eitaa logo
رفیقم سید
408 دنبال‌کننده
751 عکس
201 ویدیو
1 فایل
بسم الله الرحمن الرحيم «رفیقم سید » بهانه‌اى‌ست تا در بزمِ ميهمانىِ خاطرات شهيد مجاهد «سید علی زنجانی»، سرخى يادش را به شبنم ديده بشوييم و با برگ برگ زندگى‌اش، شاخه‌ى معرفتى از خاک به افلاک پيوند زنيم ... خوش آمدید به این مهمانی🌹💌 ●تحت نظرخانواده شهید
مشاهده در ایتا
دانلود
خوابی که دشمن دیده و تعبیر نمیشود ؛ اینجا ایران است ! ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔴بدون تعارف🖐 دهن گشادش را باز کرده ومیگه : سردار سلیمانی که پایان داعش رواعلام کرده بود پس چرا داعشی ها آدم میکشن؟ _آخه نادون! توهنوز فرق حکومت داعش با اعضای داعش رو نفهمیدی ؟ ۱۶ سال پیش آمریکا هم پایان طالبان رو درافغانستان اعلام کرداما اعضای طالبان هنوز دارن آدم میکشن. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
به چه مشغول کنم دیده ودِل را که مُدام دل تورا می طَلَبَد دیده طُ را می جوید...؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب است ودیر وقت جز دوستت دارم تمام کارها بماند برای فردا🪴... ❤️ ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
هرکدوم ازاین عکسا کلی حرف قشنگ قشنگ داره که سرفرصت حتما براتون میگم💔🖐
مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ کهف/۳۹ آنچه خدا بخواهد صورت میپذیرد و هیچ نیرویی جز به وسیله خدا نیست. خدایا آشفته بازاری شده دنیا و من جز تو، مأمنی برای دلم، سراغ ندارم... پناهم باش من روی تو خیلی حساب کردم!! ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
اگه پای خدا وایسی خودش حالتو خوب میکنه...
💌وقت نمازه‌ وقت عاشقیه... تنها کسی که فرموده روزی پنج بار باید‌ بیایی بشینی من صداتو بشنوم خداست... تنها‌ کسی که از مادر هم‌ مهربونتره... ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔴بدون تعارف🖐 طرف صبحش رو با بی بی سی شروع میکنه شبش رو با سعودی نشنال تموم بعد میگه شما رو شستشوی مغزی دادن . + منتغیه .
تا دیروز که میزدن حالا اومده میگه مگه پلیس اونجا نبوده که جلوشو بگیره ؛ تناقضاتو قربون . ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔺شهدای دانش آموزش حرم علیه السلام ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴تروریست‌ها در سوریه ترور می‌کردند، رسانه‌ها میگفتن کار خود اسده ، شهرها سقوط میکردند بازهم می‌گفتند کار خود اسده، وقتی مردم فهمیدند چه بلایی سرشون که زنهاشون در بازار برده فروشها قیمت خوردند ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
☑️ ترس پلتفرم تروریستی اینستاگرام‌ از آرتین و آرشام 🔸 اینستاگرام هشتگ های مربوط به دو برادر کم سن و سال حادثه تروریستی شاهچراغ را محدود کرد! این درحالیست که هشتگ مهسا امینی یا هر کشته شده ساختگی یا واقعی اغتشاشات اخیر بدون هیچ مشکلی فعال هستند! ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنبال شهادت بود واز همان بدو ورود به منطقه برای آن داشت . واقعا هم روی خودش کارمی کرد؛ ازدقت درنماز وروزه گرفته تا حساسیت وتوجه درمسائل بیت المال ، ونشکستن دل دوست وهمرزم، عجیب مراعات می کرد. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔴‏سردار سلامی در شیراز به صورت علنی گفت که قبلا به آل سعود هشدار دادم امروز قول می‌دهم از شما انتقام بگیریم برای اولین بار سردار رسانه های فارسی زبان را مستقیم تهدید کرد که قرار نیست مردم ایران را ناراحت کنید و خودتان درآرامش باشید خواهید دید که تهدید سردار ایرانی سریع و قاطع است ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ از مهسا تا آرمان! 🔺‏حرامیان داعشی صفت آرمان ۲۱ ساله را زیر ضربات سنگین قرار دادند... جسم غرق در خونش را در تاریکی شب در گوشه‌ای رها کردند... شدت جراحات او را به مولایش رساند... نه می‌بخشیم؛ نه فراموش می‌کنیم! غریب گیر آوردنش... ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔴 آرمانش خدمت به اسلام بود و علی ورد زبانش! حرامیان به اسم آزادی مثل شمر و سنان او را غریب گیر آوردند و عقده های شیطانی خود را گشودند! از درخواست داریم قاتلین بیشرف را به اشد مجازات برسانند!
