فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴زیادی گوش کنین👂
↵ من اگر الآن توی این وضعیت،
حرف بزنم و دفاع کنم، برام بد میشه ❗️
دقیقاً از کی میترسی الان؟
↵ #ژلوفنتصویرۍ
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
زمان سلام دادن به معصومین
به امام زمان که میرسید
آخرش میگفت:
از طرف تمام شیعیان
شرمندَتَم آقای زمان💔
روز جمعه
امام زمان بیشتر ازتون
توقع دارن✋🏿
امروز روز پسر حضرت مادرِ:))
زیارت "آل یس" با معنی
رو فراموش نکنی بخونی...
#امام_زمان
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
عمامه #شهید_سید_علی_زنجانی
تاج سر یکی ازبچه های رفقا🥰😅
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
#شهید_سید_علی_زنجانی :
🔻پروردگارا؛ مرا اخلاص پايداری در جنگ عطا كن؛ تا به خاطر دوست داشتن «تو» ثابتقدم بمانم و نه به خاطر ترس از رسوايی و نه از روی طمع در مشهور شدن.
#لبیک_یا_خامنه_ای
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
به جهنم که به رهبر ما اعتماد نداری!
اسد اعتماد کرد سر جاش موند؛ عراق اعتماد کرد پیروز شد؛ پوتین پنج بار به دست بوسی این مرد اومد و کاری کرده تو حالا توی سوراخ موشی!
هرکس به آمریکا اعتماد کرد سقوط کرد!
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران
#امام_زمان
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
براندازی و روشهای اون داره وارد فاز خطرناکی میشه!
❗️ انقد رسانه ملکه سوژه براندازی کم آورده مجبوره خزعبل پخش کنه😂😆😆
#ایران
#حجاب
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
#یه_حبه_نور
وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لَا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ
آل عمران/۱۲۰
اگه تو سختیها صبر کنین و خطایی نکنین، نمیتونن شما رو زمین بزنن، خدا حواسش بهتون هست
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دریای شور انگیز
چشمان تو زیباست ...
آنجا که باید دل به دریا زد
همین جاست ...
#شهید_سید_علی_زنجانی❤️
یادش به دلخواه صلوات
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
یادتباشه؛
اگه روحيه ى مثبتى داشته باشى،
اتفاق هاى خوب و آدمهاى خوب به
سمتت كشيده ميشن..🍃
رفیق؛
#تو_میتونی 😉
#ایران
#لبیک_یا_خامنه_ای
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
🔴بدون تعارف 🖐
آقای جمهوری اسلامی! تو این غائله باگهای خودت رو شناختی! به خاطر این مردم نجیب و باشعور بایست و درستش کن که خدا به کسی چک سفید امضا نداده!
#ایران
#حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
🔴 بدون سانسور🖐
از کمربند که هیچ، لازم باشد پلیس باید مجرم را از کمر خِفت کند و با خفّت به اوین ببرد! رسولاللّه مسجد ضرار را آتش زد و تکتک خشتهایش را ویران کرد تا مؤمنان دلنازکِ دیننشناس ببیند اگر فتنه و آشوب لباس مسجد هم بپوشد باید بساطش برچیده شود!
#حجاب
#ایران
#لبیک_یا_خامنه_ای
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
ثبات سیاسی میخوای فقط انگلیس. تو 6 سال 4 نخست وزیر عوض کردن یعنی از سودان جنوبی هم بی ثبات تر بودن! ولی بی بی سی آمار سطل زباله های تهران رو فقط بلده بگه😂
#ایران
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
🗞شهید مدافع حرم سید علی زنجانی به روایت همرزمان؛
🔻يه روز حرف بچهها شد. گفت: «شیخ؛ تو که دختر داری هم، همینطوری هستی؟ حس عجیبی به زینب دارم. خیلی شیرین بازی میکنه. خیلی دوروبرم میچرخه. خیلی دوستش دارم».
🔹به یکی از علماء هم تو عالم رویاء گفته بود؛ روزانه در ساعاتی خاص به خانواده و بچههام سر میزنم.
🔺سید جان؛ به دل جاماندهها هم سری بزن.
#شهید_سید_علی_زنجانی
#حجاب
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
سیره شهدا رو که مطالعه میکنیم میبینیم یک مرگآگاهی داشتن، یک حواسجمعی داشتن، یک نگاهی به این قصهی قبر داشتن. اون لحظه که تیرها میان، تفنگ شلیک میکنه، گلوله میزنه، وسط میدون مین گیر افتادی، چی نجاتت میده؟! اون اتصال...
#حاج_حسین_یکتا
#شهید_سید_علی_زنجانی
#لبیک_یا_خامنه_ای
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
شهدا چه افقی را میبینند که آنقدر برای رفتن و رسیدن اشتیاق دارند که یا بند پوتینشان را نمیبندند و یا پاهایشان از شدت اشتیاق جا میماند. این خود فراموشی و شاید حواس پرتی اوج خودآگاهی و ذکر است.
