eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
446 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 طبق نقل از دوستان ایشان ۱۳ سال در مسجد قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) فعالیت نموده اند و در سال های اخیر در عرصه فرهنگی بسیار تلاش کردند ایشان از سال ۹۱ تمرکز خود را به صورت جدی برای راه اندازی و تحکیم هیئت نوجوانان منتظران المهدی قرار دادند و در این زمینه بسیار با اخلاص و موفق فعالیت می کردند شهید در مداحی و ذکر امام حسین (علیه السلام) بسیار با دقت ، با اخلاص و با علم رفتار می کردند و معتقد بودند به شان دستگاه به هیچ وجه نباید خدشه ای وارد شود . ایشان تا چند ماه مبلغ قابل توجهی از حقوق ماهیانه خود را خرج این هیئت می کردند . 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 روز اول بود که همه ورودی های دانشگاه امام حسین (علیه السلام) دور هم جمع شده بودیم، دوری از خانواده و محیط جدید باعث شده بود اضطراب و استرس تو چشمای اکثر بچه ها نمایان بشه . نگاهم که به چشمای حسین افتاد یه آرامش خاصی دیدم . هیچ استرسی نداشت . از همون روز اول قدمشو محکم برداشته بود . بعد از اتمام مراسمات که لباس سبز پاسداری رو به همه دانشجو ها تقدیم کردن ؛ حسین سریع سمت چپ لباس ، روی سینه اش پارچه ی کوچیکی نصب کرد ، روش نوشته بود ( السلام علیک یا شیب الخضیب ) دائم ذکر میگفت ؛ آرامشی که داشت فراموش نشدنی بود ... 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 اولین روز هایی که حسین میومد باشگاه زمان اذان مغرب افتاده بود داخل سانس تمرین . اون اولا خودش تنهایی با اجازه استاد میرفت وضو میگرفت و نمازشو میخوند . همه چپ چپ نگاهش میکردن .... انگار چیز عجیبی دیده بودن .... بعد از چند جلسه که بقیه باهاش آشنا شدن و رفتارو اخلاقشو دیدن نصف بیشتر بچه ها موقع اذان ورزشو تعطیل میکردن و همه با هم نماز میخوندن ... 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 ترم های اول ورود به دانشگاه به پیشنهاد یکی از بچه ها قرار شد یه گروه تشکیل بدیم از بچه های مشتی و با اخلاص و پای کار که کارای صلواتی برای بچه های دیگه انجام بدیم. مثلا واکس زدن پوتین بچه ها، کارهای خدماتی و نظافتی و... طوری که هیچکس شناخته نشه. جلسه گرفتیم و چند تا تیم تشکیل دادیم. هر تیم یه مسئول داشت و چند تا نیرو. اسم کار رو گذاشتیم ستاد جنگ های نامنظم با نفس هر تیم رو هم به اسم یه شهید نام گذاری کردیم. هر کدوم از بچه ها به نیابت از یک شهید اتیکت اسم اون شهید بزرگوار رو به سینه میزدن اما با چفیه صورتشون رو میبستن تا شناسایی نشن. صبح خیلی زود یا آخرای شب، طوری که کسی متوجه نشه فعالیت خودشون رو انجام میدادن. حسین آقا فرمانده یکی از تیم ها شد که به اسم سردار شهید محمد حسین، عموی شهیدش نام گذاری شده بود... هدف از انجام این کارها رفاه حال بچه های دانشگاه بود. عموما بعد یه روز طاقت فرسای آموزشی همه مثل جنازه خودشون رو میرسوندن به تخت خواب، اما یه عده مشتی مثل شهید،اگرچه خودشون خسته بودند، بجای استراحت، میرفتن پوتین گلی و خاکی دوستاشون رو واکس میزدن و سرویسارو نظافت می کردن که بقیه اذیت نشن. 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 سوریه بود ... نمیدونم چجوری و چه کسایی شایعه کرده بودن که حسین زخمی شده ... یه نفر از بچه های محل زنگ زد خونه حاجاقا غلامی و این خبر رو بدون مقدمه به خانواده حسین داد ... خانواده اوضاعشون بهم ریخت تا خبر تکذیب شد ... حسین هم یکی دو روز بعد زنگ زد خونه و خبر سلامتیشو داد .. وقتی از سوریه برگشت فرداشبش هیئت گرفتیم .. چراغا که روشن شد دیدیم همون کسی که اشتباهی خبر رو به خانواده داده بود عقب مجلس نشسته و چهره اش پر از اضطرابه ... حسین هم وقتی دعای آخر مجلس رو خوند رفت پیشش و باهاش دست داد و روبوسی کرد و اون فرد از اینهمه گذشت و مهربونی حسین فقط اشک میریخت ... 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 یه شب؛ بعد از اینکه از سوریه برگشته بود به اتفاق به جلسه هفتگی دعای توسل پایگاه بسیج درهمدان رفتیم بعد از مداحی واتمام دعای توسل که توسط شهید قرائت شد فرمانده پایگاه وشرکت کنندگان اصرار به گفتن خاطره توسط حسین عزیز شدند که حسین قبول به گفتن خاطره نکرد وبچه ها از من درخواست کردند که از حسین بخوام از خاطرات حضور در سوریه چند دقیقه ای صحبت کنه که حسین عزیزم به من گفت دایی من نمیتونم برا این عزیزان که اکثرا از من بزرگتر هستند صحبت کنم ادب اجازه نمیده پیش این همه بزرگتر من که کوچیکترم صحبت کنم 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 دوسال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم کردن باید برم بخونم گفتم بریم با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا .. وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه ... نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ... وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه ... بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ... چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته ؟ گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم .. گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه .. 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 هر پنجشنبه عصر زیارت شهدای بهشت زهرا (سلام الله علیها) را فراموش نمیکرد. هر هفته خیراتی میخرید و اکثرا سر مزار شهید کامران پخش میکرد . به زیارت قبور شهدای مدافع حرم میرفت و آرام آرام اشک میریخت ... دوستانش میگفتند آب میشود وقتی میبیند رفقا رفته اند و خودش مانده ... چند لحظه که از او غافل میشدیم میدیدیم گوشه ای آرام آرام راه میرود و به پهنای صورت اشک میریزد .. با هرکدام از شهدا سخنی برای گفتن داشت .. بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان میشناسند... 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 روز دوم اردوی تاکتیکی رزم در کویر بودیم. بعد از سپری کردن یک روز خیلی سخت و اجرای پیاده روی برد بلند، دم دمای غروب رسیدیم به نقطه پایانی پیاده روی. دستور این بود که شب رو اونجا استراحت کنیم و صبح زود دوباره به پیاده روی ادامه بدیم. بعد از صحبت های مربیان تاکتیک، قرار شد هر کدام از بچه ها با کمک سرنیزه یا بیلچه زمین رو بکنه تا شب رو داخل اون بخوابه تا هم از سرما و طوفان شن کویر نجات پیدا کنه، هم خودش رو از دید دشمن فرضی پنهان کنه. بلافاصله بعد از اتمام صحبت های مربیان همه بچه ها دست بکار شدن و یجایی برای خودشون دست و پا کردن. من که همیشه کنار شهید بودم و دوست داشتیم همیشه کنار هم باشیم بعد از اینکه زمین رو کندم توش نخوابیدم و برای خواب خودم رو رسوندم کنار شهید و بقیه بچه ها برای اینکه با هم باشیم. قرار شد تا من کنار شهید و روی سطح زمین بخوابم اما حسین قبول نکرد. ابراز ناراحتی کرد و گفت اگه من اونجا بخوابم اذیت میشم و سرما میخورم و... به اصرارش من رفتم سرجاش توی چاله ای که حسین کنده بود خوابیدم. حسین هم رفت بیرون روی سطح زمین کنار من دراز کشید و خوابید... نصف شب من از خواب پریدم و نگاهی به دور و برم انداختم . دیدم حسین خودش رو از شدت سرما جمع کرده اما خم به ابرو نیاورده و آروم خوابیده... چفیه ام رو انداختم روی بدنش تا حداقل جلوی باد رو کمی بگیره و بیشترازین سردش نشه که یهو بیدار شد. گفت: من هیچیم نمیشه، شما مراقب باش سرما نخوری، چفیه رو بنداز روی خودت... مهربانیش زبانزد همه بچه ها بود، ایثارش هم زبانزد شد. 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 مادرم سر حسین آقا باردار بودن اما هیچکس ازین موضوع اطلاع نداشت. حتی نمیدونستیم جنسیت جنین چیه. یکروز مادر بزرگم تماس گرفتن و گفتن پسرشون یعنی عموی وسطی ما خواب دیده خدا به داداشش (پدر حسین)پسری عطا کرده و اسمش رو مختار گذاشتن. دومین اعزام حسین آقا به سوریه، وقتی بی قراری مادرمو دیدم، خواب عمو رو بهشون یادآوری کردم. گفتم یادتونه نام حسین رو تو خواب عمو مختار گذاشته بودین؟شاید حسین انتخاب شده خدا باشه برای انتقام خون اباعبدالله ولی تو این زمونه. این حرف تاثیر زیادی روی مادرم گذاشت و با خیال راحت تری حسین آقا رو راهی سوریه کردن،به امید اینکه پسرشون جزو منتقمین حسین(علیه السلام) باشه. خواب عمو بعد از شهادت حسین آقا تعبیر شد. مدافعان حرم در درجه اول منتقم خون اباعبدالله هستن که خودشون آخرین مدافع حرمشون بودن. 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 چند شب قبل از رفتن به سوریه از باشگاه اومدیم بیرون وسوار ماشین حسین شدیم بعد چند دقیقه پیام دادن که مهدی نعمایی شهید شده ؛ حالش کلا عوض شد تا خونه من رانندگی کردم وکل مسیر گریه می کرد بعد من پیاده شدم رفت بعد یک ساعت پیام دادم کجایی ؛ گفت : تو پایگاهم ؛ گفتم : میام‌ پیشت گفت : نیا تا صبح تو پایگاه مونده بود ؛ فردای اونروز بعد کلی صحبت باهاش متوجه شدم تا صبح روضه خونده بود وگریه کرده بود . 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 یک روز قبل از اینکه بره سوریه رفتیم گمرک برای خودش کوله پشتی و لباس نظامی خرید. گفتم حسین مگه اونجا بهتون نمیدن این چیزارو ؟ گفت : اونجا میدن ولی من که توانایی مالی دارم خودم می خرم وسایل اونجا رو استفاده نکنم . حدود ۲۰۰ هزار تومن از پولش هم دستکش خرید و همه رو با خودش برد تا بده به رزمنده ها . 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 هروقت حسین به سوریه می رفت دست به دامن یک شهید می شدم بار اول متوسل به شهید آقامحمودرضا بیضایی شدم که حسین سالم بیاد . بار دوم متوسل به شهید آقاجواد الله کرم شدم و حسین سالم بیاد و نذرم در هر بار ادا می کردم . بار آخر شهید سجاد زبرجدی رو انتخاب کردم .که حسین سالم برگرده شله زرد بپزم و به نیت ایشان پخش کنم ؛ چندشب قبل از شهادت حسین خواب دیدم شهید سجاد زبرجدی در عالم رویا به من گفتن نذرت قبول شده ادا کن ؛ نذر من قبول نشد چون حسین ازمن مستجاب الدعوه تر بود و شهید سجاد زبرجدی در اصل بشارت شهادت حسین رو داده بود . 