eitaa logo
رفاقت با شهدا
689 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هرگاه‌تصمیم‌گرفتےبدون حجاب وباظاهرغیراسلامےبیرون‌بروۍ، بدان‌که‌غرب‌را‌در‌تهاجم‌فرهنگےاش‌یارۍ مےکنےوتوجه‌جوانانےکه‌سعےبرحفظ‌ نگاهشان‌دارند‌را‌جلب‌مےکنے با پاکدامن‌نگه‌دارد راتحریف‌کنےچرا‌که‌تو‌آبروۍتمامے دختران‌محجبه‌و‌پاکدامن‌هستے‌با‌این‌ همه‌اگرهمچنان‌به‌این‌مسئله‌‌بـےتوجه‌ بودۍ‌بدان‌که‌دیگر‌اسم‌شیعه‌برروۍ تونمیتوان‌گذاشت..... ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ خودرابه کانال رفاقت باشهدادعوت کنید👇🏻 https://eitaa.com/Refaghatshohada ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️حتما ببینید!!!! ♦️خدا هر لحظه اراده کنه چیزی رو تغییر می دهد... ♦️از رهبر انقلاب در خصوص خروج سفیانی پرسیدیم ایشان فرمودند..... ♦️اگه اینا رو آدم عادی گفته بود نقل نمی کردم... 📎استاد رائفی پور خودرابه کانال رفاقت باشهدادعوت کنید👇🏻 https://eitaa.com/Refaghatshohada ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چه کسی ایران را به غنی سازی ۲۰ درصد رساند؟ 🔷۸ آذرماه، سالگرد شهادت شهید شهریاری خودرابه کانال رفاقت باشهدادعوت کنید👇🏻 @Refaghatshohada ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
◉🕊◉ یادمان بماند ، شهدا بدون اینکه ما را ببینند و بشناسند برای ما رنجها کشیدند یادمان باشد...
شهید بهشتی ........👌
حیدر بادنور 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🕋 ولی خدا حضرت آیت الله شوشتری رضوان الله تعالی فرمود: در خلوت شب در تنهایی با خدا عشق بازی کنید به او بگویید که چقدر دوستش دارید به او بگویید اگر گناه میکنید به خودتان ظلم میکنید و‌قصد جسارت ندارید 🕋🌺🕋🌺 پیش خدااز اعماق وجودتان آه بکشید شما که آه میکشید او هم آه میکشد و برای گرفتاری تان دل میسوزاند و رحمت می آورد همینکه رحمت آورد ،گناه میریزد این دل دادن عاشقانه مثل تیزاب همه ی بدیها را میشوید و‌می برد 🕋🌺🕋🌺 ولی خدا میفرمود: به دیر یا زودش کار نداشته باش؛ کمالات می­خواهی چه کنی!؟ - دربان و جاروکش باش تا بتوانی هر کس داخل شد ملاقات کنی! 🕋🌺🕋🌺 - آفتاب توحید رنگهای تقلبی را از بین می­برد و فقط صبغة الله می­ماند. عاشق شو! به او عشق بورز او عشق است 🕋🌺🕋🌺 - لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد،گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. - حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راستی خوب خدایی است. 🕋🌺🕋🌺 - ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. - نکند خدا را بپوشانی و تعریف­ها را به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ­تر از این نیست. 🕋🌺🕋🌺 - اگر خوبی­ها را به خدا نسبت دهی، از وادی امن سر در می آوری. - هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن. - بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. 🕋🌺🕋🌺 میفرمود: اگر در دلت محبت او داري، اگر مي‌خواهيد زيادتر شود به بچه و زن و مردم این محبت را بدميد. ـ آنقدر كه محبوب دوست دارد، هزار يكش را هم محب دوست ندارد. 🕋🌺🕋🌺 برای او دوست بدارید ،تاازظرف وجودتان محبت سرریز شود،و اطرافتان را پر از عشق کند 🕋🌺🕋🌺 میفرمود: وقتي معنويات را مي‌شنويد، باور داشته باشيد و حاشيه نزنيد. و ان قلت نیاورید پس پرده بس خبرهاست ـ اميدوارم چشم‌هايتان خوب‌ها را ببيند. 🕋🌺🕋🌺 🌺ظهور بسیار نزدیک است🌺 @Zohorbesyarnazdikast 🌴اللهم عجل لولیک الفرج🌴
🍁✨🍁✨🍁✨ ✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨ 🍁✨✨ " در پــی کشف تو " پارت ۳۱ .. ۲سال بعد .. " به روایت منصوره " _ سلام زهرا ..چطوری ؟! زهرا _ وایی سلام منصوره ، بگو شیرم یا روباه _ خب شیری یا روباه ؟ زهرا_ معلومه شیرم اونم چه شیری .. بعد شروع کرد به خندیدن 😂..اگر الان پشت تلفن نبودیم یکی می زدمش تا قشنگ بگه چی شده .. _ دیوونه ...بگو چی شده ؟ زهرا _ وایی منصوره ...روانشناسی دانشگاه تهران قبول شدم با رتبه ۱۴۰ _ وایی آفرین ..دانشگاه چی ؟ زهرا _ شهید مطهری ،مشهد خودمون _ چه خوب ...منم الهیات دانشگاه قم قبول شدم .. زهرا _ جدی میگی ! خیلی خوشحال شدم ..رتبت چنده ؟ _ اره .. رتبم ۱۰۰ زهرا _ آفریین حسابی خوشحال شده بودم و ذووق داشتم به مامان و بابا و صبا گفتم ..اونا هم خوشحال شدن ... چند روز بعد، همه با یه جعبه شیرینی به خونه ی مادرجان رفتیم و به همه گفتیم ،همه حسابی خوشحال شدن ...پدر جان همونجا یه کارت هدیه بهم داد و گفت که ازقبل میدونسته من با یه رتبه خوب قبول می شم اونم رشته ای که دوست دارم ... خلاصه اون روز از دیدن خوشحالی همه منم بیشتر خوشحال شدم ..اما از اینکه عمه نجمه نبود تا بهش بگم کمی ناراحت بودم ..برای همین تصمیم گرفتم زنگ بزنم: _ سلام عمه جون ...خوب هستید ؟ عمه نجمه _ سلام عمه جان خوبم ممنون ، تو خوبی ؟ مامان ، بابا ..‌ _ بله همه خوبن ...عمه جون بهتون زنگ زدم تا بگم در کنکور با یه رتبه خوب قبول شدم .. عمه نجمه _ آفرین .. خوب کاری کردی زنگ زدی ... چی قبول شدی؟ _ الهیات دانشگاه قم قبول شدم با رتبه ۱۰۰ عمه نجمه _ واقعا ..واای خیلی خوشحال شدم ..انشالله موفق شی منصوره جانم _ ممنون عمه ... ببخشید، عجله کردم بهتون بگم یادم رفت بپرسم همه خوبن ؟ آقا عباس ( همسر عمه نجمه) خوب هستن ؟ عمه نجمه _ اره اونم خوبه ممنون _ عمه جان دوباره کی میاین ایران ؟ عمه نجمه_ والا دخترم ما که معلوم نیست دیگه کی بیاین ولی نیما یه سالی هست که اومده ایران ... جا خوردم ...نیما ایرانه ؟! 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر ( سعدی) 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍁✨🍁✨🍁✨ ✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨ 🍁✨✨ 🍁" 🌱 _ واقعا پسر دایی ایرانه ؟ عمه نجمه _ اره ... درسش که تموم شد رفت ایران تا اونجا به مردمش خدمت کنه _ اها ...پس حتما به مادر جان هم سر می زنه،چون مادر جان خیلی دلتنگشون بود عمه نجمه _ نه نمیشه چون اون مشهد نیست رفته قم توی بیمارستان اونجاست پس نیما رفته بود قم ....باورم نمیشه منم قم قبول شدم ...چه جالب ! _ اها .. بعد از قطع تماس رفتم تو فکر من قراره اونجا تنهایی بدون پدر و مادرم چجوری درس بخونم ...خوب شد حداقل امام رضا ( ع)من را پیش خواهرشون فرستاد تا اینجوری تنها هم نباشم .. `` * به روایت نیما * _ آقای دکتر اومدید ...بفرمایید این فرم یه بیمار است _ پس چرا تو بخش نمی بینمش ؟ مسئول پرستار ها که دستپاچه شد فهمیدم یه مشکلی هست . با جدیت گفتم : _ مشکل چیه ؟ مسئول پرستار ها _ خب آقای دکتر بیماری که اینجا آوردن وضعش خیلی بد هست و اینکه خانواده بیمار پولی نداشتند تا پرداخت کنن برای همین بیمارستان ایشون را پذیرش نمی کنن ... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چار تکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست ( حافظ) نویسنده:@𝓀𝒽𝒶𝒹𝒶𝓂 𝑒𝓁𝓏𝒾𝓃𝒶𝒷
