eitaa logo
رِفـــےقِ ݼاבرے³¹³ღ:)♡¡
424 دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
بسم‌ﷲ.. 💕° هر چه دل تنگت می‌خواهد بگو تو ناشناسمون https://harfeto.timefriend.net/17369194161376 گپمون🙂✌🏻 https://eitaa.com/joinchat/1896743064C5f293e75f2 کپی ازاد باذکر صلوات (الهم صلی علی محمد وعلی محمدوعجل فرجهم) دیگࢪهیچ‌مگࢪفرج...!:)🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ ساعت از یک بامداد🕐 میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ١٣٩٠ مانده بود و در این نیمه شب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنی تر بود. روی میز شیشه ای اتاق پذیرایی هفت سین ساده ای چیده بودم🍃 و برای چندمین بار 🔥سَعد🔥 را صدا زدم که اگر ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوش سلیقه گی ام توجه کند.😕 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی اش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد. میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی📱 را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی اش همیشه خلع سالحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم _هر چی خبر خوندی،بسه!😕 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد _شماها که آخر حریف نظام نشدید، شاید ما حریف نظام شدیم!😏 لحن محکم عربی اش وقتی در لطافت کلمات فارسی مینشست، شنیدنی تر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. به صفحه گوشی نگاه کردم،👀📱 سایت العربیه باز بود... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕌
♡ـابم_باش تمام تنم بخاطرکتکای دیشب کوفته وزخمی بود بخاطر اینکه نتونسته بودم پول بیشتری براش ببرم تامیتونست کتکم زد ازاین مردکه اسم پدر رو یدک میکشه متنفرم صدای حال بهم زنش بلند شد :کدوم گووووری هسی دخترررره ی تنه لششش پاشوو برو دنبال کارت لباس هامو عوض کردم و قفل دروباز کردم همیشه قفل میکردم چون به یه ادم معتاد اعتمادی نبود آخ مامان کاش بودی و زخمای تنمو میدیدی از اتاق بیرون رفتم مشغول ساختن خودش بود نگاهی تو یخچال کردم هیچی براخوردن نبود دلم ضعف میکرد وهمه ی پولامو دیشب منوچهر ازم گرفته بودنمیتونستم چیزی بخرم و شکممو سیر کنم بافکر اینکه اولین دشت امروزو خرج خودم میکنم کفشامو پام کردم و بیرون اومدم کاش جایی بود ک برم و باهمیشه ازاین خرابشده دوربشم دستی به موهای پرکلاغیم کشیدم و کردمشون تو مقنعه ودر کوچه رو باز کردم با دیدن ادمای جلوی در سرجام خشکم زد لرز بدی به جونم افتاد یادروزی افتادم که چنتا از رفیقای منوچهر برای عیش ونوش اومده بودن خونه ما یکیشون که بد مست کرده بود اومد توحیاط منم کنار حوض مشغول شستن ظرف بودم که دستی دور دستم حلقه شد بوی الکلی که کوفت کرده بود داشت حالمو بهم میزد ازطرفی هم ازترس بدنم به لرز افتاده بود که جیغی کشیدم و ظرفاازدستم افتاد و شکست شروع کردم به دست وپازدن وتلاش برای فرار ازدستش که فایده نداشت وتنها امیدم منوچهر بود که صدای خنده های مستانه ش گوش همسایه هارم کرکرده بود اشکام جاری شدو بیشتر دستو پازدم تا چشمم به خورده شیشه های روزمین افتاد با بدبختی خودمو از دستای کثیفش بیرون کشیدم ویه تیکه شیشه تو بازوش فرو کردم وبا تمام توانم دوییدم توی اتاقمو دروبستم و تا صبح بیرون نیومدم...
♡ـابم_باش تمام تنم بخاطرکتکای دیشب کوفته وزخمی بود بخاطر اینکه نتونسته بودم پول بیشتری براش ببرم تامیتونست کتکم زد ازاین مردکه اسم پدر رو یدک میکشه متنفرم صدای حال بهم زنش بلند شد :کدوم گووووری هسی دخترررره ی تنه لششش پاشوو برو دنبال کارت لباس هامو عوض کردم و قفل دروباز کردم همیشه قفل میکردم چون به یه ادم معتاد اعتمادی نبود آخ مامان کاش بودی و زخمای تنمو میدیدی از اتاق بیرون رفتم مشغول ساختن خودش بود نگاهی تو یخچال کردم هیچی براخوردن نبود دلم ضعف میکرد وهمه ی پولامو دیشب منوچهر ازم گرفته بودنمیتونستم چیزی بخرم و شکممو سیر کنم بافکر اینکه اولین دشت امروزو خرج خودم میکنم کفشامو پام کردم و بیرون اومدم کاش جایی بود ک برم و باهمیشه ازاین خرابشده دوربشم دستی به موهای پرکلاغیم کشیدم و کردمشون تو مقنعه ودر کوچه رو باز کردم با دیدن ادمای جلوی در سرجام خشکم زد لرز بدی به جونم افتاد یادروزی افتادم که چنتا از رفیقای منوچهر برای عیش ونوش اومده بودن خونه ما یکیشون که بد مست کرده بود اومد توحیاط منم کنار حوض مشغول شستن ظرف بودم که دستی دور دستم حلقه شد بوی الکلی که کوفت کرده بود داشت حالمو بهم میزد ازطرفی هم ازترس بدنم به لرز افتاده بود که جیغی کشیدم و ظرفاازدستم افتاد و شکست شروع کردم به دست وپازدن وتلاش برای فرار ازدستش که فایده نداشت وتنها امیدم منوچهر بود که صدای خنده های مستانه ش گوش همسایه هارم کرکرده بود اشکام جاری شدو بیشتر دستو پازدم تا چشمم به خورده شیشه های روزمین افتاد با بدبختی خودمو از دستای کثیفش بیرون کشیدم ویه تیکه شیشه تو بازوش فرو کردم وبا تمام توانم دوییدم توی اتاقمو دروبستم و تا صبح بیرون نیومدم...