eitaa logo
رفیقم سید
398 دنبال‌کننده
867 عکس
221 ویدیو
1 فایل
بسم الله الرحمن الرحيم «رفیقم سید » بهانه‌اى‌ست تا در بزمِ ميهمانىِ خاطرات شهيد مجاهد «سید علی زنجانی»، سرخى يادش را به شبنم ديده بشوييم و با برگ برگ زندگى‌اش، شاخه‌ى معرفتى از خاک به افلاک پيوند زنيم ... خوش آمدید به این مهمانی🌹💌 ●تحت نظرخانواده شهید
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 بدون تعارف🖐 بعضی زنان آخرالزمان انتخاب قلب شیطان هستن ...دیگه گمراهان راه نجاتی ندارن بایدازبعضی زنان آخرالزمان فاصله بگیری تاقلبت محافظ ایمانت باشد...به سه زن محترم وگرامی اعتمادکن قلبهای فرشته زندگیت هستن.. اول حضرت زهرا... بعدمادرت ..بعدهمسرت ...این ایمانتونزدخدازیباترمیکند.. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیقم سید
رمـــــان دختــرشینا♥🍃 #قسمت2⃣1⃣ صمد طوری که کسی متوجه نشود، اشاره کرد بروم پیش او بنشینم. خودم را
رمـــــان دختــرشینا♥🍃 ⃣1⃣ خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد.وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود.مردم صلوات می فرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی درباره حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند.صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند. مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند. دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد و می گفت: «غذا پشت در است.»ما کشیک می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست، سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم.رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن خانواده عروس می رفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم.داشتم بال درمی آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم. به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می کشید.وقتی به خانه پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم.پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونه راست و چپش، نوک بینی اش، حتی گوش هایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم.»خانواده صمد با تعجب نگاهم می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت این طور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانه پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس می کردم تازه به دنیا آمده ام.کمی پیشِ پدرم می نشستم. دست هایش را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم. گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم.عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: «شیرین جان! مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.»توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریزریز قدم برمی داشتم و فاصله ام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه می کردم.صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیفتم.فردای آن روز صمد رفت. باید می رفت.سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود. من که در خانه پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده کنم. دست هایم کوچک بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یک دست شوند.آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها که زرد و خشک شده بودند، توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو کنم.دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یک روز مادر صمد به خانه دخترش رفت و به من گفت: «من می روم خانه شهلا، تو شام درست کن.»در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم، به جز غذا درست کردن. چاره ای نبود. رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاق های هم کف خانه بود. پریموس را روشن کردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعله پریموس مرتب کم و زیاد می شد و مجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود.عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی که پاک کرده و شسته بودم، توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم کی باید برنج را از روی پریموس بردارم. خواهر صمد، کبری، به دادم رسید. خداخدا می کردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود. کمی که برنج جوشید، کبری گفت: «حالا وقتش است، بیا برنج را برداریم.»دو نفری کمک کردیم و برنج را داخل آبکش ریختیم و صافش کردیم. برنج را که دم گذاشتیم، مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت و پیاز شدم برای لابه لای پلو.شب شد و همه به خانه آمدند.غذا را کشیدم،اما از ترس به اتاق نرفتم. ... کپی بدون ذکرلینک ممنوع🚫می باشد. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
از آزادی پوشش زنان میگه کسی که حتی ی بارم بدون روسری دیده نشده ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔴بدون تعارف🖐 ‏دزد بیاد، پلیس خوبه مزاحم بشن، پلیس خوبه درگیری بشه، پلیس خوبه اما اگه یه پلیس، یه زن رو که بعضا هموطن‌مون هم نیست و برای نابودی ایران و امنیتش، آموزش دیده و پول گرفته و خیابون‌هارو هم به آشوب کشیده رو بگیره ببره، میشه بد چرا؟ چون زنه :) ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیام خمینی کبیر به براندازها: یک عده ای می گویند ما دیگر می خواهیم از پاریس راه بیفتیم به سمت ! 🔹 اگر می توانستید کاری کنید، چرا رفتید؟!! چرا فرار کردید؟😊 ❗️ اینها اصلا قابل آدم‌ نیستند وگرنه وضعشان اینطور نمی‌شد! ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
بدنِ خودته،لباس خودته اما خیابون خودت نیست...
