شب آخری که قرار بود برگردم دمشق، آمد دنبالم و به همراه شیخ و چند نفر دیگر ما را به بازار حلب برد. به یک مغازه عطر فروشی رفتیم. یکی از عطرهای خوشبو را پیشنهاد کرد.
قصد داشتم آن را به عنوان هدیه با خودم به ایران ببرم. وقتی قیمت را پرسیدم، فروشنده گفت: «یازده هزار لیر».
برای خرید مردد شدم، ولی بهخاطر رودربایستی که با سید و شیخ داشتم چیزی نگفتم. توی دلم گفتم: «چه خبره برا یه عطر یازده هزار لیر بدم!» وقتی میخواستم پول را حساب کنم، سید اجازه نداد و خودش حساب کرد.
شعارش این بود و همیشه میگفت: «من باید ببخشم تا خدا بهم بده».
#شهید_سید_علی_زنجانی
#رفیق
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
سردار شهید سلیمانی:
اشتیاق به شهادت
جاذبهی کوچکی نیست.
این تیزهوشی میخواهد،
این یک عامل بزرگ و
جذاب است... مثل یک
مدار مغناطیسی عظیم است.
انسان های مستعد را،
به سمت خود میکشد
#شهید_سید_علی_زنجانی
#اربعین
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘استوری
🎙به صوت بهشتی شهید سید علی زنجانی:
ما شیعه آخرالزمانیم. همانهایی که امام صادق (علیهالسلام) در موردشان فرمود: با ایمانترین مردمان هستند. زیرا آنها به واسطه سیاهی بر روی سپیدی ایمان آوردهاند.
#شهید_سید_علی_زنجانی
#اربعین
#امام_زمان
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
مقام معظم رهبری:
امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست .
___________________
نشرباشما⚘
ـ نگویید جا ماندهایم .
کسی که قلب و روحش رفته جامانده نیست.
جامانده کسیست که عشق و شور و طلبِ زیارت اربعین، به ذهنش هم نمیرسد و علاقهای ندارد. اگر به هر دلیلی اشتیاقِ رفتن هست و شرایطش نیست، خیری بوده و ثواب نیت را بردهاید.
شاکر باشید و نگویید جاماندهایم. [آیتاللهجوادیآملی]
#اربعین
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد پناهیان:
خیلی سال های گذشته
ایرانی ها!
فاطمه زهرا جاتون رو خالی کرد تو اربعین...
#اربعین
#امام_حسین
#امام_زمان
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
دلنوشته زینب سلیمانی💔
تنی پر از ترکش، ریهای شیمیایی از ۸سال دفاع مقدس تا دفاع از حرم، دستی قطعشده که نشان علمدار شد و در نهایت یک تن اربا اربا؛ حضرت پدر خوب رسم علمدار کربلا را به جا آوردید و یاد قمر بنی هاشم(ع) را در چشمان یک عالم مجسم کردید!
چقدر زیبا روایتهای عمو عباسِ بچههای خیمه را در یادها زنده کردید!
#امام_حسین
#حاج_قاسم
#اربعین
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
روز اول محرم رفت پیش آقا امام رضا. آقا بهش فرمود ریّان! اعراب دوره جاهلیت تو ماه محرم به هم ظلم نمیکردن و نمیجنگیدن اما این امت به اندازه اعراب جاهلی هم معرفت نداشتن! اگه میخوای تو ثواب شهدای کربلا شریک باشی هر وقت یاد حسین افتادی بگو کاش منم با شما بودم.
عيون أخبار الرضا، ۱، ۲۹۹
#امام_حسین
#اربعین
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘#استوری
🔰«خاک تدمر»
🔻چشمم که افتاد به عکسها و صوتهایش در گوشی، دوباره هوایی شدم. میدانم آنقدر سرش شلوغ است که شاید اصلاً وقت نکند از بهشتش آن بالا، نگاهی به این پایین بیندازد. ولی دل این حرفها سرش نمیشود. خاطراتش جلوی چشمم زنده میشود.
آن روز قرار بود با هم برویم جلسه. هولهولی دنبال لباسهای خوبمان میگشتيم که يکدفعه رسیدیم به این لباسها. همینهایی که در عکس تنش کرده. گفتم: «سيد؛ اينا خيلی خاكی شده. یادت باشه برگشتیم اینا رو بشوريم.» نگاهی کرد و گفت: «اینا خاک تدمر و مفخخههاييه [انتحاریهایی] كه میاومدن و منفجر میشدن، دلم نمياد بشورمشون! اين خاک مقدسه!»
