وصلهیناجور:))
🖤🖤🖤پارت#چهاردهم🖤🖤🖤 #رمان #دختر_شینا #نویسنده_بهناز_ضرابی_زاده کمی این پا وآن پا کردم و بلند شد
🖤🖤🖤پارت#پانزدهم🖤🖤🖤
#رمان
#دختر_شینا
#نویسنده_بهناز_ضرابی_زاده
وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد.
از فرصت استفاده کردم و به بهانه کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم.
خدیجه اصرار می کرد:
«تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»،
اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم.
صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم.
بعد از شام، ظرف ها را جمع کردم
و به بهانه چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
صمد به خدیجه گفته بود:
«فکر کنم قدم از من خوشش نمی آید.
اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی کنیم.»
خدیجه دلداری اش داده بود و گفته بود:
«ناراحت نباش. این مسائل طبیعی ست. کمی که بگذرد، به تو علاقه مند می شود.
باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.»
صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت.
به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمی آید. کچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است.
چند ماه دیگر که سربازی اش تمام شود، کاکلش درمی آید.»
بعد پرسید: «مشکل دوم؟!»
🌱🌱تقدیم نگاه هاتون🌱🌱
🔗⃟🌻¦⇢دخـــــــــــ🧕🏻ــــــترونه◼️
🔗⃟🌻¦---> 🖤@chadoryz🖤
مـٰاڪِہنَدیدیم؛
ولۍمیگَنوَقتۍمیرےڪَربَـلا..
نِگـاهِتڪِہبِہگُنبَدمیفتِـ
چِشـٰاتاینطورےمیبینـہ:👆🏻)💔
🔗⃟🌻¦⇢دخـــــــــــ🧕🏻ــــــترونه◼️
🔗⃟🌻¦---> 🖤@chadoryz🖤
°|•🌻•|°
#انگیزشی
خودت رو... 🌱🌸
همینجوری که هستی.. ✨🌻
دوست داشته باش:) 💛
#انرژی_مثبت
🦋\•
🔗⃟🌻¦⇢دخـــــــــــ🧕🏻ــــــترونه◼️
🔗⃟🌻¦---> 🖤@chadoryz🖤
#خنده_حلال
منو وقتی بی موقع از خواب
بیدار میکنن قابلیت استخدام
تو داعش رو دارم😬😂🤣
#طنز
😂🤣
🔗⃟🌻¦⇢دخـــــــــــ🧕🏻ــــــترونه◼️
🔗⃟🌻¦---> 🖤@chadoryz🖤
∞♥️∞
شوقِ دیدار تو را قاصدڪ بیرحم چه داند
آنقدر شوق به دیدار تو دارم که خدا میداند
♥️|↫#یاایهـاعزیز
🖐🏻|↫#السݪامعلیڪیابقیةاللہ
🔗⃟🌻¦⇢دخـــــــــــ🧕🏻ــــــترونه◼️
🔗⃟🌻¦---> 🖤@chadoryz🖤