شاید گوشه کنار چنتا مدرسه و دانش آموز رو میبینیم و ناراحت میشیم از اینکه این نسل از دست رفته! اما حقیقت چیز دیگه‌س🙂 این نسل همون نسل تمدن ساز و همون نسلیِ که زمینه ساز ظهور آقا امام زمان خواهد بود✌️🏻 قوی تر از این نسل تاریخ به خودش نخواهد دید ان شاالله... ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔴 براندازا میگن ما آزادی بیان میخوایم میخوایم هرکی با هر عقیده ای با هم باشن و کاری به کار هم نداشته باشن حالا خودشون یه مذهبی میبینن: تورو شست و شوی مغزی دادن انواع فحش های ناموسی تو عقب مونده ای اسلام دیگه منسوخ شده اسلام برای ۱۴۰۰ سال پیشه و بدرد نخوره و هزاران چیز های دیگه حالا هرچیم بخوای باشون حرف بزنی همش فحش میدن پ.ن:اگه باور ندارید تا دلتون بخواد اسکرین شات دارم میتونم رونمایی کنم براتون ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پیشنهاد دانلود 📹 دانشگاه تهران | حرفهای تکان دهنده دانشجوها: 🔹 با جماعتی طرف بودیم که فحش می دهند و به جای حرف زدن پیراهن پاره می کردند. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔴بدون تعارف🖐 من ازفوت مهسا امینی ناراحت شدم ولی شما ازبه آتش کشیده شدن پلیس،بریدن رگ گردن پلیس حمله وشهید کردن بسیجی ها وکشیدن چادر ازسر ناموس مردم خوشحال شدین ما حتی تو انسانیت هم مثل هم نیستیم ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔻یک شب که نیمه‌های شب از همنشینی با رزمنده‌ها برگشته بود، گفت: «فلانی؛ من میرم خونه. اگه میشه برای نمازشب بیدارم کن. دوست ندارم نمازشبم قضا بشه». خسته بود، حتی به سختی حرف می‌زد. رفت. چهل دقیقه قبل نماز بهش زنگ زدم تا بیدارش کنم؛ اما بیدار بود. گفتم: «سید؛ چرا بیداری؟ چرا استراحت نکردی؟» گفت: «حاجی؛ ترسیدم برای نمازشب بیدار نشم». از شما می‌پرسم؛ «شما اسم این رو چی میذاری؟ من میگم عشق و محبت الهی در تمام وجودش موج می‌زد». 💔 ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
رفیقم سید
🔻یک شب که نیمه‌های شب از همنشینی با رزمنده‌ها برگشته بود، گفت: «فلانی؛ من میرم خونه. اگه میشه برای
🔻عقل معاش می‌گوید که شب هنگام خفتن است؛ اما عقل معاد می‌گوید همه چشم‌ها در ظلمات محشر در آن هنگامه فزع اکبر از هول قیامت گریانند، مگر چشمی که در راه خدا بیدار مانده و از خوف او گریسته باشد.
‏{ نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ } ‏برو پیش مردم جار بزن بگو خدا دلش بزرگه و آغوش رحمتش بازه ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
آنها که عاشقترند ؛ تسلیم ترند . . .
رفیقم سید
آنها که عاشقترند ؛ تسلیم ترند . . .
و هر بار که اطاعت میکنند ؛ و تسلیم امر محبوب میشوند بیشتر لذت میبرند محبوب میگوید : برای من باش ! برای من بخور .. برای من نفس بکش و بعشق من بخواب و از خواب برخیز .... برای من سخن بگو و برای رضای من قدم بردار تا آنگاه ک محبوب میفرماید : برای من بمیر ! و او از سر تسلیم باز هم میگوید *چشم و شهادت مرگ عاشقان است .... آنان که تسلیم امر پروردگارند ! ان الدین عندالله الاسلام ----------' ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
‏متوجه نمی شوم چرا رفتن یک آدم معلوم الحال به شبکه ضد ایرانی منوتو مهم است؟ اینها وقتی در ایران بودند چه هنری جز لودگی داشتنند که رفتن شان مهم باشد؟ آیا مثلا نخبه بوده که رفتنش فرار مغزها باشد؟ چه توفیق اجباری خوبی نصیب جمهوری اسلامی شده که شیادها با پای خودشان رفع زحمت میکنند... ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
رفیقم سید
‏متوجه نمی شوم چرا رفتن یک آدم معلوم الحال به شبکه ضد ایرانی منوتو مهم است؟ اینها وقتی در ایران بودن
‏جمهوری اسلامی کسی را از دست نمی‌دهد؛ این افراد هستند که لیاقت بودن در اتمسفر جمهوری اسلامی را از دست میدهند...
🔴‏باطل ضعیف است، قدرتی ندارد، و نمی‌تواند رشد کند! هرجا دیدیم باطلی رشد کرد و بر حق سایه انداخت، یعنی در آن نقطه حق سکوت کرده، کوتاه آمده و حضور نداشته است. اهمیت جهاد تبیین اینجا روشن می‌شود؛ "تواصوا بالحق"... فقط اهل تبیین حق‌ هستند که دچار خسران نخواهند شد. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
هنر است! در اوج جهالت که دختران را زنده بگور میکردند بوسه بر دستان دخترت میزدی و او را محرم اسرار خود میدانستی! بی معرفتی ست... که شاید اگر شما و دین تان اسلام نبودید نسل بشر با زنده به گور کردن دختران منقرض میشد آنوقت عده ای دینت را دینی میدانند که به زن ارزشی نمیدهد! بی معرفی ست... عید بزرگ میلاد دو هنر خداوند، (ص) و (ع) بر عاشقان و دلدادگان این خاندان با عظمت مبارک:) ❤️ ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
آزادی مد نظر این افراد کشور بدون صاحب و ویران شده! ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
سلام بر "تـو" به تعداد دخترانی که از گور رهانیدی .. (ص) ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیق، خوب نگاه کن!... آنجا زمانِ بعد از ماست! عده‌ای فراموش می‌کنند و از ما بودن، پشیمان می‌شوند...🍂 و عده‌ای ما برایشان نردبان می‌شویم...🍂 و عده‌ای دیگر در فراقمان می‌سوزند...🍂 چه آینده‌ی دشواری در انتظار جا مانده‌هاست...🍂 ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin