هدایت شده از تبادلات کاکتوس🍃
#عاشقانه_ترین_رمان_ایتا🤤⚡️
#رمانی_جذاب_وپراز_هیجان🙊
آرسان:برو بشین تو ماشین زود باش.🤭🛑
با صدای دادش ترسیدم،وقت لجبازی باهاش نبود رفتم داخل ماشین نشستم بعد از چند دقیقه اومد.
رگ گردنش باد کرده بود،چشماش قرمز بود نفسای عصبی می کشید..🤯
ناخودآگاه چسبیدم به در ماشین میترسیدم بلایی سرم بیاره ازش هیچی بعید نبود.با سرعت زیادی رانندگی میکرد.
آرسان تروخدا یکم آروم تر برو.
آرسان:خفه شو فقط برای چی تا الان بیرون بودی؟با کی قرار داشتی هاااان؟؟!!🚫
با صدای دادش بغض کردم و گفتم:با کسی قرار نداشتم فقط رفته بودم قدم بزنم.
آرسان:تو خیلی غلط کردی این موقع شب با این سر و وضع میری بیرون😡
به نظر خودم لباسام هیچ ایرادی نداشت .
گفتم:سر و وضعم خیلیم خوبه هروقت دلم بخواد میرم بیرون.
چرا باید بهت جواب پس بدم؟😒
دستاشو مشت کرد خیلی عصبیش کرده بودم
آرسان: فقط ساکت شو وگرنه سالم نمیذارمت
نمیخوام چرا باید ساکت باشم ..😤😏
هیچ غلطی نمیتونی بکنی..
اصلا تو چی کاره منی که بهم گیر میدی!.؟
داشتم حرف میزدم که....😱❌
#یعنی_چه_اتفاقی_میفته🔥⁉️
https://eitaa.com/joinchat/1549533314C59680a3f94