❤️جانم فدای امام خامنه ای❤️
تو کیستی؟چرا به تو حس دیگری دارم؟
بعید نه،که محال است دل از تو بردارم
به آیه آیه قرآن قسم که آقا جان
به قاب عکس تو هم،حس دیگری دارم
تو از سلاله زهرایی و زنسل علی
سلام بر تو،سلام ای یگانه سردارم
قلم به دست گرفتم که با شما گویم
نَمی از آنچه به دریای سینه ام دارم
تو خامنه ای هستی و خمینی را
به قدر "آه" ،بیشتر، با شما دارم
و قدر "آه" برایم بلند مرتبه است
به سینه ام ز همین آه غصه ها دارم
که "آه" سهم علی بود بعد پیغمبر
اگرچه خاطره ای هم ز فاطمه دارم
نه خاطره که زیاد است، بگذریم آقا
زمین کرب و بلا را به خاطرم دارم
به آه آه رقیه،به آه آه رباب
دل از محبتت آقا، برنمی دارم
جوانم و کَمَکی هم دلم می خواهد
که عاشقانه بگویم که دوستت دارم!
سلامتی ایشان صلوات❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا امضا کن از لطفت
برات اربعیـــــــنم را😭😭😭
#حاج_مهدی_رسولی
@refigh_shahid1
✨﷽✨
دستخط پسرمه
پیکر یکی از شهدا به نام «احمدزاده» را که براساس شواهد دوستانش پیدا کرده بودیم، هیچ پلاک و مدرکی نداشت، تحویل خانواده اش دادیم. مادر او با دیدن چند تکه استخوان، مات و مبهوت، فقط می گفت: «این بچه من نیست!» حق هم داشت. او در همان لحظات، تکه پاره های لباس شهید را می جست که ناگهان چیزی توجه اش را جلب کرد. دستانش را میان استخوان ها برد و خودکار رنگ و رو رفته ای را در آورد. با گوشه چادر، بدنه خودکار را پاک کرد. سریع مغزی خودکار را درآورد و تکه کاغذی را که داخل بدنه آن لوله شده بود، خارج ساخت.
اشک در چشمانش حلقه زد. همه متعجب شده بودند که چه شده، دیدیم بر روی کاغذ لوله شده نوشته شده: «احمدزاده». مادر آن را بوسید و گفت: «این دست خط پسرم، این پیکر پسرمه، خودشه.»
@refigh_shahid1
✨﷽✨
رفتم پیش جواد محب، فرمانده گروهان خودمان. وارد سنگر شدم. نشستم گوشه سنگر به کارهای محمد (محمدرضا تورجی زاده) فکر می کردم. یادم افتاد در ایام کربلای 5 یکبار با محمد صحبت می کردم.
حرف از شهادت بود.
محمد گفت: من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یازهرا(س) است. من هم فرمانده گردان یازهرا(س) هستم!
نمی دانم چرا یکدفعه یاد این حرفها افتادم. خیلی دلشوره داشتم. یکدفعه صدای خمپاره آمد. برگشتم به سمت نوک تپه. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود!
به همراه یکی از بچه ها دویدیم به سمت نوک تپه. دل توی دلم نبود. همه خاطرات گذشته ای که با محمد داشتم در ذهنم مرور می شد. با این حال به خودم دلداری می دادم.
...
می گفتند: محمد تورجی شدید مجروح شده.
...
رنگ از چهره ام پرید. برای چند لحظه به چهره ( برادر محب ) خیره شدم. خدا کند آنچه در ذهنم آمده درست نباشد.
به چشمان هم خیره شدیم. برادر محب سرش را به علامت تایید تکان داد. بعد در حالی که اشک از چشمانش جاری بود گفت: تورجی هم پرواز کرد!
آری محمدرضا پرواز کرد همانطور که گفته بود و همانطور که باید!
همچون مادرش زهرا(س)
پــهلـو...
بـــازو...
عاشق آنست که رنگ معشوق به خود گیرد...