🔹وقتی میبینی رفیقت ناراحته، حالش خوش نیس، دلش گرفته، بیخیال نباش؛ 🔸امیرالمؤمنین فرمودند: ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺯﺩﺍﻳﻨﺪﻩ ﻏﻤﻬﺎ ﻭ ﺍﻧﺪﻭه‌هایند. ❤️ ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
اے شهید🕊 همسایہ ات نیستم امـا مهمان خانہ ے مجازی ات ڪہ هستم، خودت دستم راگرفتہ اے وآورده اے اینجاڪمڪے ڪن من هم یڪم شبیہ توُ شوم
🔴بدون تعارف🖐 در برابر فحاشی ضدانقلاب چه کنیم؟ دانشجویان انقلابی اینکه در دانشگاه‌ به شما فحش‌های رکیک دادند؛ این یک پیروزی است برای شما و یک شکست بزرگ برای کسی که حرفی برای گفتن ندارد مسئله این‌ها علمی و سیاسی نیست... چاله میدونی و چاقو کشی‌ست ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
این یه قانونه هرکسی که کم میاره شروع میکنه به فحش دادن چون اگر حرف محکم و منطقی برای زدن داشت رو به فحش دادن نمی‌آورد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمـــــان دختــرشینا♥🍃 ⃣1⃣ همه جمع شدند توی حیاط و بعد از سلام و احوال پرسی و دیده بوسی رفتیم توی اتاق مادرشوهرم. صمد ساک را زمین گذاشت. همه دور هم نشستیم و از اوضاع و احوالش پرسیدیم. سیمان کار شده بود و روی یک ساختمان نیمه کاره مشغول بود.کمی که گذشت، ساک را باز کرد و سوغاتی هایی که برای پدر، مادر، خواهرها و برادرهایش آورده بود، بین آن ها تقسیم کرد.همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده بود، اصرار می کرد و می گفت: «قدم! تو هم برو سوغاتی هایت را بیاور ببینیم.»خجالت می کشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: «بعداً.» خواهرشوهرم فهمید و دیگر پی اش را نگرفت.وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک را باز کنم. واقعاً سنگ تمام گذاشته بود. برایم چند تا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچه های چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاق سر هم خریده بود. طوری که درِ ساک به سختی بسته می شد. گفتم: «چه خبر است، مگر مکه رفته ای؟!»گفت: «قابل تو را ندارد. می دانم خانه ما خیلی زحمت می کشی؛ خانه داری برای ده دوازده نفر کار آسانی نیست. این ها که قابل شما را ندارد.»گفتم: «چرا، خیلی زیاد است.»خندید و ادامه داد: «روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم.این ها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»همه چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود.نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است.گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.»اصرار کرد. گفت: «نه... جان قدم بگو.بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»دوباره همه را نگاه کردم. انصافاً پارچه های شلواری توخانه ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود.گفتم:«این ها از همه قشنگ ترند.»از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. این ها را با یک عشق و علاقه دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.»بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم.از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن صمد بر پا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می کردند.خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن برادرها.صمد با روی باز همه دعوت ها را می پذیرفت.شب ها تا دیروقت می نشستیم خانه این فامیل و آن آشنا و تعریف می کردیم. می گفتیم و می خندیدیم.بعد هم که برمی گشتیم خانه خودمان، صمد می نشست برای من حرف می زد. می گفت:«این مهمانی ها باعث شده من تو را کمتر ببینم. تو می روی پیش خانم ها می نشینی و من تو را نمی ببینم. دلم برایت تنگ می شود.این چند روزی که پیشت هستم، باید قَدرَت را بدانم. بعداً که بروم، دلم می سوزد.غصه می خورم چرا زیاد نگاهت نکردم.چرا زیاد با تو حرف نزدم.»این خوشی یک هفته بیشتر طول نکشید. آخر هفته صمد رفت. عصر بود که رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشک ریختم.به گوشه گوشه خانه که نگاه می کردم، یاد او می افتادم. همه چیز بوی او را گرفته بود.حوصله هیچ کس و هیچ کاری را نداشتم.منتظر بودم کسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یک دل سیر گریه کنم. حس می کردم حالا که صمد رفته، تنهای تنها شده ام. دلم هوای حاج آقایم را کرده بود. دلتنگ شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم کشیدم که بوی صمد را می داد. دلم برای خانه مان تنگ شده بود.آی... آی... حاج آقا چطور دلت آمد دخترت را این طور تنها بگذاری؟! چرا دیگر سری به من نمی زنی. آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی پرسی؟! آن شب آن قدر گریه کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد.صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم. زودرنج شده بودم و انگار همه برایم غریبه بودند. دلم می خواست بروم خانه پدرم؛ اما سراغ دوقلوها رفتم. جایشان را عوض کردم و لباس های تمیز تنشان کردم. مادرشوهرم که به بیرون رفت، شیر دوقلوها را دادم، خواباندمشان و ناهار را بار گذاشتم. ظرف های دیشب را شستم و خانه را جارو کردم. دوقلوها را برداشتم و بردم اتاق خودم. بعد از ناهار دوباره کارهایم شروع شد؛ ظرف شستن، پختن شام، جارو کردن حیاط و رسیدگی به دوقلوها. آن قدر خسته شده بودم که سر شب خوابم برد.انگار صبح شده بود. به هول از خواب پریدم. طبق عادت، گوشه پرده را کنار زدم. هوا روشن شده بود. حالا چه کار باید می کردم. نان پخته شده و درِ تنور گذاشته شده بود. چرا خواب مانده بودم. .... کپی بدون ذکر لینک ممنوع 🚫 می باشد. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
رَبَّنَآ لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا حالا که اومدی تو قلبم بذار قلبم برای خودت بمونه... آل عمران/٨ شکر که خدای من شدی ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin