول ورود به اردوگاه به ما اعلام کردند که نماز خواندن و روزه گرفتن جرم است؛ بنابراین اسرا به‌طور مخفیانه روزه می‌گرفتند و اندک غذایی هم که به ما می‌دادند را برای افطار نگه می‌داشتیم و بعضاً پیش می‌آمد که بچه‌ها بدون افطار کردن، روز بعد را نیز روزه می‌گرفتند. مشکلات و سختی‌های بسیاری در اردوگاه بود، اما هیچ کدام از مشکلات منجر به این نمی‌شد که بچه‌ها از یاد خدا و روزه گرفتن غافل شوند. یادم می‌آید که یک روز در سرشماری که همه روزه صورت می‌گرفت، از یکی از بچه‌ها غذایی را که برای افطار در زیر لباس مخفی کرده بود، پیدا کردند و این رزمنده را یک شبانه روز شکنجه کردند. : آزاده‌ی جانباز "علی سیفی‌کار" 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌹سلامتی همه‌ی "آزادگان قهرمان و صبور" صلوات🌹 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 یادی از شهید ناصر بخشی‌نیا (●ولادت: ۱۳۴۶، قم ☆ ○شهادت: ۱۳۶۵، شلمچه، عملیات کربلای۵ ☆ ■مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر"علیه‌السلام" قم) 🌷 ناصر خیلی حسرت رفتن به جبهه داشت. 🔲 یک روز دو قاب عکس درست کرده بود و آمد منزل و گفت این‌ها لازم می‌شود. ❤️ گفتم: چرا؟ ♦️ گفت: «من شهید می‌شوم یکی را روی تابوتم و یکی را روی حجله‌ام بگذارید.» ♥️ من آن زمان به ناصر خندیدم گفتم: «محسن به جبهه می‌رود تو قاب عکس برای حجله آماده می کنی؟!» ♦️ گفت حالا می‌بیند و همین طور هم شد، ناصر می‌دانست شهید می‌شود و همان قاب عکس‌ها استفاده شد. 🌷ناصر ۱۹ سال داشت که در اولین اعزام در عملیات کربلای۵ به شهادت رسید. 🎤 : 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر شهید "ناصر بخشی‌نیا" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 یادی از مجاهد و مجتهد شهید حضرت آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی (●ولادت: ۱۳۰۸، مشهد مقدس ☆ ○شهادت: ۱۳۴۹، تهران، زندان قصر ☆ ■مزار: قبرستان وادی‌السّلام قم) 📻 یک بار ایشان از خیابان عبور می‌کردند و در قهوه خانه‌ای، از گرام یا رادیو ترانه پخش می‌شد. 👈 مردم می‌روند و به قهوه خانه‌چی می‌گویند که آیت الله دارند می‌آیند. ❌ قهوه خانه‌چی دستگاه را خاموش می‌کند. ❗️ مرحوم ابوی می‌روند و به صدای بلند می‌گویند: «روشن کنید. چرا خاموش کردید؟» 🥃 قهوه خانه‌چی می‌گوید: «آقا ترانه بود؛ خوب نبود.» ♦️ مرحوم ابوی می‌فرمایند: «ترسم از این است که روز قیامت خدا از من بپرسد: سعیدی تو چه کردی که مردم از تو حساب می‌برند، ولی از من نمی‌برند؟» ✅ بدیهی است که چنین تذکری چه تأثیری دارد. 🌷 به این ترتیب به افراد می‌فهماند که چطور از مخلوق شرم می‌کنی و از خالق شرم نمی‌کنی؟ 🎤 : فرزند شهید 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر شهید آیت‌الله "سید محمدرضا سعیدی" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 خاکریز خاطرات 🌙 شبی «شهید ندیری» به سنگر ما آمد و ما از سعادت دیدار او خوشحال بودیم؛ ساعتی بعد شهیدان «زین‌الدین» و «دل‌آذر» هم رسیدند اما هر چه کردیم به سنگر نیامدند. 🌷 «شهید زین‌الدین» می‌گفت که «ما کار داریم و لازم است که برویم.» ❗️ من از میزان علاقه او به «شهید ندیری» خبر داشتم، به «آقا مهدی» گفتم که، «بیائید تو، خدمت شما باشیم؛ آقای ندیری هم هستند و ...» در جوابم گفت: «محمد! چرا زودتر نگفتی؟!» ✅ به هر حال «شهید زین‌الدین» به شوق دیدار شهید ندیری به سنگر ما آمد. ♦️ وقتی که قرار شد «شهید ندیری» شب را در سنگر ما بماند تصمیم «آقا مهدی» بکلی عوض شد و به «شهید دل‌آذر» گفت که «شما بروید، من امشب را اینجا می‌مانم.» 🎤 : محمد احمدلو 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار ارواح مطهر سرداران شهید "مهدی زین‌الدین"، "امیرحسین ندیری" و "محمدجواد دل‌آذر" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 یادی از شهید مدافع حرم مصطفی نبی‌لو (●ولادت: ۱۳۴۵، تهران ☆ ○شهادت: ۱۳۹۶، سوریه ☆ ■مزار: گلزار شهدای مدافع حرم بهشت معصومه"سلام‌الله‌علیها" قم) ❤️ دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) بودیم. 🌷 دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم، وقتی برمی‌گشتیم، گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز! ❓گفتم: "چرا؟" 🔴 گفت: ✅《چون همیشه موقع خداحافظی می‌گفتم یا حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نوکری کنم. ولی این‌بار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها).》 ⁉️ من هم خندیدیم و گفتم: "خب چه فرقی کرد؟" ♦️ گفت: 🔆《اینها دریای کرم هستند چیزی را که ببخشند دیگر پس نمی‌گیرند.》 🎤 : 🌷 گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید: 🔆《حفاظت از حضرت آقا که محافظ اصلی دین و حرم اهل‌بیت هستند از اوجب واجبات است و حفاظت از ایشان حفاظت از حرم‌هاست...》 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر شهید مدافع حرم "مصطفی نبی‌لو" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 خاکریز خاطرات (تکلیف ما ...) ❤️ يک روز به محمود☆ گفتم: «بسه ديگه! اين همه جبهه رفتی، زخمی شدی. اندازه خودت هم بيشتر زحمت کشيدی، بذار بقيه برن.». 🌷 نگاهی کرد و گفت: 《اگه نماز صبحو بخونی، ديگه تکليف خوندن نماز ظهرو نداری؟ نماز صبح جای خودش، نماز ظهر هم جای خودش. هر عملياتی هم برای خودش حساب جداگانه‌ای داره. تازه با اين همه تجربه و اطلاعاتی که من از محور و جنگ دارم، چه جوری می‌تونم تو خونه بمونم.》 🎤 : ☆ سردار شهید حاج محمود اخلاقی از فرماندهان لشکر۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام که در عملیات مرصاد به شهادت رسید. 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر معلم و سردار شهید "حاج محمود اخلاقی" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🌹 زندگی به سبک شهدا 🌷 سردار شهید مهدی زین‌الدین 🔴 آقا مهدی آدم شوخ طبعی بود و دوست داشت دیگران را شاداب و سرحال ببیند. ♦️ گاهی شوخی می‌کردیم، به گونه‌ای که عزیزان رزمنده‌ای که همراه ما بودند بهره‌برداری معنوی می‌کردند. 🌷 شهید زین‌الدین شوخی‌هایش طوری بود که در آن زمان‌های بحران و مشکل‌دار در بین برادران رزمنده یک جنبه‌ی سازندگی به وجود می‌آورد به عبارت دیگر حتی شوخی کردن‌های ایشان هم در جهت سازندگی برادرها قرار داشت. 🎤 : 📖 منبع: کتاب سر دلبران، ص۱۴۱. 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌷نثار روح مطهر سردار شهید "مهدی زین‌الدین" صلوات🌷 @mabar17
هدایت شده از معبر۱۷
🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 🔶 خاطرات آزادگان سربازی به نام "کریم" بود که بهانه درست می‌کرد و بواسطه آن، با انبردست، زبان بیرون می‌کشید، ابرو و موژه‌ها را می‌کَند. برخی اسرا موی روی گونه‌هایشان را نمی‌تراشیدند و این شکنجه‌گر وحشی با انبردست، موهای روی صورت را می‌کَند. 🎤 : آزاده سیّد هادی غنی 🌸🍃🌹🌼🌷🌼🌹🍃🌸 ۱۷ 🌸سالروز ورود آزادگان عزیز به میهن اسلامی گرامی‌باد🌸 🌹نثار ارواح مطهر آزادگان شهید و سلامتی همه‌ی آزادگان قهرمان و صبور صلوات🌹 @mabar17