@refigh_shahid1
ثاقب در دبی صاحب یک تویوتا و بعد یک اتوبوس شد و شروع به کار کرد 🚘 ما زندگی مرفه و درآمد بالای ثاقب، هیچگاه او را از فکر دشمن و حفظ اسلام ناب دور نکرد.❗️🌹
در دبی بود که خبر حمله تکفیریها به سوریه و قتل و غارت وحشیانه آنها را شنید.😨 از همانجا در نخستین فرصت و بیخبر، خود را به اعزام رساند و جزء مدافعین حرم پا به سوریه گذاشت. ☝️
تجربه جنگی و شجاعت و اعتقاد راسخ او، خیلی زود توجه فرماندهان را جلب کرد و در عملیاتها و شناساییهای خطیر نقشآفرینی کرد. «کربلا» حدود یک سال در سوریه در مقابل تکفیریها ایستاد و با شهامت جنگید 💪وسرانجام زمانیکه منتظر تولد نخستین فرزندش بود، هنگامی که همراه شهید محمد جنتی، فرمانده لشکر زینبیون برای شناسایی یکی از مناطق مهم عملیاتی رفته بود، به کمین تکفیریها برخورد کردند و پس از نبردی نابرابر، غریبانه به شهادت رسیدند.💔🕊
شهید زینبیون ✌️
ثاقب حیدر نام جهادی #کربلا 🌺
@refigh_shahid1
❣آه ای شهــیدان خدایی ...
چہ کسے #دعوت_نامۂ شما را
امضــاء ڪرده✍ است
❣ڪہ هزار سال🗓 هم بگذرد
#فراموش نمےشویـد ...
#شهدا_گاهی_نگاهی🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤حسین جان
❤هواتوکردم،اسیردردم
❤بذارمنم بیام حرم دورت
❤بگردم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#آخر_حسین_جنس_غمش_فرق_میکند.
🕊بـرادرمـ؛
✨ ایـن روزهـا وقـتـے بـہ گـلزار شـہـدا 🌹مـے روم خـاطـرات سـال گـذشـتـہ بـرایـم تـڪرار مـے شـود…هـر طـرف چـشـم مـے گـردانـم تـا شـایـد بـبـیـنـمـت 😭اما انـتـہـاے نـگـاهـم بـہ سـنـگ مـزارت مـے رسـد هـمـان خـانـہ ے ابـدے ڪہ هـمـیـشـہ ڪنـار شـہـدا✨ از خـدا طـلـب مے ڪردے…
اکـنـون ڪہ هـمـنـشـین اربـابـمان شـدے و بہ آرزویـت🌸 رسـیـدے خـوشـحـالـم، سـلام مـرا بـہ اربـابـمان بـرسـان و بـگـو بـراے صـبـورے دل خـانـواده هـاے شـہـدا🌹 دعـا کـند… براے مـا ڪہ دلـتـنـگ تـوایـم…😭😭
#لایقوصلتوکهمننیستمـ 😔💔
قلبی شکسته و همه شب در هوای تو
پر می کشد به نیت ایوان طلای تو
دستم نمی رسد به ضریح تو یاحسین
کاری بکن برای من عالم فدای تو
گویا قنوت من به اجابت نمی رسد
فکر و خیال من شده صحن و سرای تو
یک جای دنج از حرم تو برای من
من هر چه دارم ای همه چیزم...برای تو
هرشب به یاد روضه ی تو غصه می خورم
آری به خون نشانده دلم را عزای تو
صبری خدا به این دل جا مانده ام دهد
این اربعین نشد برسم کربلای تو
من از نگاه مهر تو یک خوشه خواستم
یک گوشه از کناره ی شش گوشه خواستم
اسماعیلشبرنگ
#دلدادهحسینــــ🏴
🌷#خاطرات_شهید🌷
💔وقتی بهم گفت:(ازت راضی نیستم) انگار دنیا روی سرم خراب شده بود
پرسیدم:واسه چی؟
🔴 گفت:چرا مواظب #بیت المال نیستی میدونی اینارو کی فرستاده ؟!
میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟! همه ش امانته؟!
🔴 گفتم:حاجی میگی چی شده یانه؟
دستش راباز کرد #چهار تا حبه قند خاکی توی دستش بود دم در چادر تدارکات پیدا کرده بود.
💫#شهید_مهدی_باکری💫
#آیا_امروز_ما_مانند_شهدا_هستیم؟!
✨﷽✨
خاطره ای از شهید علمدار و نامحرم
هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایين می انداخت.حجب وحيا در چهره اش موج میزد.وقتی برای کمک به مغازه پدرش میرفت اگرخانمى وارد مغازه میشد کتابی دردست میگرفت سرش را بالا نمی اورد ومیگفت”پدر شما جواب بده”
@refigh_shahid1
✨﷽✨
مردم حلالمون نکنن چی؟ / شهید مصطفی چمران
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
موسسه جبل عامل در لبنان مخصوص پسر ها ومدینه الزهرا مخصوص دختر های یتیم شیعه بود، از چند ساله تا 16 – 17 ساله. مجتمعی بود فرهنگی که هم مدرسه بود وهم خوابگاه . دکتر چمران محبوبیّت خاصی در بین آنها داشت.
یک بار با بی سیم خبر دادند که دکتر دارد برای دیدنتان با ماشین به مدینه الزهرا می آید . به محض شنیدن این مطلب بچه ها ومسئولان مجتمع رفتند و با اسلحه اتوبانی را که از بیروت به سمت دریا می رفت رو بستند .
دکتر که از دور آمد و دید راه بسته است تعجب کرد و پرسید : مگه اتفاقی تو مدینه الزهرا افتاده ؟! چرا ماشین های مردم معطلند؟! او بلا فاصله خود را به افراد مسلح رساند وگفت : چرا اتوبان را بستین؟! کی قراره به این جا بیاد؟ وقتی جواب شنید به احترام شما اتوبان را بستیم ، هر دو دستش را بلند کرد و بر سر خود زد و گفت :
وای بر من وای بر من ! اگر مردم حلالمون نکنن چی؟
بچه ها با تعجب پرسیند :مگه اشتباهی از ما سر زده ؟ دکتر گفت: برای همین چند دقیقه ای که به خاطر من از عمرشون تلف شده فردا باید جوابگو باشیم وبعد دوباره گفت :وای برتو مصطفی باید از تک تکشون حلالیّت بطلبیم او به سراغ ماشین ها رفت سرش را از شیشه تک تک ماشین ها داخل می کرد ومی گفت آقا منو حلال کنید؛ این بچه های منو حلال کنید ، نفهمیدن اشتباه کردن ؛
@refigh_shahid1
هدایت شده از پارچه سرای متری ونوس
شیرصحرا لقب که بود؟! فرمانده ای که صدام شخصا برای سرش جایزه تعیین کرد!
🔹او فقط با هشت نفر کلاه سبز در دشت عباس کاری کرد که رادیو عراق اعلام کردکه یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقرشده است. درسال ۱۳۳۵ وارد ارتش شد و سریعا به نیروهای ویژه پیوست. فارغ التحصیل اولین دوره رنجری درایران بود! دوره سخت چتربازی و تکاوری را در اسکاتلند گذراند.
🔹اولین کسی بود که در دفاع مقدس نیروهای عراقی را به اسارت گرفت، او طی نامه ای به صدام او را به نبرد در دشت عباس فرا خواند. صدام یک لشکر به فرماندهی ژنرال عبدالحمید معروف به دشت عباس فرستاد. عبدالحمید کسی بود که در اسکاتلند از این ایرانی شکست خورده بود. پس از نبردی نابرابر و طولانی عراقیها شکست خوردند و او شخصا ژنرال عبدالحمید را به اسارت میگیرد.
🔹مردم دشت عباس به او لقب «شیر صحرا» داده بودند. این لقب برای او چنان با مسما بود که رادیوهای دشمن هم با این لقب از او نام می بردند.
🔹او در عملیات قادر در منطقه سرسول بشهادت رسید، سرلشکر شهید حسن آبشناسان فرمانده نیروی ویژه ایران بود که بیشتر مردم او را نمیشناسند.
🔻روحش شاد❣