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 دفعه اولی که حسین به سوریه رفت خیلی برای ما سخت گذشت، نه تنها روزشماری می کردیم برای بازگشتش بلکه ثانیه هارو هم می شمردیم تا برگرده. یک روزتماس گرفت و گفت : سه شنبه شب بر می گرده، بی نهایت خوشحال شدیم . از ساعت ده شب در فرودگاه امام خمینی رحمت الله علیه با یک سبد گل بزرگ منتظر برگشت ایشون بودیم که تقریبا برای ساعت سه هواپیماش رو زمین نشست. تموم مدت پشت شیشه های سالن پرواز قرآن می خوندیم و ذکر می گفتیم تا از روی پله ها دیدیمش. شاد و خوشحال به سمتش رفتیم تا از گیت بیرون اومدتا مارو با اون سبد گل بزرگ دید با غم بزرگی که در چشماش و صداش نمایان بود گفت : تورو خدا برید اونطرف و گل رو مخفی کنید. ماهم اطاعت کردیم و خودمون رو از گیت دور کردیم وقتی اومد بیرون و ازش علت رو جویا شدیم با حال عجیبی گفت : تو این پرواز چندتا شهید آوردیم، تازه خیلی از ابدان شهدا در منطقه جاموند، می ترسم پدر و مادر یکی از شهدا این دسته گل ها رو ببینه و آه بکشه. تموم راه برگشت از فرودگاه رو با چشم اشکبار طی کردیم تا رسیدیم به منزل . تا نماز صبح نشست و از خاطرات تلخ حلب گفت و ما گریه کردیم . بخاطر همین اتفاقات بار دوم که از سوریه برگشت بی خبر اومد . 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 دفعه دوم که اومده بود سوریه یه ترکش خورد تو دستش . همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان سید مجتبی (شهید حسین معز غلامی) با یه ماشین برمی گرده عقب که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره . ولی دیدیم خیلی آروم و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهره اش نشون بده رفت ی گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن ترکش با ناخنگیر ! می گفت : نمی تونم برم عقب کار رو زمینه ؛ بعدشم خودش دستشو پانسمان کرد و پاشد . چون فرمانده بود تمام تلاششو می کرد که حتی ی ذره هم احساس درد و ضعف تو چهره اش معلوم نباشه و روحیه بقیه تضعیف نشه . 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 یک شب ۱۰ نفر همراه سید مجتبی برای کمین می روند. در مسیر تمام اصول نظامی را رعایت می‌کنند تا به نقطۀ کمین می‌رسند. در همین حین یکی از برادران همراه، نیاز به دستشویی پیدا می کند و از گروه جدا می‌شود و فاصله می‌گیرد. هنوز چند قدمی جلو نرفته بود که صدای انفجاری با رعد و برق در هم آمیخته باعث می شود نیروهای همراه همه هول کنند و پخش شوند .حسین قبلاً با امثال این موضوع برخورد کرده بود پس با خونسردی به سراغ نیروی جداشده رفت و دید که پایش از ران جدا شده و آویزان است. او پا را با چفیه بست و چون در عمق دشمن بود، مجروح را بر پشت خود گرفت و دو کیلومتر حمل کرد تا به آمبولانس رسید. تمام طول مسیر خودش با همان جثه ی لاغری که داشت آن مجروح را حمل کرد تمام گروه نیز به موقعیت اصلیشان بازگشتند. او از وضعیت پیش آمده به شدت ناراحت بود و اشتباه نیروی عمل کننده را بر گردن خود می‌دانست و تا لحظه ی شهادتش خیلی از این موضوع پیش آمده دلخور بود . 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 من امسال نا امید بودم ودل شکسته ؛ مدتیه پدر و همسرم اختلاف خیلی بزرگی پیداکرده بودند .طوری که حاضر نمی شدن هم دیگر رو ببینن. من هم چون همدان زندگی می کنم به ناچارقبول کردم که از خانوادم دور باشم .