eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
447 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️اطـلاعات مـزار⚫️ مـحل مـزار: شهید مفقود الاثر است. وضـعیت پـیکر : نامـشـخـص موقـعیت مـزار : _ قـطعـه : اطـلاعاتی مـوجود نـیست ردیـف : اطـلاعاتی مـوجود نـیست شـماره : اطـلاعاتی مـوجود نـیست https://eitaa.com/refigh_shahid1
«و اما خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی» آیات ۴۰ و ۴۱ سوره مبارکه النازعات «و اما آن کس که از مقام و مرتبه پروردگارش ترسیده و خود را از هوا و هوس بازداشته است، به یقین بهشت جایگاه اوست.»   با سلام و صلوات به محضر منجی عالم بشریت حضرت صاحب‌الزمان (عج) و نائب بر حقش امام خامنه‌ای و شهدای اسلام و ایران، به خصوص شهدای مدافع حرم. این‌جانب رضا حاجی‌زاده فرزند رجبعلی در صحت و سلامت کامل عقلی وصیت‌نامه خود را می‌نویسم، من نمی‌خواهم که عمرم بی‌ثمر باشد و مرگم یک مرگ عادی، مرگی می‌خواهم که در راه اسلام و ایران اسلامی باشد. من به خاطر منطق خویش برای دفاع از اسلام و حریم اهل‌بیت (ع) وارد جنگ با دشمنان اسلام شدم و با عشق و علاقه و رضایت کامل جان خویش را فدای این راه می‌نمایم و می‌روم تا انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم. من از مردم ایران می‌خواهم تفرقه‌اندازی نکنید، با هم متحد باشید، دین اسلام را سربلند نگه‌دارید، به دوستان و آشنایان توصیه می‌کنم نماز اول وقت و با حضور قلب بخوانید. پدر و مادر را گرامی و محترم بدارید، از طهارت و معصومیت خود شدیداً حراست و پاسداری کنید، پیوند به ائمه اطهار (ع) و به‌خصوص امام هشتم را مستحکم کنید و خدای متعال و مهربان را در همه حال به یاد داشته باشید.   خدمت پدر و مادر عزیز و گرامی! موفقیت من در مراحل گوناگون زندگی مرهون زحمات و دعای خیرتان بوده است، امیدوارم کوتاهی و قصورم را در رسیدگی به اوضاع و احوالتان بخشنده باشید و حلالم کنید و این را بدانید تا آنجا که در توان داشتم در حد بضاعتم تلاش کردم تا رضایت شما را در زندگی خود داشته باشم.   هر پدر و مادری عاقبت به خیری فرزندشان را خواهانند و این را بدانید که بنده عاقبت به خیر شدم و این عاقبت به خیری را مدیون زحمات دیروز شما هستم.   داداش جان! در نبود من پدر و مادر را فراموش نکن و همواره تابع بی‌چون و چرای ولایت باش، دشمن همواره از دینداری و ولایت‌پذیری تو هراس دارد، پس کاری کن که دشمن همواره از تو و امثال تو بترسد.   همسر مهربان و صبورم! می‌دانم که بعد از رفتن من تمام سختی‌های این زندگی بر دوش توست، من برای شهادت نمی‌روم، من جوانی و زندگی با شما را دوست دارم و می‌خواهم با شما باشم، ولی این تکلیف ماست که از حریم اسلام و اهل‌بیت (ع) دفاع کنیم و راضی هستیم به رضای خدا ولی این ‌بار سنگین بر دوش توست و از تو می‌خواهم صبر زینب‌گونه پیشه کنی و در برابر تمام سختی‌ها و مشکلات یاد خدا را فراموش نکنی و در تمام مراحل از خدا کمک بگیری. از تو می‌خواهم که فرزندانم را طوری تربیت کنی که در مسیر اسلام و ولایت ادامه‌دهنده را شهدا باشند و بابت تمام کمبودها و نبودهایم از تو می‌خواهم حلالم کنی.   فاطمه‌حلما جان! دِتِر (دختر) بابا، دوستت دارم، دوستت دارم، بدان که بابا رفته است که تا تو و امثال تو در امنیت و آرامش در خاک خود قدم بگذارید و بدان که ناموس شیعه در واقع ناموس خودمان است، تکلیف ما این است که از ناموس شیعه دفاع کنیم و جان خود را در این راه بدهیم و از تو می‌خواهم که در سنگر خود که همان چادر توست، بمانی و بایستی و مقابله کنی تا پرچم اسلام و تشیع همیشه پیروز و سرافراز بماند.   محمدطه جان! مرد خانه بابا، تو دیگر ستون خانه‌ای، از تو می‌خواهم که دینت را حفظ کنی و در خط ولایت‌فقیه باشی و گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشی، دعا می‌کنم که در رکاب امام زمان (عج) ادامه‌دهنده راه شهدا باشی و در زندگی‌ات طوری باشی که موضع اسلام و مسلمین به خطر نیفتد.   از همه دوستان و آشنایان و همکارانم می‌خواهم که مرا حلال کنند و قصورم را ببخشند و اگر دینی از کسی بر گردنم مانده است، برای تسویه به خانواده‌ام مراجعه نمایند که خداوند می‌فرمایند هر گناهی از شما بخشیده می‌شود، غیر از حق‌الناس.   و من الله التوفیق رضا حاجی زاده   ۳۰/۱/۱۳۹۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق شهید.. #شهید_رضا_حاجی_زاده آقا رضا سخته دوتا بچه داریم..😔
نــام : حسین نـام خـانوادگـی : ولایتی فر نـام پـدر : محمد تقی تـاریخ تـولـد : ۱۳۷۵/۰۴/۰۶ مـحل تـولـد : دزفول سـن : ۲۲سال دیـن و مـذهب : اسلام شیعه وضـعیت تاهل : مجرد شـغل : پاسدار مـلّیـت : ایرانی دسـته اعـزامـی : اطـلاعاتی مـوجود نـیست مسئولیت نظـامی : اطـلاعاتی موجود نیست درجـه نظـامی : تکاور پاسدار تـحصیـلات : اطلاعاتی موجود نیست https://eitaa.com/refigh_shahid1
🌹جـزئیات شـهادت🌹 تـاریخ شـهادت : ۱۳۹۷/۰۶/۳۱ کـشور شـهادت : ایران مـحل شـهادت : اهواز عـملیـات : حادثه تروریستی اهواز نـحوه شـهادت : یکی از دوستان و همرزمان شاهد حسین نقل می کرد که حسین خود استاد کمین و ضد کمین بوده است. اگر می‌خواست در آن معرکه جان خود را حفظ کند امکان نداشت تیر بخورد. وقتی در آن سر و صدا و شلوغی و هیاهو همه می‌خوابند روی زمین، حسین جانبازی را می‌بیند که نمی‌تواند فرار کند و روی ویلچر گیر کرده، حسین هم به سمت آن جانباز می‌دود تا او را عقب بیاورد و جان او را حفظ کند. که چندین تیر به سینه‌اش می‌خورد و آسمانی می‌‌شود https://eitaa.com/refigh_shahid1
⚫️اطـلاعات مـزار⚫️ مـحل مـزار: گلزار شهدای دزفول وضـعیت پـیکر : مـشـخـص موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا قـطعـه : اطـلاعاتی مـوجود نـیست ردیـف : اطـلاعاتی مـوجود نـیست شـماره : اطـلاعاتی مـوجود نـیست https://eitaa.com/refigh_shahid1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق شهید |•بذار تا ریا بشه تا بقیه یاد بگیرند، من می‌دانم شهید می‌شوم ☺️•| #شهید_حسین_ولایتی_فر
《شهیدی که هنوز هم حلال مشکلات است》 یکی از دوستان شهید به خاطره‌ای بعد از شهادت او و نظر کردن شهید به رفقایش اشاره کرده و آن را چنین روایت می‌کند: سر مزار حسین بودیم که یکی از رفقا پرسید: «برادرت کجاست؟ چند وقتی است ندیدیم‌اش.» داستان برادرم را برایش تعریف کردم. گفتم: «برادرم به خاطر شکایتی که از او شده زندان است.» جزئیات را روایت کردم: «برادرم ساکن کیش بود. آنجا به دختری علاقمند شد و از طریق خانواده‌اش پیگیری کرد. آن‌ها هم ابتدا به صورت مشروط می‌پذیرند. شرطشان این بود که برادرم خودش را به خانواده اثبات کند. برادر من هم هر کاری کرد تا اعتماد آن خانواده را جلب کند. از خریدن جهیزیه برای دختر مورد علاقه‌اش تا خرج‌های کذایی. برادرم که فکر می‌کرد با این کارها دل خانواده دختر را به دست آورده است، به آن‌ها اعلام کرد به همراه خانواده‌ا می‌خواهم بیایم خواستگاری. اما آن‌ها درخواستش را رد می‌کنند. حتی آن دختر می‌گوید: «من اصلا به تو علاقه‌ای ندارم.» برادرم وقتی می‌فهمد در این مدت فریب خانواده را خورده عصبانی شده و با خانواده درگیر می‌شود. در حین درگیری، لگدی هم به بخاری که آنجا بود می‌زند. بخاری روی زمین می‌افتد و آتش در خانه شعله‌ور می‌شود. همه به سلامت از خانه خارج شدند اما خانه کاملا سوخت. حالا آن خانواده از برادرم شکایت کرده‌اند. در دادگاه هم برادرم را به پرداخت 85 میلیون تومان جریمه محکوم کرده‌اند. او هم که این پول را نداشت، مجبور می‌شود به زندان برود.  این مدت بارها خواستیم رضایت خانواده را بگیریم. هر بار نمی‌شد. قبول نمی‌کردند رضایت بدهند. دیگر قطع امید کرده بودیم.» وقتی این ماجرا را تعریف می‌کردم، بغض گلویم را گرفته بود. هم شهادت رفیقم، هم ماجرای برادرم خیلی ناراحتم کرده بود. بیشتر از یک سال از زندان رفتن برادرم می‌گذشت و هیچ کاری هم از دست ما برنمی‌آمد. آن شب تا دم سحر با رفیق شهیدم درد و دل کردم. وقتی رفتم خانه اذان صبح بود. نمازم را که خواندم از شدت خستگی بیهوش شدم. صبح با صدای مادرم از خواب بیدار شدم. با خوشحالی گفت: «داداشت آزاد شده. آن خانواده اول صبح رفتند و رضایت داده‌اند.» صدای مادرم هنوز در گوشم می‌پیچد. خوشحالیش وصف شدنی نبود. من در آن حالت یقین داشتم که دل سنگ آن خانواده را حسین نرم کرده بود. با خودم گفتم رفیقمان هنوز هم مثل قدیم دنبال حل کردن مشکلات ماست.
همیشه می‌گفت: «من یک روز شهید می‌شوم.» حتی یکبار هم در همان سنین نوجوانی به علت بازیگوشی معلم او را از کلاس بیرون کرد. حسین هم می‌گوید: «حالا که مرا از کلاس بیرون می‌کنید حرفی نیست، اما حواستان باشد که دارید شهید آینده را از کلاس بیرون می‌کنید.» https://eitaa.com/refigh_shahid1
شهید در اردوی جهادی.. •|همه اجر ها در گمنامیست..|• https://eitaa.com/refigh_shahid1
رفیق شهید، شهیدت می کنه...😊 #رفیق_شهیدم #شهید_حسین_ولایتی #شهید_علیرضا_حاجیوند_قیاسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حسین ولایتی فر در پیاده روی اربعین سال ۹۶ ان شاءالله سال آینده عکس ماروهم بزنن..😔 https://eitaa.com/refigh_shahid1
.. داشتیم با خواهرم از مجلس روضه بر می گشتم که یهو دلم هوای حسین کرد. نمی دونم چه سرّیه! اونم همین احساس رو داشت. قبول کرد بریم پیش حسین. قبول کردن او همانا و کج کردن مسیرمون به سمت گلزار هم همانا!.. اون موقع شب (تقریبا ساعت ١ شب) مسیرمون رو به سمت گلزار شهدا تغییر دادیم تا بیایم پیش حسین. نزدیکای گلزار یهو موتور به خرخر کردن افتاد و خاموش شد. هر کاری کردم روشن نشد. نمی دونستم چه مرگشه. اون لحظه چهره درهم من که نیم خیز شده بودم و با چیزی که زیاد سر در نمیاوردم ور می رفتم هم ترحم امیز بود هم خنده دار. از طرفی هم به خاطر اینکه اون موقع شب، تو اون تاریکی کنار بزرگراه با خواهرم گیر کرده بودم یکمی احساس نگرانی می کردم. هیچ کسی هم نبود که کمکی بهمون کنه.. تو اون حالت موتور رو دستم گرفتم و مسیرمون به سمت گلزار رو ادامه دادیم. تو راه با حسین حرف می زدم. "گفتم