دیگر غرق شدهام؛ غرق سید. انگار که روبهرویم نشسته و دارم با خودش صحبت میکنم: «قربون اين ريش خاكی و خوشگلت! اين خاک به خودی خود که مقدس نيست! تقدسش به تو و امثال توئه كه حالا دور امام حسين (علیهالسلام) جمع شديد و گل میگید و گل میشنوید. چى ميشه این بین يه نگاه نه؛ گوشهنگاهى هم به ما بیندازید و سفارشمون رو به آقا بکنید؟»
#شهید_سید_علی_زنجانی
#اربعین
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
میگفت :
همیشه عکس یه شهید تو اتاقتون
داشته باشید..
پرسیدیم : چرا؟
گفت :
اینا چشماشون معجزه میکنه!
هر وقت خواستید گناه کنید فقط کافیه
یه نگاهتون بهشون بخوره..
میگفت..
بندهها فراموش کارن..
یادشون میره یکی
اون بالا هست که همه چیزو میبینه...
ولی این شهدا انگار انعکاس ِ نگاه خدان :)
#شهید_سید_علی_زنجانی
#رفیق
#اربعین
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
در منطق عاشورایی اباعبدالله، فراق مقدمه رسیدن است. فراق حج، حسین را به کربلا کشاند؛ فراق حقیقت، زهیر را به حسین رساند.
مولای ما! فراق #اربعین ما را به کجا میرساند؟
#شیفت_شب
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
🔻داشتم با خودم فکر میکردم امشب چه بنویسم، یاد حرف عارف روشن ضمیر شیخ رجبعلی خیاط افتادم که میگفت: «اگر میخواهید به مقامات برسین سه تا چیز خیلی اهمیت داره؛ گدائی شبها، احسان به خلق و توسل به اهل بیت». یک لحظه جرقهای توی ذهنم افتاد که سید علی واقعاً بدون غلو این سه ویژگی در وجودش بروز داشت و حتی درش غرق بود. سید علی یک بچه هیئتی و عاشق امام حسین (علیهالسلام) بود که برنامه روزانه برای روضه شنیدن و گریه کردن داشت. گاهی هندزفری توی گوشش بود و به شدت گریه میکرد.
#رفیق
#شهید_سید_علی_زنجانی
#امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌سیدالشهدا برای امام زمان قدرتآفرینی میکند!
🔻به خاطر حسین(ع)، جهان را شلوغ میکنیم..
#اربعین #استادپناهیان #امام_زمان
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
🔴 خاطرهی دکتر ترکمن از شهید سلیمانی
💠 دکتر ترکمن میگوید: «سردار برای ملاقات نوههای تازه به دنیا آمدهشان به بیمارستان آمدند. نمیدانم مقدمات امنیتی برای حضور ایشان در مکان های عمومی را چطور فراهم می کردند، هر چه که بود سردار ساده و بی تکلف از همان جلوی در بخش وارد شدند. روز به دنیا آمدن نوههای سردار سلیمانی پرستارها از دیدار سردار خوشحال بودند ولی روی اینکه جلو بروند را نداشتند. اما سلام و احوالپرسی ساده و صمیمی #حاج_قاسم یخ پرستاران را آب کرد و در چشم بر هم زدنی همه پرستاران بخش دور ایشان حلقه زدند. قرار شد عکس یادگاری بگیریم. دقت نظر سردار برای من خیلی جالب بود. همه پرستاران بخش اطراف ایشان جمع شدند و آماده برای گرفتن عکس، هنوز عکس یادگاری ثبت نشده بود که سردار به انتهای سالن اشاره کردند. یکی از نیروهای خدماتی در حال تِی کشیدن سالن بود، سردار ایشان را صدا کردند و گفتند شما هم درعکس یادگاری ما باشید.»
📚 راوی: دکتر ترکمن
#شب_زیارتی
#کربلا
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
❤️ستون ۲ پیاده روی #اربعین
#حاجی هرقدمی که برمیداریم مدیون شماییم
مدیون شماییم
مدیون شماییم...........
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
موعود مردی است با صلابت نوح و ایمان ابراهیم! با حُسن یوسف و حکمت موسی و شفقت عیسی! با مهربانیهای محمد و عدالت علی و سلحشوری و آزادمردی حسین! کدوم انسان نرمالی هست که نخواد ابراهیم و نوح و یوسف و عیسی و موسی و سلیمان و داود رو درک کنه؟! خدایا ببین که ما خواهان صاحب الزمانیم
#امام_زمان #اربعین_مقدمه_ظهور
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin
🗞روايتى از كرامت شهيد سيد على زنجانى؛
🔻سوز سرمای شبهای اسفند، از لای پنجرهی اتاق بیمارستان، درد و اندوهم را بیشتر میکرد. کتاب را کناری گذاشتم و پتو را تا چانه بالا کشیدم. دو هفتهای بود که عفونتی عجیب، میهمان ناخواندهی تنم شده بود و انواع داروها جز اینکه اسباب ضعف و درماندگی مضاعف باشد، کاری از پیش نبرده بود.
🔸دلم براى شاگردانم تنگ شده بود؛ براى روزهايى كه با هم به حرم حضرت معصومه (سلام الله عليها) مىرفتيم و سر و صدایشان در فضاى حرم میپیچید. فکر و خیالم پُر بود از همهی دوستداشتنیهایم بیرون از بیمارستان؛ دیدن صورت پدر و مادرم، شنيدن صداى بچههاى قديمتر پشت تلفن و قرارهايى كه با هم مىگذاشتیم که «امروز حرم مىآيى؟» خاطرات اردوهاى جهادى و شيطنتهاى بچهها هم كه عجيب دلم را بىقرار كرده بود.
🔹گوشی همراهم را برداشتم تا چرخی در احوال دنیا بزنم شاید مُسکن دردها و خیالاتم شود. لابهلای اخبار تکراری دنیا، چشمانی گیرا چشمگیرم شد. نه از آن چشمهایی که با رنگ و لعاب و حقه و دروغ مسحورت میکند. چشمهایش چیزی داشت که از جنس این دنیا نبود. خبرِ زیر عکس قلبم را فشرد؛ «حجتالاسلام سید علی زنجانی، چند شب پیش در ادلب سوریه به شهادت رسید». بیاختیار، اشک از قلبم و بعد چشمانم سرازیر شد. دلم میخواست بیشتر از او بدانم. دنیای اخباری که حالا برایم بیارزش بود را بالا و پایین کردم تا به خاطرات دوستانش رسیدم. مثل تشنهای که جرعه جرعه آب در کامش میریزند، با خواندن از او سیراب میشدم.
🔸اما در میان همهی خواندنیها یکی سخت مرا گرفت و رها نکرد؛ «سید علی به کسی نه نمیگفت و نمیگذاشت
ونمی گذاشت رفقایش از دست او ناراحت شوند».
🔹دل شکستهام بار دیگر شکست. به صورتش در صفحهی گوشی نگاه کردم و گفتم؛ آقا «سید علی» جانِ دوستداشتنی! در دنیا که دستم به رفاقتت نرسید، بیا و رفیق روحانی من باش. حتماً همهی خوبیهایت را آنجا هم با خود بردهای. اگر در این دنیای تنگ نه نمیگفتی، آنجا که دستت به رزق و بارگاه الهی بند است و نه نگفتن خیلی راحتتر است. بیا و اسباب شفای من را بگیر! خدا میداند که امانم بریده ...
🔸آنقدر گفتم و گریه کردم که خوابم برد. خوابی که از هزار بیداری روشنتر و واقعیتر بود. «سيد على» همان رفیق جدیدم را ديدم كه با يک کاسهی آب بالاى تختم ايستاده بود. محو صورت گیرا و جذابش شدم. دست کرد داخل کاسه و چند بار آب پاشید به سر و صورتم. هر قطره آب هُرم گرمای تبم را سرد میکرد و از صورتم جاری میشد تا روی لبهای خشکیده و رنگ پریدهام. آب را مزمزه میکردم و طعم بهشتیاش بر جانم مینشست.
🔹صبح، با صدای جابجایی پروندهی پایین تختم در دستان دکتر بیدار شدم. سرش توی پرونده بود و هی من را نگاه میکرد. بالای سرم آمد و انواع معاینات را کرد. دستور آزمایشات جدید داد و در حالیکه متفکر چانهاش را میخاراند بیهیچ کلامی رفت. پيش خودم گفتم نکند حالم بدتر از روزهای قبل شده و در دلم خدایا کردم.
🔸پرستار که مشغول خونگیری شد، خواب دیشبم با تمام حسهای دوستداشتنیاش به عینه برایم مجسم شد. احساس سبکی عجیبی داشتم. نمیدانم چهقدر گذشت که دکتر با پرستاری آمد. دستور قطع سرم را داد و باز با همان نگاه متفکر و با لحنی متعجب گفت: «شما مرخصید ولی از من نپرسید چهطور که درمان ناگهانی شما با من نبوده». لبخند پُر رنگی به صورتم دوید و گفتم؛ باید ممنون رفیق بامعرفتم باشم. دکتر متعجب سری تکان داد و بیرون رفت.
🔺من اما بیحرکت، با حسی شگرف روی تخت مانده بودم با این سوال که واقعاً اين «سيد على» كه بود؟! انگار همینجا در بیمارستان همهی دوستداشتنیهایم پُررنگتر و دوستداشتنیتر از قبل حضور داشتند.
#راوی_شماره_۱
#شهید_سید_علی_زنجانی
#اربعین
══════°✦ ❃ ✦°
@Amamehye_shirin