رفیقم سید
با امام زمان رفیق باشین! نه از رفیقای دو روزه ها، نه! از اون رفیق مشتیا:) که سرت پیش آقا بالا باشه!
شاید آقا فقط منتظر توست
312+1
جشن تکلیف سیاسیت مبارک رأی اولی
۱۱ اسفند منتظر حضورت در کنار خانواده پای صندوق رأی هستیم❤️
#انتخابات
══════°✦ ❃ ✦°
@refigham_seyed
آقا ببین منو!
تا زنده ای باید بدویی!
منفعل نباش،اون دنیا تا میتونی بشین؛
الان وقت نشستن نیست.
پاشو،تلاش کن برای خودت ،برای اون
چیزی بجنگ و تلاش کن که بدونی خدا تویِ
این مسیر بهت لبخند میزنه و پشتته.
خدا ببینه سفت و سخت چسبیدی
بهش، بهت میده..
فقط همینو بدون که الان وقت
نشستن نیست رفیق، بدو!
══════°✦ ❃ ✦°
@refigham_seyed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق تو کدومه؟
══════°✦ ❃ ✦°
@refigham_seyed
رفیقم سید
رفیق تو کدومه؟ ══════°✦ ❃ ✦° @refigham_seyed
شب شهادت رفیق شهیدمون سیدعلی زنجانی است .💔
نثارروح مطهرش ۱۴ شاخه گل صلوات بفرستید.
══════°✦ ❃ ✦°
@refigham_seyed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️ #راوی_همسر_شهید
نشستم کنار تابوت، بوسیدمش وبعد آرام درگوشش زمزمه کردم: شب تاره، بی قراره،
دلی که چاره نداره...
همان شعری بود که با هم همیشه می خواندیمش.
══════°✦ ❃ ✦°
@refigham_seyed
هدایت شده از رفیقم سید
اگر ازمطالب کانال کپی می کنید نوش جونتون فقط لوگو حذف نشه و *مطالبی که با نام همسر شهید درکانال گذاشته میشه حتما باید با آیدی کانال منتشر بشه وگرنه پیگرد قانونی خواهد داشت🌿🌷
ممنون که فوروارد می کنید🙏
══════°✦ ❃ ✦°
@refigham_seyed
رفیقم سید
✍️ #راوی_همسر_شهید نشستم کنار تابوت، بوسیدمش وبعد آرام درگوشش زمزمه کردم: شب تاره، بی قراره، دلی ک
قبل ازاینکه پیکر مطهرسید را تشییع کنند دران شلوغی ابراهیم هم پدرش را بوسید اما زینبم نه، امان ازدل زینبم.. نگذاشتند پدرش را ببوسد می گفتند:«بچه ست غصه میخوره»
══════°✦ ❃ ✦°
@refigham_seyed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه افتاديم..
توي راه مدام از اينكه ميره و نميرم گله كرد و گله كردم ولي دستور بود و لازم الاجراء ..
رسيديم به محل قرار
حاجي رو ديدم
پياده شديم و رفتيم سمتش. شروع كردم التماس، خواهش .. اما حاجي حرفش يكي بود ..
سيد و فلاني و فلاني برن
دو روز ديگه تو و فلاني بريد ..
گذشت ..
بچه ها راه افتادن و رفتن،
دلم طاقت نياورد،
پشت ماشينا تا جايي دنبالشون رفتم
مجدد سيد اينا رو نگه داشتيم
پياده شد
پياده شدم
شايد براي اولين بار، يه دل سير همو بغل كرديم ..
(بار دوم ٣٠ ساعت بعد.. )
در گوشم يچيزايي گفت ..
دلم آتيش گرفت
بغض كردم ولي قورتش دادم..
لحظه جدا شدن رسيد ..
و
رفت ...
.
.
.
.
.
.
خبراي بدي از خط ميومد ..
دلم طاقت نياورد..
بدون اينكه به رفقا بگم ماشينو برداشتم و رفتم تا ..
ميدون معركه عاشورائي شده بود،
از شدت بارش توپ و موشك و خمپاره زمين ميلرزيد و دود و خاك عجيبي بلند شده بود..
دلم پرواز ميكرد جلو و مدام آتيش حسرت شعله ور ميشد! اما زنگ صداي فرمانده و اميد به روز بعد خاموشش ميكرد ..
شب شد، رسيدم مقر ..
خبراي بدي از خط ميومد ..
شهيد داده بوديم..
تماس اومد، حاجي بود! يه جمله گفت ولي همون يه جمله عين آب سرد كل وجودمو منجمد كرد ..
"سيدعلي پلاك داشت يا نه .."