رفیق هوامونو داشته باش." بش گفتم رفیق، تو یه عمر کار مردم و راه انداختی، من که یقین دارم الان حواست به منم هست.. توسل کردم بهش و راه می رفتم. جالبه همینطور که تو فکر بودم و داشتم با حسین حرف می زدم، آقا و خانمی ترمز زدن و کنارمون ایستادند . نگاهی به موتورم انداختن و یکم بهمون بنزین دادن. در عین ناباوری موتور روشن شد. فکرشم نمی کردم موتور بنزین تموم کرده باشه. اخه چراغ بنزین که نشون می داد باک بنزین پر پر باشه. شاید این موتور هم اون لحظه بازیش گرفته بود. وقتی بنزین رو داد بهم گفت که این بنزین رو به نیت شهید ولایتی بهتون دادیم. باشد که ثوابش برسه به روح شهید. خانمی که همراهشون بود هم از تو کیفش یه کلوچه و یه پیکسل عکس شهید ولایتی رو به خواهرم داد و گفت اینها هدیه از طرف برادر شهیدم. وقتی اینو گفت با تعجب پرسیدم: برادر؟! گفت اره، ما خواهر و برادر شهید حسین ولایتی هستیم و وقتی شما رو دیدیم خواستیم به نیت حسین کمکتون کنیم. آخه اگه خودش بود هم حتما همین کار رو می کرد. هنوز صحبت ها ادامه داشت که احساس کردم یه لحظه گوش هام سنگین شده. چیزی نمی شنوم. فقط صدای حسین بود که تو گوشم می پیچید. صدای همون رفیق با مرامی که وقتی خودش نیست واسطه می فرسته واسه رفع مشکل رفقا..
نــام : مصطفی(اسم جهادی:ذوالفقار) نـام خـانوادگـی : بدرالدین(پسر عموی شهید عماد مغنیه) نـام پـدر : اطـلاعاتی مـوجود نـیست تـاریخ تـولـد : ۱۹۶۱/۰۴/۰۶(میلادی) مـحل تـولـد : الغبیری سـن : ۵۹سال دیـن و مـذهب : اسلام شیعه وضـعیت تاهل : متاهل شـغل : از فرماندهان حزب الله مـلّیـت : لبنانی دسـته اعـزامـی : حزب الله مسئولیت نظـامی : مشاور سیدحسن نصرالله مسئولیت عملیات نظامی مقاومت درجـه نظـامی : اطـلاعاتی مـوجود نـیست تـحصیـلات : اطـلاعاتی مـوجود نـیست https://eitaa.com/refigh_shahid1
🌹جـزئیات شـهادت🌹 تـاریخ شـهادت : ۱۰می۲۰۱۶ ۱۳۹۵/۲/۲۲ کـشور شـهادت : سوریه مـحل شـهادت : فرودگاه دمشق عـملیـات : حمله توپخانه ای نـحوه شـهادت : در اثر یک انفجار در نزدیکی فرودگاه دمشق به شهادت نائل آمد. https://eitaa.com/refigh_shahid1
⚫️اطـلاعات مـزار⚫️ مـحل مـزار: گلزار شهدای بیروت وضـعیت پـیکر : مـشـخـص موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا قـطعـه : اطـلاعاتی مـوجود نـیست ردیـف : اطـلاعاتی مـوجود نـیست شـماره : اطـلاعاتی مـوجود نـیست https://eitaa.com/refigh_shahid1
پنجشنبه ها گلزار شهدا میرے آیا..؟ دل مادراے شهید خوشحال میشه ها..؛ تنبلے نڪنی(: •|التماس دعا|• https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 دوسال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم کردن باید برم بخونم گفتم بریم با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا .. وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه ... نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ... وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه ... بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ... چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته ؟ گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم .. گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه .. 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1