🍁✨🍁✨🍁✨ ✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨ 🍁✨✨ 🍁 🌱 اعصابم بهم ریخته شد ، یعنی چی باز دوباره این اتفاق افتاد ...خوبه بهشون گفته بودم هر وقت بیماری آوردن که هزینه درمان نداشت خودم عملش می کنم ولی کو گوش شنوا ‌‌‌...هوفف دستی بر روی شونم اومد که دیدم مرتضی هست اونم یکی دیگه از دکتر های متخصص این بخش بود که مثل من چون درسش خیلی خوب بوده تونسته در سن کم مدرک دکتراش را بگیره .... با هم دوست بودیم مرتضی _ به دکتر سلمانی ما هم که اینجاست .. چیزی شده ؟ _ مرتضی اینو ببین بهش فرم بیمار را دادم ..مشغول خوندن شد وبعد گفت : مرتضی _ این که وضعش خیلی خرابه .. _ اره ، تو بخش نیاوردنش چون هزینه نداشته بده مرتضی _ ای بابا .. بیمارستان چرا این جوری میکنه ! _ نمیدونم ...ولی خودم عملش میکنم خطاب به مسئول پرستار ها گفتم : _ خانم فخار ، بگین بیمار را به اتاق عمل منتقل کنن و به بیمارستان هم بگید بنده خودم بدون هزینه عملش میکنم .. مسئول پرستارها : بله چشم مرتضی با لبخند به شانه ام زد.. مرتضی _ خدا خیرت بده نیما سریع به اتاق عمل رفتم .... . خداروشکر عمل موفقیت آمیزی بود و بیمار را به بخش مراقبت های ویژه انتقال دادن ،خودم هم هزینه بخش را دادم .. تلفنم را برداشتم و دیدم مادر زنگ زده بوده ‌‌..تماس را برقرار کردم : _ سلام مادر ...خوبی ؟ مامان _ سلام پسرم ،ممنون تو خوبی ؟ چه خبر ؟ چرا جواب ندادی ! _ الحمدالله منم خوبم..شرمنده اتاق عمل بودم گوشیم در دسترس نبود مامان _ عیبی نداره ..موفق باشی مادر _ خب چه خبر مادر ؟ از مادر جان و پدر جان خبر نداری ؟ مامان _ مادر جان و پدر جانم خوبن ، اتفاقا قبل از اینکه باهات تماس بگیرم با منصوره داشتم صحبت می کردم .. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بی تو انگار جانی در بدن ندارم با تو انگار همه جا گلستان می شود نویسنده:@𝓀𝒽𝒶𝒹𝒶𝓂 𝑒𝓁𝓏𝒾𝓃𝒶𝒷
🍁✨🍁✨🍁✨ ✨🍁✨🍁✨ 🍁✨🍁✨ 🍁✨✨ 🍁" 🌱 مامان _ ازش پرسیدم همه خوبن تازه خودشم کنکور قبول شده _ حالا چی قبول شده ؟ مامان _ میگفت الهیات دانشگاه قم قبول شده .. _ قم قبول شده ؟ مامان _ اره شوکه شدم قم قبول شده یعنی .....قراره بیاد اینجا درس بخونه ... پس وقت وصال تموم شده .. به سمت اتاقم رفتم _ اها ..خب موفق باشه مامان _ دیگه چه خبر پسرم ... بعد از حرف زدن با مامان و قطع کردن تماس روپوشم را در آوردم و کیفم را برداشتم و از بیمارستان بیرون اومدم و به سمت ماشین رفتم ...حرکت کردم، عصر بود و آسمان حال و هوای غروب را داشت . ماشین را به سمت حرم حضرت معصومه روندم تا به نماز جماعت در اونجا برسم .. ` * به روایت منصوره * کم کم ماه مهر داشت میومد و منم بلاخره گواهی نامه ام را گرفتم .... روز موعود رسید ، از مادر جان و پدر جان و بقیه خداحافظی کردم و به مامان قول دادم وقتی رسیدیم حتما زنگ بزنم ....پدر هم با من میومد تا خیالش راحت شه چمدونم را پدر برداشت و منم ساک هایم را برداشتم و به سمت پارکینگ حرکت کردیم .. پدر رفت سمت یک ماشین که ۲۰۶ مشکی بود گفت سوار شو .. با تعجب نگاه کردم مگه این ماشین مال پدره ؟ کی خریده ! _ بابا این ماشین ... پدر_ مال توئه با ذوق گفتم : _ واقعااااا پدر تک خنده ای کرد ..☺️ پدر _ اره ..مبارکت باشه ..حالا بشین که بریم دیر شده _ ممنون بابا سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم ..بعد چند دقیقه جلوی راه آهن بودیم پدر ماشین را تحویل داد تا درقم تحویل بگیریم و بعد در صف رفتیم تا رسیدیم به قطار و سوارشدیم .. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 حتی اگر خیال منی ، دوستت دارم ❤️ نویسنده:@𝓀𝒽𝒶𝒹𝒶𝓂 𝑒𝓁𝓏𝒾𝓃𝒶𝒷