eitaa logo
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
31.2هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
362 فایل
راهِ شَهادَت بَسـته نیست، هَنـوز هَم می شود شهید شد اَمـّا هَنوز شَرطِ شَهیـد شُـدَن شَهـیدانه زیستن است تبادل و تبلیغات: @Eamahdiadrkni1 عنایات و.: @aboebrahiim روضه نیابتی: @Mahdi1326 کانال فروشگاهمون: https://eitaa.com/joinchat/172425437Ca032079577
مشاهده در ایتا
دانلود
Hossein Haghighi - Reyhane (320).mp3
7.65M
❤️ کارِ برقِ چشماۍ تو اینہ که منو ماٺ و محو قشنگے کنہ 💫 یه دنیاۍ خاکستری رو فقط یه دختر میتونه که رنگے کنه 😍🌈 😍✨  ➣ @rafiq_shahidam
اِنّا اعطیناکَ‌الڪوثر . . و بھ تو عطا کردیم دختری را (: ! 🌿 💓°
••• امروز‌همه‌تبریڪ‌می‌گویند،روز‌دختر‌را ..😊 ‌ولی‌من‌تبریک‌تورا‌کم‌دارم‌...💔 برادرم .. من‌ازدنیا‌امروز‌فقط‌تبریک‌تو‌و‌لبخند‌تورا‌میخواهم! دلتنگ‌تر‌از‌من‌برای‌خنده‌هایت‌کیست‌ ..😔🍂 ‌بیا‌و‌بازهم‌بخند‌ .. بیاو‌منصفانه‌بازهم‌برادرانه‌‌‌به‌خواهرت‌تبریک‌بگو .. ! بیابازهم‌بخند‌که‌عید‌من،‌عیـــد‌شود 😔💔•° ] ♥️ :⇅♥️🌙🌱°^ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
از صحبت با نامحرم بسیار گریزان بود. اگر میخواست با زنی نامحرم، حتی بستگانش صحبت کند، به هیچ وجه سرش را بالا نمیگرفت. به قول دوستانش ابراهیم به زن نامحرم آلرژی داشت. شهیدمツ ابراهیم هادۍ🌱🌺 https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Ebrahimhadi-سه دقیقه در قیامت13.mp3
10.27M
🎙 سه دقیقه در قیامت 💫قسمت سیزدهم: گره گشایی🌱 ویژه دانلود🌷🦋 https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
+سلام خیلیاتون این عکسو دیدید... گل دختر در وصفش چی میتونیم بگیم؟! جمله هاتونو برامون بفرستید(: @Khadem_SHohada00 ...
👑 💯 🦋مقام معظم رهبری🦋 مردم ما چادر را انتخاب کرده اند،البته ما هیچوقت نگفتیم که ↻"حتما چادر باشد،غیر چادر نباشد"🌊🌪 ↴ گفتیم که"چادر✅ بهتر از حجاب های دیگر است"🤝🧕 ولی زنان ما میخواهند حجاب خودشان را حفظ ڪنند.. چادر راهم دوست دارند. 🔻چادر لباس ملی ماست✔️💎 ↻✤چادر بیش از آنکه حجاب اسلامی باشد یک حجاب ایرانی است.....👑🌺 💦🌼 https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✤تقدیم به دخترانی که پدران‌شان و برادرانشان رفتند🥀 ↴تا دختران سرزمینم با آرامش روز دختر را جشن بگیرند.🌼✨ 💎🌷 😍🎉🎁 🎊🎁🎉 استوری🌱💥 •✍🏻• ↷ #ʝøɪɴ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
4_5830397849254233907.mp3
1.98M
•~♥️🎙~• 😎 ویـژِگی‌دُختَـرآن‌خـوب‌اززَبـآنِ {اِمـآم‌صـآدِق‌جآنِــمون🌱💚} وُجـوددُخـتَرآن‌دَر‌خآنِه‌بَرِکَت‌میآره😌 〖خـوب‌فَرزنْدآنی‌هَستند‌دُخترَآن〗 ⁦❥💐 👑🌷 حتما گوش بدیم✅💯 @rafiq_shahidam
@shahed_sticker۱۰۲۳.attheme
94K
تم هدیه😊♥️ دخترونه💕🌸 مبارڪ🎊🎉
✍️ تنها_میان_داعش قسمت_سوم 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب یاعلی می‌گفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان حیدری‌اش نجاتم داد! 💠 به‌خدا امداد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟» از طنین غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و انتقام خوبی بابت بستن راه من بود! 💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ناموس؟؟؟» از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» 💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💠 احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از بی‌گناهی‌ام همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... ادامه_دارد ✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°🦋|•• • . •.❀به نیّت دوست شهیدم میخوانم . ••❦«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم» . •.✾اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛✨ . •.✾شایسته میباشد در قسمت پایانی دعا به احترام امام زمان (علیه آلافُ التحیةوالثناء)بایستیم و بخوانیم🌿.• . •.✾يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.❧•` . ⇅♥️🌙🌱°^ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
بسیجی خامنه ای بودن ✔️ از سرباز خمینی بودن سخت تر است و صد البته شیرینی بیشتری هم دارد🌺 ما نه امام را دیدیم 🥀 نه شهدا را😔 با این حال ↴ هم پای امام مانده ایم 🤝 هم میخواهیم شهید شویم🙏📿 به این فکر میکنم این شانه ها تا به کی تحمل این بار مسئولیت را خواهند داشت ؟ و این قلب تا به کی خون دل خواهد خورد ؟💔 میدانی ؟ غربت "بسیجی های خامنه ای" را تنها آغوش" مهدی (عج)" تسکین خواهد بود💯🤲 ✤➣ @rafiq_shahidam ••••✾•🌿🌺🌿•✾••
يَرَوْنَ مَقَامِي وَ يَسْمَعُونَ كَلاَمِي..:) جز شما با هـر که حـرف زدم صدایم را نشنید...:)🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می شــــــود محضِ رضای خدا نگاهتــــ را خیـراتِ دلـ♥️ـم ڪنی ؟!
🔸آنان چفیه داشتند... من چادر دارم.... 🔹من چادر می پوشم، چادر مثل چفیه محافظ من است...اما چادر از چفیه بهتر است.... 🔸آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند...من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم... 🔹آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود... 🔸من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم... 🔹آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند... 🔸من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🍃•✨•🍃 مےگفـت::💌:: تو حیـفے•😓•🌱• تو گـناه نکن•🔥•✋🏻• تـوبـخاطرخـداعاشـق‌بمـان•😻•💛• تـو بخـاطر خـدا•💗•🎈• هیـچ چـراغِ قرمـزی را•🚦• رد نـکن•⚓• 🍃•✨•🍃 ✨ •🌸• ↷ #ʝøɪɴ ↯ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
🌷 🌺ابراهیم می گفت: 👈اگه جایی بمانی که ⇜دست احدی بهت نرسه ⇜کسی تو رو 🌾خودت باشی و آقا، هم بیاد سرتو روی دامن بگیره این 🔸تو پلاکت را دادی که شوی 🔹من دویدم که نامدار شوم 🌾حالا من مانده ام زیر خروارها فراموشی و در دل❤️ تمام انسان‌ها شهیدم ابراهیم هادی https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
😉°° ڪمپوت🖇 ترڪش خمپاره پیشونیش رو چاڪ داده بود.روے زمین افتاده و زمزمہ مےکرد. دوربین رو برداشتم و رفتمـ بالا سرش.داشت‌آخرین نفساشو مےزد ازش پرسیدم: . +:این لحظات ‌آخر چہ‌ حرفے براے مردم دارے؟ . بالبخندگفت: _:از مردم ڪشورم‌مےخوام وقتے براے خط ڪمپوتــ مے فرستند عڪس روے ڪمپوت ها رو جدا نڪنند. . +:داره‌ضبط‌میشہ‌برادر ‌ یڪ‌حرف‌بهترے بگو.😶🎥 . با همون طنازے گفت: _:آخہ نمیدونے !! سہ بار بهمـ رب گوجہ افتاده.😂 بزن رزمنده😃🌺 ⇅♥️🌙🌱°^ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
هرجا کم‌ آوردي حوصله‌ نداشتی پول‌نداشتی‌، کارنداشتی باتریت‌ تموم‌ شُد، تسبیح‌ رو بردار صدبار بگو‌: "استغفراللہ‌ربی‌واتوب‌الیہ" آروم میشی😇♥️
✨عشق یعنے ڪربلا یعنے من و تنها حـــرم ✨ عشق یعنے عڪس سلفے یادگارے با حرم 💚 💚 https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6