#لایقوصلتوکهمننیستمـ 😔💔
قلبی شکسته و همه شب در هوای تو
پر می کشد به نیت ایوان طلای تو
دستم نمی رسد به ضریح تو یاحسین
کاری بکن برای من عالم فدای تو
گویا قنوت من به اجابت نمی رسد
فکر و خیال من شده صحن و سرای تو
یک جای دنج از حرم تو برای من
من هر چه دارم ای همه چیزم...برای تو
هرشب به یاد روضه ی تو غصه می خورم
آری به خون نشانده دلم را عزای تو
صبری خدا به این دل جا مانده ام دهد
این اربعین نشد برسم کربلای تو
من از نگاه مهر تو یک خوشه خواستم
یک گوشه از کناره ی شش گوشه خواستم
اسماعیلشبرنگ
#دلدادهحسینــــ🏴
🌷#خاطرات_شهید🌷
💔وقتی بهم گفت:(ازت راضی نیستم) انگار دنیا روی سرم خراب شده بود
پرسیدم:واسه چی؟
🔴 گفت:چرا مواظب #بیت المال نیستی میدونی اینارو کی فرستاده ؟!
میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟! همه ش امانته؟!
🔴 گفتم:حاجی میگی چی شده یانه؟
دستش راباز کرد #چهار تا حبه قند خاکی توی دستش بود دم در چادر تدارکات پیدا کرده بود.
💫#شهید_مهدی_باکری💫
#آیا_امروز_ما_مانند_شهدا_هستیم؟!
✨﷽✨
خاطره ای از شهید علمدار و نامحرم
هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایين می انداخت.حجب وحيا در چهره اش موج میزد.وقتی برای کمک به مغازه پدرش میرفت اگرخانمى وارد مغازه میشد کتابی دردست میگرفت سرش را بالا نمی اورد ومیگفت”پدر شما جواب بده”
@refigh_shahid1
✨﷽✨
مردم حلالمون نکنن چی؟ / شهید مصطفی چمران
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
موسسه جبل عامل در لبنان مخصوص پسر ها ومدینه الزهرا مخصوص دختر های یتیم شیعه بود، از چند ساله تا 16 – 17 ساله. مجتمعی بود فرهنگی که هم مدرسه بود وهم خوابگاه . دکتر چمران محبوبیّت خاصی در بین آنها داشت.
یک بار با بی سیم خبر دادند که دکتر دارد برای دیدنتان با ماشین به مدینه الزهرا می آید . به محض شنیدن این مطلب بچه ها ومسئولان مجتمع رفتند و با اسلحه اتوبانی را که از بیروت به سمت دریا می رفت رو بستند .
دکتر که از دور آمد و دید راه بسته است تعجب کرد و پرسید : مگه اتفاقی تو مدینه الزهرا افتاده ؟! چرا ماشین های مردم معطلند؟! او بلا فاصله خود را به افراد مسلح رساند وگفت : چرا اتوبان را بستین؟! کی قراره به این جا بیاد؟ وقتی جواب شنید به احترام شما اتوبان را بستیم ، هر دو دستش را بلند کرد و بر سر خود زد و گفت :
وای بر من وای بر من ! اگر مردم حلالمون نکنن چی؟
بچه ها با تعجب پرسیند :مگه اشتباهی از ما سر زده ؟ دکتر گفت: برای همین چند دقیقه ای که به خاطر من از عمرشون تلف شده فردا باید جوابگو باشیم وبعد دوباره گفت :وای برتو مصطفی باید از تک تکشون حلالیّت بطلبیم او به سراغ ماشین ها رفت سرش را از شیشه تک تک ماشین ها داخل می کرد ومی گفت آقا منو حلال کنید؛ این بچه های منو حلال کنید ، نفهمیدن اشتباه کردن ؛
@refigh_shahid1
هدایت شده از پارچه سرای متری ونوس
شیرصحرا لقب که بود؟! فرمانده ای که صدام شخصا برای سرش جایزه تعیین کرد!
🔹او فقط با هشت نفر کلاه سبز در دشت عباس کاری کرد که رادیو عراق اعلام کردکه یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقرشده است. درسال ۱۳۳۵ وارد ارتش شد و سریعا به نیروهای ویژه پیوست. فارغ التحصیل اولین دوره رنجری درایران بود! دوره سخت چتربازی و تکاوری را در اسکاتلند گذراند.
🔹اولین کسی بود که در دفاع مقدس نیروهای عراقی را به اسارت گرفت، او طی نامه ای به صدام او را به نبرد در دشت عباس فرا خواند. صدام یک لشکر به فرماندهی ژنرال عبدالحمید معروف به دشت عباس فرستاد. عبدالحمید کسی بود که در اسکاتلند از این ایرانی شکست خورده بود. پس از نبردی نابرابر و طولانی عراقیها شکست خوردند و او شخصا ژنرال عبدالحمید را به اسارت میگیرد.