خیلی سخت گذشت . ی شب داشتم کانال شهدای مدافع حرم و نگاه می کردم که متوجه شهادت شهید غلامی شدم . دلم ازبس گرفته بود گفتم : ان شاء الله به تشییع شهید میرم و کلی آروم میشم که بعد متوجه شدم مراسم تهران برگزارمیشه. بازم دلم شکست. گفتم : حتما لیاقت نداشتم تومراسم حضورداشته باشم. یک روزقبل خاک سپاری شهید داشتم می رفتم شهرمون البته با شوهرم ولی از اول طی کرده بود من تورو می رسونم خونه پدر و مادرت برو تا عصری بشین غروب میام دنبالت بریم. منم هیچی نگفتم ولی نزدیک های راه ی دفعه یاد شهیدافتادم بهش متوسل شدم که شهیدغلامی بهم لطف کن ، کاری کن پدرم وهمسرم باهم آشتی کنن من ۱۰۰ تا زیارت عاشورا هدیه می کنم به روح مطهرت هرچند ته دلم می دونستم نمی شه چون هم پدرم وهم همسرم هردو مغرور و ی دنده بودند. وقتی نزدیک خونه پدرم شدیم یه دفعه پدرم اومد بیرون و با همسرم روبوسی کرد باورم نمی شد انگار داشتم خواب می دیدم خیلی راحت هردوباهم آشتی کردن چیزی که امکان نداشت ولی آنقدرکه شهید پیش خدا با آبرو بودن که روی من گناه کاروزمین ننداختن وخدابه حرمت خون پاک شهید غلامی به من عنایت ویژه ای کردن . 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️ 🔸 🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 🌹 🔸 🔸 🌹 💠 ⚫️ ⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸 🔸 ⚫️ 🔸⚫️ ⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠 《بسم رب الشهداء و الصدیقین》 خدا و توسل به اهل بیت(علیهم السلام) این وصیت نامه را می نویسم ان شاءالله که بعد از مرگم بازوخوانده شود برآنهایی که رفتند مثل ارباب بی کفن جان دادند ، من خاک پای شهدا هستم شهدایی که برای دفاع از اسلام رفتند و جان عزیز خود را جز بر طبق اخلاص ندادند به مدد شهدا و دعای دوستانم مرگ من نیز شهادت قرار گیرد که بهترین مرگ هاست مرگم به پدرم توصیه می کنم که مانند اربابم حسین(علیه السلام)صبرکند و بی تابی نکند و خوشحال باشد که در راه خدا جان دادم مادرم به مدد اسوه ی صبر و استقامت در کربلا حضرت زینب(سلام الله علیها)صبور باشد چون با گریه هایش مرا شرمنده می کند فیض شهادت رسیدم خدایی ناکرده هیچ سازمان و ارگانی را مقصر ندانید به سرقبرم آمدید سعی کنیدکه روضه حضرت علی اکبر(علیه السلام)و یا حضرت زهرا(سلام الله علیها)بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید قصد داشتید خیری به بنده حقیر برسانید آنرا به هیئات مذهبی به عنوان کمک بدهید و خانواده ی آنها طلب حلالیت می کنم اگر نتوانستم نقش برادری را خوب ایفا کنم یک سربند یا حسین(علیه السلام) وتربت کربلا قرار دهید برای ظهور حضرتوحجت(عج الله تعالی فرجه شریف)دعاکنید که بهترین دعاهاست به خانواده و هم دوستانم بگویم که دربدترین شرایط اجتماعی،اقتصادی و...پیرو ولایت فقیه باشید و هیچ گاه این سید مظلوم حضرت آسیدعلی آقا را تنها نگذارید معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید نگذارید خون شهدا پایمال شود شعر بر روی سنگ قبرم حکاکی شود ان شاءالله ؛.... مردغسال به جسم‌و سرمن خورده مگیر چندسالیست که از داغ حسین لطمه زنم سرقبرم چو بخوانند کمی روضه شام سرخود با لبه ی سنگ لحد می شکنم الرزُقنا شَفاعَتَ الحُسَین یَومَ الوُرودوَثَبِت لی قَدَمَ صِدق عنِدَکَ مَعَ الحُسَین وَاَصحابَ الحُسَین(عَلَیه السَّلام) نام : حسین نام خانوادگی : معزغلامی نام پدر : علی اکبر 💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸 ⚫️🔸⚫️ 🔸⚫️💠💠 ⚫️ 💠🌹 🔸 https://eitaa.com/refigh_shahid1
1_3135717.mp3
13.76M
🎥 | ❤️ 🔅 خوشبختی یعنی تو زندگیت امام زمان داری... 🎙 با نوای شهید مدافع حرم ، ➕ به محفل رفیق شهید بپیوندید👇 🆔@refigh_shahid1