eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
8.6هزار ویدیو
303 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت زهرا (سلام الله علیها) درباره آداب غذا خوردن فرمودند : در سر سفره غذا، دوازده کار نیک وجود دارد که سزاوار است، هر مسلمانی آنها را بشناسد . چهار مورد آن واجب و چهار مورد مستحب و چهار مورد نشانه ی ادب و بزرگواری است . و اما چهار مورد واجب : 1. شناخت و معرفت پروردگار ( بدانیم که نعمت ها از اوست ) 2. راضی به نعمت های خدا بودن 3. گفتن (( بسم الله الرّحمن الرّحیم )) در آغاز غذا 4. سپاسگزاری خدا در پایان ( و گفتن الحمدالله ربّ العالمین ) و چهار عمل مستحب عبارتند از : 1. وضو گرفتن قبل از غذا 2. نشستن به جانب چپ 3. در حال نشسته غذا خوردن 4. غذا خوردن با سه انگشت و آن چهار عملی که نشانه ادب و بزرگواری است : 1. از غذای پیش روی برداشتن 2. لقمه ها را کوچک برداشتن 3. غذا ها را به خوبی جویدن 4. کمتر به صورت دیگران ، نگاه کردن  به نقل از سیره عملی . ❄️🌷✌️🌷❄️ @Refighe_Shahidam313 ❄️🌷✌️🌷❄
شعری که از زبان سردارسلیمانی برای رفیق آسمانی اش شهید احمد کاظمی گفته شد. اما در شب شهادت شهید سپهبد قاسم سلیمانی تکمیل شد.... 🔸🔸 با رفتنت یک شهر را غم با خودش برد غمدیده را قدر مسلّم با خودش برد در زیر بار گریه های شهر آن روز هر کس که آمد یک قدِخم با خودش برد از آن زلال چشمه ی لبخندهایت هر تشنه آمد آب زمزم با خودش برد ای آفتاب صبحگاهی روی گلها یک دشت از نور تو شبنم با خودش برد رویت سپید ای لاله ی در دشت خفته این سیل مردم بوی پرچم با خودش برد در جشن دیدار تو،(احمد)با شهادت دل گریه آورده است و ماتم با خودش برد به قلم 🖋 🔸🔸 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت 🌺 @Refighe_Shahidam313 🌺
#حدیث #حدیث_روز ✍امام باقر عليه السلام كار نيك از #مرگ بد جلو مى گيرد و هر كار نيكى ، #صدقه است و نيكوكاران در دنيا #نيكان آخرتند و نخستين واردشوندگان به #بهشت نيكوكارانند 📚 دعائم الاسلام ۲۱۱ http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شهید همت : چهار صباحی زنده ایم ،آخر هم از دنیا می رویم ،در این چهار صباحی مرتب به وسیله خدا آزمایش می شویم ،و هر لحظه و هر ثانیه ی عمر ما آزماش است ، شکست هست ، پیروزی هست ، سختی هست ، راحتی هست ، همه چیز هست ،ولی آنچه بیش از همه مطرح است ،آزمایش خداست...
جز یاد تــ🌷ــــو بر خاطر من نگذرد ای جـان ... 📎 #پنج_شنبه_های دلتنگی هدیه به روح پاک و مطهر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و شهـدای مقاومت فاتحه و صلواو+وعجل فرجهم 🌷🌷🌷🌷 یک هفته ای رفته ای ولی هنوز داغ تو برایمان سنگین است مثل روز اول 😔😔😔😔💔😔😔😔😔 http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#کتاب_علمدار #علمدار #زندگینامه_و_خاطرات #شهید_سید_مجتبی_علمدار #شهید_جانباز_سید_مجتبی_علمدار #زندگینامه #قسمت_پنجم #قسمت_ششم #قسمت_هفتم http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار قسمت 5⃣ 💫 نوجوانی سید مجتبی پسر اول خانواده بود. خدا بعد از او دو پسر دیگر به نام های حسن و حسین و دو دختر به خانواده ی ما عطا كرد. اما جایگاه مجتبی در خانواده اهمیت خاصی داشت. او پسری قوی و در عین حال مهربان بود. در ایام تعطیلی به مغازه ی کفاشی مي رفت و کمک پدر بود. هر زمان، کسی کاری داشت به او کمک مي کرد. یک بار در حین بازی به زمین خورد. یک تکه شیشه ی تیز پشت کتف او را برید. خون به شدت جاری شد. بچه ها همه ترسیدند و فرار کردند. اما مجتبی خم به ابرو نیاورد. از همان موقع مشخص بود که پسر خیلی توداری است. از دوران بچگی با چند نوجوان خوب در محل رفیق شده بود. همیشه با آنها بود. با هم مسجد مي رفتند، بازی مي کردند و ... دبستان را در مدرسه ی حشمت داوری (شهدای بخش هشت) گذراند. راهنمایی را به مدرسه مرداویج (شهید دانش) رفت. این ایام مصادف با درگیری های انقلاب بود. پدر نگران بود که دوستان ناباب برای فرزندش مشکلی ایجاد نکنند. او همیشه مانند یک دوست با فرزندش صحبت مي کرد. مي گفت: « پسرم دوست واقعی کسی نیست که همیشه تو را مي خنداند، بلکه دوست خوب باید مانند آیینه باشد. عیب و مشکلات تو را نیز به تو نشان دهد. » قدرت بدنی، اخلاق و درس خوب باعث شده بود که دوستان زیادی در اطراف او جمع شوند. بچه های محل مي گفتند: « وقتی با هم به رودخانه تجن ميرویم، مجتبی یکباره به زیر آب ميرود و بعد از چند لحظه با یک ماهی زنده برمي گردد! واقعًا هیچ کس جرئت و قدرت مجتبی را ندارد. » ایام انقلاب بود. در بسیاری از جوانان محل نیز انقلاب درونی صورت گرفت. مجتبی با اینکه فقط دوازده سال داشت اما همراه دوست همیشگی خود یحیی کاکویی در همه اجتماعات و تظاهرات شرکت مي کرد. از همان ایام کودکی و نوجوانی محبت اهل بیت علیهم السلام در وجود او ریشه دوانده بود. با پدر و یا دوستان در جلسات مختلفی که در سطح شهر تشکیل مي شد شرکت مي کرد. مجتبی بسیار اهل شوخی و مزاح بود. یکی از دلایلی که باعث مي شد بچه های محل و حتی بچه های فامیل جذب او شوند همین بود. ⬅️ ادامه دارد.... 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار قسمت 6⃣ 💫 ورزش کسی حریفش نمي شد! وقتی پا به توپ مي شد دیگر هیچ کس نمي توانست توپ را پس بگیرد. همه را دریبل مي کرد. آنقدر خوب و راحت بازی مي کرد که همه تعجب مي کردند. موقع بازی توی محل، سر مجتبی دعوا بود! همه مي خواستند در تیم مجتبی باشند. با مجتبی بودن یعنی برنده شدن! فوتبال، محبوبترین رشته ای بود که مجتبی به آن مسلط شد. همه دوستانش نیز به یاد دارند. قدرت بدنی بالا و دریبل های ریز مجتبی هرگز از یاد دوستان نخواهد رفت. رفقایش مي گفتند که مجتبی در آینده حتمًا وارد تیم ملی خواهد شد! آنها در سال های بعد وقتی بازی های علی کریمی را در تیم ملی مي دیدند خاطره ی بازی های سید مجتبی برایشان زنده مي شد. البته علاقه ی او به ورزش، فقط اختصاص به فوتبال نداشت. سید در والیبال و بسکتبال هم حریف نداشت. اصلًا همه فن حریف بود. به قول یکی از دوستانش سید مجتبی، یا یک ورزش را یاد نمي گرفت، یا اینکه خیلی خوب پیش مي رفت و سنگ تمام مي گذاشت؛ مثلًا، چند بار با هم پینگ پنگ بازی کردیم. یک بار هم مجتبی را در مدرسه دیدم که به بازی پینگ پنگ بچه ها خیره شده بود. آنها خیلی خوب بازی مي کردند. مجتبی هم مي خواست این ورزش را خوب یاد بگیرد. بعد از مدتی، دیگر کسی حریف مجتبی نبود! آنچنان به این ورزش مسلط شده بود که گویی کاری غیر از این ندارد. یکی از جوانان محل، که استاد پینگ پنگ بود، با مجتبی بازی کرد. ابتدا با حالت تمسخر شروع به بازی کرد. سرویس های حرفه ای ميزد تا قدرت خود را به رخ مجتبی بکشد. اما بعد از چند دقیقه دید که عقب افتاده! با اینکه خیلی تلاش کرد اما با اختلاف زیاد بازی را باخت. در مناطق جنگی هم برنامه ی ورزشی مجتبی ترک نمي شد. نیروهای گروهانی، که مجتبی فرماندهی آن را بر عهده داشت، در ساعاتی از روز حتمًا مشغول ورزش مي شدند. بیشتر مواقع فوتبال بازی مي کردند و فرمانده ی محبوب آنها ستاره ی بازی ها بود! در فاو تیم فوتبالي تشکیل داد. با نیروهایش در مسابقات شرکت کرد. کسی حریف تیم سید نبود. همیشه زمانی که تیم او مسابقه داشت بچه های زیادی برای تماشا مي آمدند. این کارهای سید باعث روحیه دادن به نیروها شده بود. رشته های ورزشی که مجتبی در آنها مسلط بود محدود به همین چند رشته نمي شد. مجتبی در شنا و بعدها در غواصی هم بسیار مسلط بود. او دوره ی چتربازی را هم سپری کرد. در ورزش های رزمی هم مدتی کار کرد. در نوجوانی در کشتی و بوکس مسلط شده بود. اما شرایط انقلاب و جنگ باعث شد که این رشته ها را ادامه ندهد. آخرین مسئولیت سید نیز در محل کار، مسئولیت امور ورزشی بود . 🌱 راوی: دوستان شهید 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار قسمت 7⃣ 💫 اعزام سه سال از پیروزی انقلاب گذشته بود. مجتبی برای ادامه تحصیل به سراغ رشته های فنی رفت. سال 1361 در هنرستان شهید خیری مقدم در رشته اتومکانیک مشغول به تحصیل شد. از همان روزهای اول تحصیل تلاش كرد تا به جبهه اعزام شود. اما هر بار که مراجعه مي کرد بی نتیجه بود. سن و سال مجتبی کم بود. برای همین موافقت نمي کردند. من در همان محله ی بخش هشت و در مسجد دهقان زاده با او آشنا شدم. جوانی پر شور و نشاط و بسیار دوست داشتنی بود. بعد از مدتی به همراه چند نفر از رفقا تصمیم گرفتیم برای اعزام به جبهه اقدام کنیم. یک روز بعد از ساعت آموزشی مدرسه، رفتیم محل اعزام نیرو و ثبت نام کردیم. البته به این راحتی ها نبود. سن من و مجتبی كم بود. براي همين فتوكپي شناسنامه را دست كاري کردیم! يكي دو سال آن را بزرگتر كردیم. آن زمان علاوه بر كم بودن سن، قد و قامت ما هم كوتاه بود. ريش هاي ما هم سبز نشده بود! البته وضعیت مجتبی بهتر از من بود. به هر حال کار ثبت نام ما تمام شد. سوار ماشین و راهی پادگان آموزشی منجیل شدیم. اما به ما گفتند: «همه ی شما قبول نمي شوید آنهایی را که سن و سال کمتری دارند، برمي گردانند. » نزديك غروب بود كه رسيديم به پادگان آموزشي منجيل. يكي از برادران پاسدار آمد و ليست را گرفت. شروع كرد اسم ها را خواندن. چند نفري را به دليل كوتاه بودن قد و نوجوان بودن شان قبول نكرد. براي همين خیلی نگران شدیم. رفته رفته به اسم ما نزديك مي شد. يكي از دوستان، كه جثّه ی درشتي داشت، كنارم نشسته بود. اوركت او را گرفتم و روي اوركت خودم پوشيدم. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
سلام و وقت بخیر خدمت همسنگران عزیز با عرض پوزش خدمت عزیزان بابت کوتاهی در ادامه کتاب شهید علمدار ان شاءالله از امشب به شرط حیات برقرار هست...
#داده‌ام‌دل‌به‌حسن‌سر‌اباعبدالله مادرم نامِ حسن برد سپس شیرم داد پدرم گفت حسین ، عاقبتم نوکر شد #سلام_ارباب 😢✋ ➰ #شب_جمعه ➰ #شب_زیارتی_ارباب http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4