#شهید_سید_علی_زنجانی
#لبیک_یا_خامنه_ای
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
رمـــــان دختــرشینا♥🍃
#قسمت6⃣1⃣
به همین خاطر هر صبح، تا از خواب بیدار می شدم، قبل از هر چیز گوشه پرده اتاقم را کنار می زدم. اگر لوله ای که بعد از روشن شدن تنور روی دودکش تنور می گذاشتیم، پای دیوار بود، خوشحال می شدم و می فهمیدم هنوز مادرشوهرم بیدار نشده، اما اگر دودکش روی تنور بود، عزا می گرفتم. وامصیبتا بود. زمستان هم داشت تمام می شد. روزهای آخر اسفند بود؛ اما هنوز برف ها آب نشده بودند.کوچه های روستا پر از گل و لای و برف هایی بود که با خاک و خاکسترهای آتش منقل های کرسی سیاه شده بود. زن ها در گیر و دار خانه تکانی و شست وشوی ملحفه ها و رخت و لباس ها بودند. روزها شیشه ها را تمیز می کردیم، عصرها آسمان ابری می شد و نیمه شب رعد و برق می شد، باران می آمد و تمام زحمت هایمان را به باد می داد. چند هفته ای بیشتر به عید نمانده بود که سربازی صمد تمام شد.فکر می کردم خوشبخت ترین زن قایش هستم. با عشق و علاقه زیادی از صبح تا عصر خانه را جارو می کردم و از سر تا ته خانه را می شستم. با خودم می گفتم: «عیب ندارد. در عوض این بهترین عیدی است که دارم. شوهرم کنارم است و با هم از این همه تمیزی و سور و سات عید لذت می بریم.»صمد آمده بود و دنبال کار می گشت.کمتر در خانه پیدایش می شد. برای پیدا کردن کار درست و حسابی می رفت رزن. یک روز صبح که از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم؛ مادرشوهرم در اتاق ما را زد. بعد از سلام و احوال پرسی دوقلوها را یکی یکی آورد و توی اتاق گذاشت و به صمد گفت: «من امروز می خواهم بروم خانه خواهرت، شهلا. کمی کار دارد. می خواهم کمکش کنم. این بچه ها دست و پا گیرند. مواظبشان باشید.»موقع رفتن رو به من کرد و گفت: «قدم! اتاق دم دستی خیلی کثیف است. آن را جارو کن و دوده اش را بگیر.»صمد لباس پوشیده بود که برود. کمی به فکر فرو رفت و گفت: «تو می توانی هم مواظب بچه ها باشی و هم خانه تکانی کنی؟!»شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان شد. بدون اینکه جوابی بدهم. صمد گفت: «نمی توانی هم خانه را تمیز کنی و هم به بچه ها برسی.»کتش را درآورد و گفت: «من بچه ها را نگه می دارم، تو برو اتاق ها را تمیز کن. کارت که تمام شد، من می روم.»با خودم فکر کردم تا صبح زود است و بچه ها خوابند. بهتر است بروم اتاق ها را تمیز کنم.صمد هم ماند اتاق خودمان تا مواظب بچه ها باشد.پنجره های اتاق دم دستی را باز گذاشتم.لحاف کرسی را از چهار طرف بالا دادم روی کرسی. تشک ها را برداشتم و گذاشتم روی لحاف های تازده. همین که جارو را دست گرفتم تا اتاق را جارو کنم، صدای گریه دوقلوها درآمد. اول اهمیتی ندادم. فکر کردم صمد آن ها را آرام می کند. اما کمی بعد، صدای صمد هم بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند؟!جارو را انداختم توی اتاق و دویدم طرف اتاق خودمان که آن طرف حیاط بود.دوقلوها بیدار شده بودند و شیر می خواستند. یکی از آن ها را دادم بغل صمد و آن یکی را خودم برداشتم و بچه به بغل مشغول آماده کردن شیرها شدم.صمد به بچه ای که بغلش بود، شیر داد و من هم به آن یکی بچه. بچه ها شیرشان را خوردند و ساکت شدند. از فرصت استفاده کردم و رفتم سراغ جارو زدن اتاق. هنوز اتاق را تا نیمه جارو نزده بودم که دوباره صدای گریه دوقلوها بلند شد. حتماً خیس کرده بودند.مجبور شدم قبل از اینکه صمد صدایم کند، بروم دنبال بچه ها. حدسم درست بود. دوقلوها که شیرشان را خورده بودند حالا جایشان را خیس کرده بودند.مشغول عوض کردن بچه ها شدم.صمد بالای سرم ایستاده بود و نگاه می کرد.می گفت:«می خواهم یاد بگیرم و برای بچه های خودمان استاد شوم.»بچه ها را تر و خشک کردم. شیرشان را هم خورده بودند، خیالم راحت بود تا چند ساعتی آرام می گیرند و می خوابند. دوباره رفتم سراغ کارم. جارو را گرفتم دستم و مشغول شدم. گرد و خاکْ اتاق را برداشته بود. با روسری ام جلوی دهانم را بستم. آفتاب کم رنگی به اتاق می تابید و ذرات گرد و غبار زیر نور خورشید و توی هوا بازی می کردند. فکر کردم اتاق را که جارو کردم، بروم تشک ها را روی ایوان پهن کنم تا خوب آفتاب بخورند که دوباره صدای گریه بچه ها و بعد فریاد صمد بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند.جارو را زمین گذاشتم و دوباره رفتم اتاق خودمان. بچه ها شیرشان را خورده بودند، جایشان هم خشک بود، پس این همه داد و هوار برای چه بود؟! ناچار یکی از آن ها را من بغل کردم و آن یکی را صمد. شروع کردیم توی اتاق به راه رفتن. نگران کارهای مانده بودم.
#ادامه_دارد...
کپی بدون ذکر لینک ممنوع 🚫 می باشد
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
هیچوقت در کارهای خوب به علت حضورت فکر نکن
به حکمت حضورت فکر کن!
بچهها نکنه سید با ما کار داره؟
#شهید_سید_علی_زنجانی
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
باید کاری کنیم که علی اکبر زمان باشیم و امام حسین (ع) خریدار ما باشد.
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin