یک روز با هم از کوچه بیرون آمدیم. چند روحانی با ظاهری زیبا و آراسته به سمت ما میآمدند. با شناختی که از ابراهیم داشتم گفتم: حتما حسابی آنها را تحویل میگیرد. اما برعکس به آنها سلام هم نکرد!🤔
با تعجب نگاهش کردم. خودش فهمید و گفت: «اینها آخوندهای ولایی هستند. کاری با این جماعت نداریم.»
گفتم: ولایی؟!🤫
گفت: «یعنی به جز ولایت اهل بیت، چیز دیگری را قبول ندارند. نه ولایت فقیه. نه انقلاب و نه حضور در جبهه و... فقط دم از ولایت مولا میزنند. چند سری با اینها صبحت کردم ولی بیفایده بود. فقط کار خودشان را قبول دارند.»😕
بعد ادامه داد: «خطر اینها برای اسلام و انقلاب کم نیست. مثل خوارج که در بدنه حکومت مولا بودند. اما...»
#سلامبرابراهیم،جلد2،📚
j๑ïท ➺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
《ساعتش را به يڪ شخص داده بود.
آن شخص ساعٺ را پرسيده بود و ابراهيم ساعٺ را به او بخشيده بود!
اين ڪارهاے ساده باعث شد بسيارے
از ڪردهــاے محلے مجذوب اخلاق ابراهيـم شــوند و به گروه اندرزگو
ملحق شــوند.
ابراهيم در عين ســادگے ظاهر، به مســائل سياسـے ڪاملا آگاه بود.
جريانات سياسے را هم خوب
تحليل ميكرد.》•
#سلامبرابراهیم،جلدیڪ💫📚
سݪامعلیڪمبہهمهرفقایداشابرام✋🏻
بنده یڪ دختر¹⁴ساݪہ هستم..
میخوام ازآشنایی خودم و داداش ابراهیمم بگم☺️🌼
من چندساݪ پیش تو ڪلاس چہارم تو کلاس نشستہ بودیم و معلم هم نداشتیم و مبصࢪڪلاس درحال صحبت کردن بود!
بعد دیگه من انقدر خجالتۍ و آروم بودم همه دوستم داشتند😄
همون روز زنگ آخر یکی از بچههاے شلوغکار که ازقضا مبصر هم بود اومد و یڪ کتاب بهم داد و گفت چون دوستت دارم به عنوان هدیہ بھت میدم نگاه ڪردم دیدم نوشتہ کتاب#سلامبرابراهیم
من توجهی نکردم و ازش تشکر کردم و اومدم خونه و کتاب رو انداختم بین بقیہ کتابام ک نخونده بودمشون😐😞
اونموقعها من اصلا اهل کتاب خوندن نبودم و دوست نداشتم😔💔
تا یروزکتاب رو برداشتم و خوندم و واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم😭🖤
اون کتاب تو عمرم اولین کتابی بود کہ میخوندم😊🌸
خلاصه خوندم و گذاشتم کنار و تصمیم گرفتم با این شهید که زیاد نمیشناختمش دوست بشم😃😎
گذشت و طی اتفاقاتی من اون کتاب رو دادم به پسرخالم😅
گذشت و گذشت تا زمستان سال ۱۳۹۸کہ حاݪ من خیلی بد بود و دچار افسردگی بودم😖😓
ولی کسی جز دوستم خبرنداشت😕
دیگه آخرا حالم خیلی بد بود و از خودکشی هم گذشتم و خداروشکر زنده موندم🤩🙄
یڪشب موقع خواب یاد برادر شھیدم افتادم و باهاش حرف زدم و گفتم ازاین وضع خستہ شدم و دلم میخواد آدم بشم و ... وسط صحبتام خوابم برد...