🔹مردم دشت عباس به او لقب «شیر صحرا» داده بودند. این لقب برای او چنان با مسما بود که رادیوهای دشمن هم با این لقب از او نام می بردند.
🔹او در عملیات قادر در منطقه سرسول بشهادت رسید، سرلشکر شهید حسن آبشناسان فرمانده نیروی ویژه ایران بود که بیشتر مردم او را نمیشناسند.
🔻روحش شاد❣
🔰شهادت با لباس #رفیقِ_شهید
🍂وقتی خبر شهادت #محمودرضا بیضائی به اکبر شهریاری رسید خودش را بالای سر محمود رساند😔 و گفت: «باید #برگردانمش».
🍂آن روز خیلی بی تاب💓 شده بود. صبح فردای #شهادت محمودرضا بیضائی، به فرمانده گفت: «اگر اجازه بدهید من لباس های #رزم بیضائی را بپوشم.
🍂فرمانده گفت: «اگر لباس شهید🌷 را بپوشی تو هم #شهید می شوی⁉️ گفت: هر چه #خدا بخواهد همان می شود. بعد از صبحانه زد به خط.
🍂وقتی کمی از مقر فاصله گرفت💕 یک #خمپاره 60 او را مورد اصابت قرار داد و #پهلویش را شکافت. همرزمان بالای سرش که رسیدند نفس های آخرش بود...😭
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#شهید_اکبر_شهریاری
بدون شرح!
شما ایستادید ! بله تا آخرین نفس😔
ولی ما چه کردیم؟!
#مردان_بی_ادعای_ایران🇮🇷
#شادی_شهدا_صلوات
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
🥀هرشهیـدی را ڪه دوستش داری
#ڪوچه_دلـت را به نامـش ڪن
👌یقیـن بـدان
در ڪوچه پس ڪوچه های
پر پیـچ و خم دنیــا
تنهـایـت نمےگذارد...
#سردارشهید_مهدی_زین_الدین
#سالروز_ولادت
🍃
زینب اولین نفر از خانوادهاش بود که با حجاب شد.
اولین نفر بود که چادر رو انتخاب کرد.
و همین چادرش باعث کینهی دشمن شد؛ منافقین تو یه کوچه بعد از نماز مغرب و عشا آنقدر گره روسریش رو کشیدند تا به #شهادت رسید درحالی که فقط ۱۴ سال سن داشت.
#شهیده_زینب_کمایی
کتاب:من میترا نیستم._درخت کاج
#سلام_امام_زمانم❤
🌸سلام بر تو ای مولایی که حقیقت
دین از قلب نازنین تو می تراود...
🌸سلام بر تو و بر روزی که از جانب
خدا بسوی اسرار زمین هدایت میشوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفـــرج❣
✍خاطرات اسارت
یه اسپک جانانه
یکی از خاطره های ماندگارم از اسارت در همون آسایشگاه ناصر ماجرای اسپک زدن در خواب بود. تعدادی از بچه ها برای نماز صبح بیدار شده بودن و داشتن نماز می خوندن. من هنوز خواب بودم و در عالم رؤیا حسابی غرق شده بودم و خواب می دیدم با تعدادی از بچه ها در یه تیم دارم والیبال می کنم و من اسپک زن تیم بودم. یکی از بچه ها توپ رو برام بلند کرد و منم بلند شدم و محکم کوبیدم سرِ توپ، اسپک زدن من همان و نقش بر زمین شدن یکی از دوستانم که از بچه های شمال بود و داشت تعقیبات نماز صبح می خوند همون. از شدت اسپکی که کوبیدم بودم پسَ گردن اون بنده خدا از خواب بیدار شدم. ای داد بیداد اسپک رو به جای توپ زده بودم پس گردن دوستم. سرشو برگردوند سمت من که پشت سرش بودم و گفت چرا می زنی رحمان. من که از خواب پریده بودم و هنوز چشمام پر از خواب بود، خیلی عادی گفتم ببخشید داشتم تو خواب اسپک می زدم. گفت چی داری می گی؟ زدی پسِ گردن من و اون وقت میگی داشتم اسپک می زدم! من نمی دونستم بخندم یا ازین که زدم بودم پس گردنِ دوستم شرمنده باشم. به هر حال بوسیدمش و عذرخواهی کردم، ولی ناخودآگاه تا مدت ها هر وقت ایشون و پشت گردنش رو میدیدم خنده ام می گرفت و سعی می کردم ایشون خنده ی منو نبینه و یادش نیفته. این قضیه دستمایه طنز و خنده ی چند نفری شده بود که شاهد ماجرا بودن و دیده بودن که چه جوری من بلند شده بودم و یه اسپک جانانه زده بودم پشت گردن ایشون.
✔️منبع: وب سایت آزاده نیوز
@refigh_shahid1🌷🌷🌷