8.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر چقدر بیشتر بخندی و شاد باشی خدا رزقش رو بیشتر بهت میده😊
👤حجت الاسلام #شجاعی
بیا به * جالبها * با مطالبی متنوع
@razmandejangenarm
3.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وزارت ارشاد اسلامی در حال نابودی احکام اسلام😱😡
حرامیها ، مگه حکم خدا تعطیل شده که اینطور وقیحانه بیحیا شدهاید؟😡
وزیر ارشاد ملعون، چطور به خودت اجازه میدهی که جشنوارههای هنری رو اینطوری و به ابتذال برگزار کنی؟😡
خدا نابود کنه همه #منافقین رو مخصوصا #یهودی_مخفیهای درون نظام رو
بیا به * جالبها * با مطالبی متنوع
@razmandejangenarm
8.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا تو خونه دعا مستجاب نمیشه؟
حاج آقا راشد یزدی
بیا به * جالبها * با مطالبی متنوع
@razmandejangenarm
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انواع روش تولید برق از امواج دریا
بیا به * جالبها * با مطالبی متنوع
@razmandejangenarm
جالبها
#روایت_انسان #قسمت۱۳۱ آرسن با بی حوصلگی گفت: دردت چیست؟! گرسنه ای؟! تا دستور دهم غذایی برایت بیاور
#روایت_انسان
#قسمت۱۳۲
مردم دسته دسته وارد خانه آرسن شدند و ان زن هم به طرف اتاقی رفت که آرسن در آن می خوابید، آخر از زمانی که مردم شهر سدوم افسار گسیخته شده بودند، اتاق خواب زن و شوهر از هم جدا شده بود و دیگر هیچ زوجی برای همسرش اهمیتی قائل نمی شد.
زن در اتاق را کوبید و دوباره و چندباره زد که بالاخره صدای کشدار آرسن بلند شد: کیست؟! چه شده؟! چرا نمی گذاری بخوابم
زن از پشت در فریاد زد، قفلی را که از داخل بر در زدی باز کن، مردم همه در تالار جمع شده اند تا برای آن جوانک بی عقل حکم تعیین کنند و مجازاتش نمایند.
آرسن با شنیدن این حرف تازه یاد صحنه های دیشب افتاده بود، چون فنر از جا برخاست، داخل بسترش را نگاه کرد، تنها بود و هیچ خبری از آن جوان نبود، آرسن به سمت پستوی اتاق رفت، اما کسی نبود، او با حالتی بهت زده قفل در را باز کرد و قامت بلند و لاغر همسرش را دید وگفت: این...این جوان کجا رفت؟!
زنش با تعجب شانه ای بالا انداخت و گفت: من چمیدانم! از من میپرسی؟! تو شب را با او گذراندی، درب اتاق هم قفل بود و کلیدش هم در جیب تو، پس تو بهتر باید بدانی آن جوان کجاست!
آرسن همانطور که داخل اتاق را نشان میداد گفت: نیست...نیست که نیست، این اتاق روزنه و پنجره ای به بیرون ندارد، درب اتاق هم قفل بود و باز نشده است و الان من باز کردم، اما انگار فرار کرده
همسر آرسن که این حرف را باور نکرده بود وارد اتاق شد و گوشه گوشه اتاق را گشت، حالا هر دو مطمئن بودند که آن جوان به نحوی مرموزانه فرار کرده اما چگونه می توانست؟! اتاق راه دررویی نداشت...
هردو به ناچار به سمت تالار رفتند و وارد آنجا شدند.
مردم که مشغول صحبت بودند با ورود آرسن ساکت شدند، آنها به آرسن نگاهی انداختند و بعد پشت سر او را نگاه کردند، کسی جز زن آرسن به دنبالش نبود، پس یکی از میان جمع فریاد زد: ببخش آرسن از خواب ناز بیدارت کردیم، دستور بده آن جوان خطاکار را بیاورند تا زودتر مجازاتش کنیم و زحمت را کم نماییم.
آرسن دو دستش را از هم باز کرد و همانطور که هنوز گیج بود گفت: نیست...انگار فرار کرده...اصلا نمی دانم چگونه فرار کرده، گویی مانند قطره آبی شده که به زمین فرو رفته آخر قفل درب دست نخورده بود، در اصلا باز نشده بود ولی خبری هم از آن جوان نیست
مردی با عصبانیت فریاد زد: یعنی چه نیست؟! مگر آدمیزاد آب هم میشود به زمین فرو رود، اگر این از معجزات خانه آرسن باشد
آرسن راه خروج از تالار را نشان داد وگفت: اگر به من اعتماد ندارید خودتان برخیزید و خانه ام را بگردید.
فریاد اعتراض از جمع بلند شد، آرسن دستش را بلند کرد و گفت: بگذارید کمی تمرکز بگیرم تا وقایع دیشب را مرور کنم، شاید بتوانم حدس بزنم چگونه فرار کرده
جمع ساکت شد و آرسن به یاد صحنه هایی افتاد که با ابلیس خلق کرده بود.
همه چشم به دهان آرسن داشتند و صدایی از کسی در نمی آمد، ناگهان آرسن همانطور که لبخندی گل گشاد بر چهره داشت رو به مردم گفت: آاااه، چقدر من احمق هستم، چیزی را فراموش کرده بودم که با شنیدنش زندگی تان را زیر و رو می شود.
مردی از جا برخاست و گفت: نکند آن جوان تمام خسارت را داده و از اینجا رفته و تو اینک به خاطر آوردی؟!
آرسن خنده ریزی کرد و گفت: نه او خسارتی جبران نکرد و من واقعا نمی دانم اینک کجاست و چطور فرار کرده، اما ناخواسته کاری به من آموزش داد که قول میدهم اگر برایتان بگویم چندین برابر خسارت محصولات از بین رفته شما، ارزش دارد.
مردم فاسد شهر سدوم که می دیدند آرسن چنین تعریف می کند آب از لب و لوچه شان راه افتاد و می دانستند آرسن کاری را که سود و لذت در آن است بر میگزیند و از او سوال کردند چه چیزی به تو آموزش داد که آن خسارت هنگفت را در چشم تو بر باد داد؟! و حتی از فرار کردن او ناراحت نیستی؟
آرسن تمام اتفاقات شب قبل را نکته به نکته برای آنان گفت، مردم سدوم که اینک گرفتار فحشا شده بودند و قبح هر کار زشتی در بینشان ریخته بود و از طرفی با در اختیار گذاشتن زنان و دخترانشان در بین کاروانیان به نوعی خود از لحاظ جنسی در مضیقه بودند و آنقدر طماع شده بودند که حتی در لذت بردن هم طمع زیادی داشتند و می خواستند هر لذتی را به هر قیمتی تجربه کنند، حرفها و تعاریف آرسن بر جانشان نشست و در همان جلسه هر کسی برای خود جفتی از جنس خود برگزید، یعنی اصلا نگذاشتند لحظه ای از تعاریف آرسن بگذرد و همان موقع دست به کار شدند.
همسر آرسن که در فحشا وگناه، دست کمی از شوهرش نداشت، شاهد این بحث و تعاریف بود و نمی خواست از قافله مردها عقب بیافتد، او نیز جلسه ای با زنان شهر گذاشت و شنیده هایش را با آب و تاب فراوان به گوش دیگر زنان رساند و زنان شهر بدتر از مردان به این امر روی آوردند.
بیا به * جالبها * با مطالبی متنوع
@razmandejangenarm
1.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از این به بعد به جای تور و کمپ بگید کلاب و دیسکو!!
بعد همینا میگن ما آزادی نداریم و دیکتاتوریه:
بیا به * جالبها * با مطالبی متنوع
@razmandejangenarm
.
اگه بگم عصارهی کتب روانشناسی موفقیت و رشد فردی در این کلام معجزهآسای علی(ع) هست، اغراق نکردم!
بیا به * جالبها * با مطالبی متنوع
@razmandejangenarm
1.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مغازه هاتون رو سر راه خانم های موتور سوار نسازید 🙄
بیا به * جالبها * با مطالبی متنوع
@razmandejangenarm
1.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام نظامی و جشن قهرمانی تیم مختلط پومسه با پرچم ایران
پس از کسب مدال طلای بازیهای آسیایی جوانان
#پاينده_ایران
بیا به * جالبها * با مطالبی متنوع
@razmandejangenarm
خیلی از مشکلات هیچ وقت از بین نمیرن
فقط تو یاد میگیری چطور باهاشون زندگی کنی و رشد کنی" 🌱
بیا به * جالبها * با مطالبی متنوع
@razmandejangenarm
.
از ChatGPT پرسیدم اگه بخوای پنج مورد بگی که زنان ایرانی از زنان غربی جلوترند چه مواردی رو میگی؛
جمعبندیش خیلی جالب بود!!
بیا به * جالبها * با مطالبی متنوع
@razmandejangenarm
جالبها
#روایت_انسان #قسمت۱۳۲ مردم دسته دسته وارد خانه آرسن شدند و ان زن هم به طرف اتاقی رفت که آرسن در آن
#روایت_انسان
#قسمت۱۳۳
هنوز یک ماه از حیله ابلیس نگذشته بود که کلا چهره شهر دگرگون شده بود، دیگر هیچ میل و علاقه ای بین دو جنس مخالف نبود، اینک مردان با مردها و زنان با زنها خلوت می کردند.
کلا شهر سدوم شده بود جایگاه آمد و شد ابلیسک ها، حضرت لوط و تعداد انگشت شماری از مردم که هنوز پاک مانده بودند، این وضعیت را می دیدند و خون دل می خوردند.
این مردم در گناه های بزرگ آنقدر گستاخ شده بودند که کارشان به همین جا ختم نشد و نقشه ها و حیله های جدیدی طرح کردند، نقشه هایی که سدوم را در کل زمین خاکی در آن زمان، برای همه بنی بشر شناخته شده نمود و آوازه آنها به همه جای زمین رسید
مردم شهر سدوم غرق در فساد و فحشایی عجیب شده بودند و این شد که تعداد اندک مؤمنین به همراه لوط نبی به میدان شهر آمدند، شهری که بوی تعفن و گناه و ابلیس در جای جای آن پیچیده بود.
حضرت لوط باز مردم را نصیحت نمود و برای آنها از عاقبت کاری که می کردند گفت، او به آنان فرمود: ای مردم! ای قوم من! شما گناه را از حد گذارندید، آنچنان عمل کردید که قبح گناهی بزرگ را شکستید و علنا در پیش چشم یکدیگر و با افتخار مشغول به انجام هر عمل قبیحی شدید و حالا به این هم قناعت نکردید و روی به عمل بسیار زشتی آوردید که تا به حال این عمل در روی زمین توسط هیچ بنی بشری انجام نشده است و پایه گذار این گناه شما هستید
و من می دانم که این کار حیله و نیرنگی از جانب ابلیس بوده است اما شما چشمان حقیقت بینتان کور شده زیرا سر بر آستان ابلیس نهاده اید و از خداوند یکتا غافل شدید
هان ای مردم! بدانید و آگاه باشید تا وقتی که زمان دارید، به خود آیید و از اعمال منافی عفتتان توبه کنید و به سوی خداوند برگردید که خداوند بر بندگانش بسیار بخشنده و مهربان است و اگر همچنان در غفلت خود بمانید و نخواهید از این خواب کثیف بیدار شوید، سرانجامتان هلاکت است.
در این هنگام مردمی که در میدان جمع شده بودند، به صورت خودجوش به سمت حضرت لوط و مریدانش حمله ور شدند و فریاد میزدند: یا خاموش شوید یا شما را از شهر بیرون می کنیم، چون دنیای ما با دنیای شما متفاوت است، همانطور که علایق و خواسته های ما با شما در تضاد است.
و بار دیگر حضرت لوط و مومنین به انزوا رفتند، اما لوط می بایست بماند و تمام تلاشش را بکند تا مردم قومش از راه خطا برگردند، این وظیفه سختی بود که خداوند بر عهده او گذاشته بود.
مردم شهر حالا که علنا جلوی پیامبر خدا ایستاده بودند و او را تهدید به اخراج از شهر کردند، با خیالی راحت به کارهای ابلیسی خود، ادامه دادند.
آنها گویا از همنشینی با همشهریان خود خسته شده بودند و خواستار تنوع در این ارتباطات گناه آلود بودند.
پس با پیشنهاد یکی از آنها، دیگر به کاروانیان زیادی که به قصد عیش و نوش به شهر سدوم وارد میشدند، خدمات قبل را ارائه نمی دادند و تغییری در کارشان ایجاد کردند.
آوازه شهر سدوم و خوشگذرانی با زنان و دختران این شهر به همه جا رسیده بود و اغلب کاروان هایی که در این مکان اتراق می کردند، هدفشان از ماندن در آنجا، همین بود.
حالا که مردم شهر سدوم گستاخانه در میدان گناه می تاختند، دیگر زنان و دختران خود را به کاروانیان خسته و طالب خوشگذرانی، عرضه نمی داشتند بلکه مسافران را با ترفندی به منزلشان می کشاندند و همان عمل ابلیسی را با آنها انجام می دادند.
یک کاروان...دو کاروان...سه کاروان و تمام کاروان ها مورد تعرض قرار گرفت و کاروان هایی که از دست این مردم بدکار به نحوی خلاص می شدند و فرار را بر قرار ترجیح می دادند، به همه مردم دور و نزدیک پیام می دادند که به شهر سدوم نزدیک نشوید که مردمی خطرناک دارد و این خبر خیلی زود در همه جا پیچید.
کاروان ها دیگر رغبتی به گذشتن از شهر سدوم و اقامت در آنجا نداشتند و به نوعی متنفر و گریزان از این شهر شده بودند، از طرفی شهر سدوم در جایی واقع شده بود که محوری حیاتی برای چندین منطقه بود و اگر کاروانی می خواست به شمال یا جنوب و شرق و غرب برود باید از این مکان، می گذشت و اصلا جاده ای که از شهر سدوم رد می شد، حکم یک جاده بین المللی در آن زمان را داشت.
کاروانیان میبایست از این نقطه بگذرند اما علیرغم اینکه مجبور بودند از اینجا بگذرند، به علت فساد عظیم این شهر و بلایی که بر سر مسافران بینوا می آوردند، تصمیم گرفتند از آن شهر نگذرند
آنها حاضر بودند که راهشان را دورتر کنند و از بغل شهر ،از ناهمواری ها و کوه های و سواحل رودها بگذرند اما با مردم شهر سدوم رودر رو نشوند.
و اینچنین شد که بعد از گذشت مدتی، هیچ کاروانی گذارش به این شهر نمی افتاد و راه صاف و مستقیم کاروانیان پیچ در پیچ شد، اما در این بین تک و توک کاروان ها و مسافرینی بودند که نادانسته به این سمت می آمدند.
بیا به * جالبها * با مطالبی متنوع
@razmandejangenarm