eitaa logo
رفیقم سید
410 دنبال‌کننده
818 عکس
213 ویدیو
1 فایل
بسم الله الرحمن الرحيم «رفیقم سید » بهانه‌اى‌ست تا در بزمِ ميهمانىِ خاطرات شهيد مجاهد «سید علی زنجانی»، سرخى يادش را به شبنم ديده بشوييم و با برگ برگ زندگى‌اش، شاخه‌ى معرفتى از خاک به افلاک پيوند زنيم ... خوش آمدید به این مهمانی🌹💌 ●تحت نظرخانواده شهید
مشاهده در ایتا
دانلود
روز جمعه امام زمان بیشتر ازتون توقع دارن✋🏿 امروز روز پسر حضرت مادرِ:)) زیارت "آل یس" با معنی رو فراموش نکنی بخونی... ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
عمامه تاج سر یکی ازبچه های رفقا🥰😅 ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
: 🔻پروردگارا؛ مرا اخلاص پايداری در جنگ عطا كن؛ تا به خاطر دوست داشتن «تو» ثابت‌قدم بمانم و نه به خاطر ترس از رسوايی و نه از روی طمع در مشهور شدن. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
از شنبه براندازی رسیدن به ج.ا ۲۲ بهمن رو نمیبینه آفرین پیشرفت خوبی بود😏
به جهنم که به رهبر ما اعتماد نداری! ‏اسد اعتماد کرد سر جاش موند؛ عراق اعتماد کرد پیروز شد؛ پوتین پنج بار به دست بوسی این مرد اومد و کاری کرده تو حالا توی سوراخ موشی! هرکس به آمریکا اعتماد کرد سقوط کرد! ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
براندازی و روشهای اون داره وارد فاز خطرناکی می‌شه! ❗️ انقد رسانه ملکه سوژه براندازی کم آورده مجبوره خزعبل پخش کنه😂😆😆 ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
سلام به شنبه و اهالی نجیب اش❤️
وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لَا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ آل عمران/۱۲۰ اگه تو سختی‌ها صبر کنین و خطایی نکنین، نمیتونن شما رو زمین بزنن، خدا حواسش بهتون هست ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دریای شور انگیز چشمان تو زیباست ... آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست ... ❤️ یادش‌ به دلخواه صلوات ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
یادت‌باشه؛ اگه روحيه ى مثبتى داشته باشى، اتفاق هاى خوب و آدمهاى خوب به سمتت كشيده ميشن..🍃 رفیق؛ 😉 ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔴بدون تعارف 🖐 ‏آقای جمهوری اسلامی! تو این غائله باگ‌های خودت رو شناختی! به خاطر این مردم نجیب و باشعور بایست و درستش کن که خدا به کسی چک سفید امضا نداده! ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔴 بدون سانسور🖐 از کمربند که هیچ، لازم باشد پلیس باید مجرم را از کمر خِفت کند و با خفّت به اوین ببرد! رسول‌اللّه مسجد ضرار را آتش زد و تک‌تک خشت‌هایش را ویران کرد تا مؤمنان دل‌نازکِ دین‌نشناس ببیند اگر فتنه و آشوب لباس مسجد هم بپوشد باید بساطش برچیده شود! ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
‏ثبات سیاسی میخوای فقط انگلیس. تو 6 سال 4 نخست وزیر عوض کردن یعنی از سودان جنوبی هم بی ثبات تر بودن! ولی بی بی سی آمار سطل زباله های تهران رو فقط بلده بگه😂 ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
‏«اگر روایت نکنید، روایت خواهید شد» ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🗞شهید مدافع حرم سید علی زنجانی به روایت همرزمان؛ 🔻يه روز حرف بچه‌ها شد. گفت: «شیخ؛ تو که دختر داری هم، همین‌طوری هستی؟ حس عجیبی به زینب دارم. خیلی شیرین بازی می‌کنه. خیلی دوروبرم می‌چرخه. خیلی دوستش دارم». 🔹به یکی از علماء هم تو عالم رویاء گفته بود؛ روزانه در ساعاتی خاص به خانواده و بچه‌هام سر می‌زنم. 🔺سید جان؛ به دل جامانده‌ها هم سری بزن. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
سیره شهدا رو که مطالعه میکنیم می‌بینیم یک مرگ‌آگاهی داشتن، یک حواس‌جمعی داشتن، یک نگاهی به این قصه‌ی قبر داشتن. اون لحظه که تیرها میان، تفنگ شلیک میکنه، گلوله میزنه، وسط میدون مین گیر افتادی، چی نجاتت میده؟! اون اتصال... ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
شهدا چه افقی را می‌بینند که آن‌قدر برای رفتن و رسیدن اشتیاق دارند که یا بند پوتین‌شان را نمی‌بندند و یا پاهایشان از شدت اشتیاق جا می‌ماند. این خود فراموشی و شاید حواس پرتی اوج خودآگاهی و ذکر است. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمـــــان دختــرشینا♥🍃 ⃣1⃣ به همین خاطر هر صبح، تا از خواب بیدار می شدم، قبل از هر چیز گوشه پرده اتاقم را کنار می زدم. اگر لوله ای که بعد از روشن شدن تنور روی دودکش تنور می گذاشتیم، پای دیوار بود، خوشحال می شدم و می فهمیدم هنوز مادرشوهرم بیدار نشده، اما اگر دودکش روی تنور بود، عزا می گرفتم. وامصیبتا بود. زمستان هم داشت تمام می شد. روزهای آخر اسفند بود؛ اما هنوز برف ها آب نشده بودند.کوچه های روستا پر از گل و لای و برف هایی بود که با خاک و خاکسترهای آتش منقل های کرسی سیاه شده بود. زن ها در گیر و دار خانه تکانی و شست وشوی ملحفه ها و رخت و لباس ها بودند. روزها شیشه ها را تمیز می کردیم، عصرها آسمان ابری می شد و نیمه شب رعد و برق می شد، باران می آمد و تمام زحمت هایمان را به باد می داد. چند هفته ای بیشتر به عید نمانده بود که سربازی صمد تمام شد.فکر می کردم خوشبخت ترین زن قایش هستم. با عشق و علاقه زیادی از صبح تا عصر خانه را جارو می کردم و از سر تا ته خانه را می شستم. با خودم می گفتم: «عیب ندارد. در عوض این بهترین عیدی است که دارم. شوهرم کنارم است و با هم از این همه تمیزی و سور و سات عید لذت می بریم.»صمد آمده بود و دنبال کار می گشت.کمتر در خانه پیدایش می شد. برای پیدا کردن کار درست و حسابی می رفت رزن. یک روز صبح که از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم؛ مادرشوهرم در اتاق ما را زد. بعد از سلام و احوال پرسی دوقلوها را یکی یکی آورد و توی اتاق گذاشت و به صمد گفت: «من امروز می خواهم بروم خانه خواهرت، شهلا. کمی کار دارد. می خواهم کمکش کنم. این بچه ها دست و پا گیرند. مواظبشان باشید.»موقع رفتن رو به من کرد و گفت: «قدم! اتاق دم دستی خیلی کثیف است. آن را جارو کن و دوده اش را بگیر.»صمد لباس پوشیده بود که برود. کمی به فکر فرو رفت و گفت: «تو می توانی هم مواظب بچه ها باشی و هم خانه تکانی کنی؟!»شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان شد. بدون اینکه جوابی بدهم. صمد گفت: «نمی توانی هم خانه را تمیز کنی و هم به بچه ها برسی.»کتش را درآورد و گفت: «من بچه ها را نگه می دارم، تو برو اتاق ها را تمیز کن. کارت که تمام شد، من می روم.»با خودم فکر کردم تا صبح زود است و بچه ها خوابند. بهتر است بروم اتاق ها را تمیز کنم.صمد هم ماند اتاق خودمان تا مواظب بچه ها باشد.پنجره های اتاق دم دستی را باز گذاشتم.لحاف کرسی را از چهار طرف بالا دادم روی کرسی. تشک ها را برداشتم و گذاشتم روی لحاف های تازده. همین که جارو را دست گرفتم تا اتاق را جارو کنم، صدای گریه دوقلوها درآمد. اول اهمیتی ندادم. فکر کردم صمد آن ها را آرام می کند. اما کمی بعد، صدای صمد هم بلند شد. ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند؟!جارو را انداختم توی اتاق و دویدم طرف اتاق خودمان که آن طرف حیاط بود.دوقلوها بیدار شده بودند و شیر می خواستند. یکی از آن ها را دادم بغل صمد و آن یکی را خودم برداشتم و بچه به بغل مشغول آماده کردن شیرها شدم.صمد به بچه ای که بغلش بود، شیر داد و من هم به آن یکی بچه. بچه ها شیرشان را خوردند و ساکت شدند. از فرصت استفاده کردم و رفتم سراغ جارو زدن اتاق. هنوز اتاق را تا نیمه جارو نزده بودم که دوباره صدای گریه دوقلوها بلند شد. حتماً خیس کرده بودند.مجبور شدم قبل از اینکه صمد صدایم کند، بروم دنبال بچه ها. حدسم درست بود. دوقلوها که شیرشان را خورده بودند حالا جایشان را خیس کرده بودند.مشغول عوض کردن بچه ها شدم.صمد بالای سرم ایستاده بود و نگاه می کرد.می گفت:«می خواهم یاد بگیرم و برای بچه های خودمان استاد شوم.»بچه ها را تر و خشک کردم. شیرشان را هم خورده بودند، خیالم راحت بود تا چند ساعتی آرام می گیرند و می خوابند. دوباره رفتم سراغ کارم. جارو را گرفتم دستم و مشغول شدم. گرد و خاکْ اتاق را برداشته بود. با روسری ام جلوی دهانم را بستم. آفتاب کم رنگی به اتاق می تابید و ذرات گرد و غبار زیر نور خورشید و توی هوا بازی می کردند. فکر کردم اتاق را که جارو کردم، بروم تشک ها را روی ایوان پهن کنم تا خوب آفتاب بخورند که دوباره صدای گریه بچه ها و بعد فریاد صمد بلند شد. ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند.جارو را زمین گذاشتم و دوباره رفتم اتاق خودمان. بچه ها شیرشان را خورده بودند، جایشان هم خشک بود، پس این همه داد و هوار برای چه بود؟! ناچار یکی از آن ها را من بغل کردم و آن یکی را صمد. شروع کردیم توی اتاق به راه رفتن. نگران کارهای مانده بودم. ... کپی بدون ذکر لینک ممنوع 🚫 می باشد ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
هیچ‌وقت در کارهای خوب به علت حضورت فکر نکن به حکمت حضورت فکر کن! بچه‌ها نکنه سید با ما کار داره؟ ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
باید کاری کنیم که علی اکبر زمان باشیم و امام حسین (ع) خریدار ما باشد. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
کل ارض کربلا یعنی، کربلا اذن دخول نمیخواهد، همه‌جا کربلاست، مراقب باش از خارج نشوی! ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
سرعت سیر جوونا از همه بالاتره؛ علی‌اکبر اولین نفر بود از بنی‌هاشم که سبقت گرفت برای شهادت جوونی یعنی سر بزنگاه، خط‌شکنی کردن ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیدمرتضی آوینی : قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیض دائم رحمت او امیدوار می سازد. .....💔 ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin