eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
447 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 رفیق‌شهید:💓 من بچه ی آسـتانه ام، بچه رشت، تو آموزش ها باهم آشنا شـدیم یادمه یڪم آبان از رشت رفتیم تهران یڪ شب تهران موندیم...تو تهران یڪی از بچه ها یه برگه پیدا ڪرده بود آورد پیشمون وقتی برگه رو برگردوند دیدیم عڪس سه تا شـهید روش چاپ شده برگه رو گرفت و ڪلی گریه ڪرد گفت:یعنی میشه منـو هم بخرن؟؟؟ بهش گفتـم: ان شاءالله اول تـو شهید بشی بعدم من الان ڪه اون دوستمو میبینم میگم ڪاش دعا ڪرده بودم اول من شهید بشم بعد ...❤🍃 ❄️•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @refigh_shahid1
♥️ دوستان شهید نورے می گویند: ✨ بابڪ از وقتی رفت سربازی و وارد سپاه شد ڪلی تغیر ڪرد و اعتقاداتش ڪلا عوض شد و بسیاری از ڪار هایی ڪہ در گذشتہ انجام می داد ترڪ ڪرد. دوستانش می گویند: ایـن تغیرات در او بہ صـورت تدریجے شڪل گرفت. و وقتے از او دلـیل این تغییرات رو پرسیدیم گفت راهمو پیدا ڪردم. ادامہ دارد...
♥️ با مدافعان حرم در سپاه آشنا شد. در نمایشے بہ او نقش شهید را می دهند و نقطہ ی تحول از آنجا شروع میـشود و بہ دوستانش میگوید ڪہ من هم دوست دارم بہ سـوریہ بروم و شهیـد شوم... اما وقتے با خانواده اش مطرح می ڪند آن ها قبول نمی ڪنند. پدر و برادرش اصـرار می ڪنند ڪہ برای ادامہ تحصیل بہ آلمـان برود بہ او گفـتن ما تمام شـرایط را براے رفتنت حاضر می ڪنیم اما هیچ جـور زیر بار نمی رود. ادامہ دارد:))
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
#ازبابڪ_بگو♥️ #بابڪ با مدافعان حرم در سپاه آشنا شد. در نمایشے بہ او نقش شهید را می دهند و نقطہ ی ت
🦋 خانواده براے دخترے را از فامیل مد نظر داشتند و از او خواستند تا ازدواج ڪند. اما بابڪ باز هم نپذیرفت و گفت اجازه بدهید طبق برنامہ ی پنج سالہ ی خودم پیش برم. بہ مادر وخواهرش ڪہ با رفتن او بہ سوریہ مخالفت می ڪردند،گفت: مادر اصلے مااونجا توے سوریہ است. خلاصہ هرجور ڪہ شد خانواده را براے رفتن بہ سوریہ راضے ڪرد. اما چند ماهے طول ڪشید ڪہ سپاه با رفتن بہ سوریہ موافقت کرد. میره سوریہ... ادامہ دارد:)) ❄️•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @refigh_shahid1
♥️ پدرش می گوید: وقتی می خواست بره سوریہ من گفتم که دیگه بر نمی گرده بابڪ شهید میشه... او می گوید: موقع خداحافظے نای بلند شدن نداشتم.. منو و با چشم هایمان از همدیگر خداحافظے ڪردیم ومن از پشت سر پسرم را یڪ دل سیر نگاه ڪردم... خواهرش می گوید: وقتے سوار ماشین شد و رفت من و مادرم خیلے گریہ می ڪردیم ڪہ دیدیم برگشت و گفت: خواهش می کنم گریہ نکنید این جورے اشک ها تون همیشہ جلوے چشمامہ.. سہ بار و رفت و برگشت و دفعہ چهارم ما رو خنداند و رفت... ادامہ دارد... 🦋
♥️ میخواستیم و اذیت ڪنیم😆 هم تو غـذاش هم تو نوشابش و پـر فـلفل ڪردیم غذارو خورد دیـد تنده میـخواست تحمل ڪنه بـزور با نوشابه بخوره. نمیدونست تونوشابش هـم فلفل داره نوشابه رو سر ڪشید یهو ریخت بیرون قیافش دراون لحـظه خیلی خـنده دار شده بـودهمه ما ترڪیدیم از خنده خودشم میـخندید 😁😂 و هیچوقت این ڪارمونو تلافی نڪرد 🌸🌸🌸 🦋 @refigh_shahid1
🌿 🌼 : وی اضافه کرد: به صورت عادی برای کمڪ ڪردن به دیگران ڪارهایی انجام می‌داد ڪه به شخص بابک مربوط نبود و فقط برای اینڪه بتواند ڪمڪی ڪرده باشد پیش‌قدم می‌شد چون ذاتا ڪمڪ کردن را خیلی دوست داشت و از ڪار خیر دریغ نمی‌ڪرد. عابدی در ادامه دوستی بین خودشان را فراتر از دوستی دانست و افزود: باهم مثل برادر بودیم و مثل دوستی‌های الان نیست ڪه هر ڪس به فڪر خودش باشد. وی گفت: ما با هم بودن را ترجیح می‌دادیم و در ڪنار هم لذت می‌بردیم. : عابدی به یکی دیگر از خاطرات خود با را به روز ڪشیڪش در درمانگاه جمعیت هلال احمر اشاره ڪرد ڪه آنروز شیفت نبود و افزود: در آنروز من به جشنی دعوت شده بودم ڪه می بایست حتما می رفتم بنابرین با چند نفر از دوستان تماس گرفتم ڪه بتوانم روزم را با ڪسی تغییر بدهم ولی متاسفانه ڪسی قبول نمی ڪرد ڪه در نهایت با تماس تصویری گرفتم و قبول ڪرد ڪه جای من شیفت بماند و من در جوابش به صورت شوخی گفتم که داداش حتما در شادی هایت جبران می ڪنم که لبخندی زد و گفت «من خودم کلاس (اصلی) هستم و نیازی به (جبران)ی نیست. 🌿•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @refigh_shahid1
••🕊•• 🌼 همرزم شهید نورے✨: صبح ها در بیابان هاے البوکمال هوا به شدت سرد بود. بخاطر سرماے شب و بیدارے، صبح ها بے رمق بودیم. گاهے براے نماز صبح تیمم می ڪردیم. وقتے موقع نماز ظهر می شد اجبار می ڪرد قضاے نماز صبح هم بخونید چون صبح بہ جاے وضو تیمم ڪردین. ♥️ 🌿•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @refigh_shahid1
••|🕊|•• ♥️ در بوڪمال به شهادت رسید؛ در خط پایان گروهڪ تڪفیری داعش… با اینڪه سن و سال زیادی نداشت، دفاع از اعتقادات و باورهایش را به خیلی چیزها ترجیح داده است… به زندگی در اروپا؛ به خوشی‌های دنیا؛ به دغدغه‌های شخصی و هزار چیز دیگر… هم بود، هم ، هم ، هم دانشجو، هم ورزشڪار، هم اهل تفریح و هم جوان و خوشدل و خوشحال… به قول معروف به می‌رسید ولی از غافل نبود؛ دوست و رفیق هم زیاد داشت، از همه اقشار جامعه. مشارڪت در فعالیت‌های اجتماعی و عام‌المنفعه مثل هلال احمر و نظایر آن یڪی دیگر از درخشش‌های زندگی است، جالب اینجاست ڪه در زمان حیاتش، خانواده اطلاعی از این حرف‌ها و گفتنی‌ها نداشتند. 🦋