#پارت_شصت_و_دوم #اسماء یکےاز ساک هارو برداشتم و گفتم: بیا بریم #دیر شد..!😐 دستم و گرفت و #مانع رفتنم شد: _منو نگاه کن اسماء نمیخواے بگے چرا تو خودتے؟ چرا نگرانے؟ ببین هیچکے #پشیمون نیست...😓 بغضم گرفت و اشکام #دوباره بہ صورتم هجوم آوردن... 😭 نمیتونستم بهش بگم کہ #میترسم یہ روزے از دستش بدم...😄💔 چون میدونستم یہ روزے میره با #رضایت منم میره...🙂🥀 یقین داشتم داره میره پیش #آقا کہ ازش بخواد #لیاقت نوکرے خواهرشو بهش بده...😭😭💔 با #چفیه‌اش اشکامو پاک کرد و گفت: بیاببین‌پسرھ‌بہش‌چی‌میگہ!🤭 ناب‌ترین‌رمان‌ایتا😎🖇 https://eitaa.com/joinchat/2403205244Cc0685e024d عضونشی‌ازدست‌دادی:))🙄💔