eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
8.6هزار ویدیو
303 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 مسجد، مهم‌ترین مرکز اجتماعی اسلام 👈 گزیده‌ای از بیانات رهبر انقلاب اسلامی درباره مسجد ✏️ «مسجد میتواند پایگاه همه‌ی کارهای نیک باشد؛ پایگاه خودسازی، انسان‌سازی، تعمیر دل و تعمیر دنیا و مقابله‌ی با دشمن و زمینه‌سازی برای ایجاد تمدّن اسلامی و بصیرت‌افزایی افراد.» ۱۳۹۵/۰۵/۳۱ 🔹️رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت روز جهانی مسجد، ۳۱ مردادماه، گزیده‌ای از بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره اهمیت مسجد و توصیه‌هایی در زمینه ارتقای مساجد را مرور کرده است. 🔸الف) اهمیت مسجد 🔹اسلام محل تجمع مردم را بر محور ذکر، دعا و توجه به خدا قرار داده است اوّلین مسئله، اهمّیّت خود مسجد است و این ابتکاری که اسلام در آغاز ولادت خود برگزید و محلّ تجمّع مردم را بر محور ذکر و دعا و توجّه به خدای متعال قرار داد. اجتماعات مردم به‌طور طبیعی دارای تأثیراتی است. خب، یک عدّه‌ای دُور هم جمع میشوند، میگویند، می‌شنوند، تصمیم میگیرند، ارتباطات فکری برقرار میکنند، داده‌ها و گرفته‌های فکری بین خودشان دارند؛ این در کجا اتّفاق بیفتد؟ مثلاً در باشگاه‌های اشرافی و اعیانی برای کارهای مختلف اتّفاق بیفتد که در غرب معمول است، یا در قهوه‌خانه‌ها تشکیل بشود؛ [یا مثل‌] روم باستان که در حمّامها آن‌وقت یک چنین اجتماعاتی تشکیل میشد و دُور هم مردم جمع میشدند و رفتن حمّام بهانه بود برای اینکه بگویند و بشنوند؛ یا در جایی تشکیل بشود که محور آن اقامه‌ی صلات است؛ این خیلی فرق میکند. وقتی اجتماع بر محور نماز و ذکر به وجود آمد، آن‌وقت یک معنای دیگری پیدا میکند، یک جهت دیگری پیدا میکند... 🔍 ادامه را بخوانید👇 khl.ink/f/57391
توصیه‌ مهم آیت‌الله سیدمحمدصادق حسینی طهرانی به زائران پیاده حسینی اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💚⃞🌿️ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°☘🥀☘°•-꧂❁•
23.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اندکی درنگ 🟢این خانم درسن ۱۴سالگی کارشناسی ارشد می‌خواند، خواهر او هم نابغه است. اما .... چرا کمتر در باره ی آنها می شنویم؟ چرا فضای مجازی اونا رو بایکوت کرده؟! فقط با حجابن ... پس نباید دیده بشن ... عجب... اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💚⃞🌿️ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°☘🥀☘°•-꧂❁•
هدایت شده از حرفاتونෆ࿐•°|ོ
پیام اعضاء 📨 سلام و خدا قوت من از بعضی مطالب کانال شما دیدن کردم واقعا احسنت به شما. خیلی خوب است که درباره امر به معروف هم حرف می زنید و این دو واجب را زنده می کنید لطفا از آموزش های استاد تقوی هم استفاده کنید ایشان یکی از اساتید آموزش دهنده فریضتین هستند و می توانند شبهه های مربوط به فریضتین را به خوبی پاسخ دهند سپاس و خدا نگه دار 💌💌💌💌💌💌💌 پاسخ رفیق شهیدم 🌷 علیکم السلام هم‌سنگر ممنون از حضور سبزتون و همراهی صمیمانه تون چشم ان شاءالله دعامون کنید در پناه حق
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📕⚫️📕⚫️📕 ⚫️📕⚫️📕 📕⚫️ ⚫️ 🍃او را به خيمه عمرسعد مى برند و او وارد خيمه مى شود
📕⚫️📕⚫️📕 🌿﷽🌿 ☆ با کــاروان عــشـق☆ با کاروان عشق ویژه ماه محرم و صفر ● برنامه سی و چهارم 🍃او جَوْن است، غلامِ ابوذر غِفارى كه بعد از مرگ ابوذر، همواره در خدمت امام حسين(ع) بوده است. او در اصل اهل سودان است و رنگ پوستش سياه مى باشد. امام كه دايماً اطراف اردوگاه را بررسى مى كند، اين بار كنار ميدان ايستاده است. جَوْن جلو مى آيد و مى گويد: ــ مولاى من، آيا اجازه مى دهيد به ميدان بروم. مى خواهم جانم را فداى شما كنم. ــ اى جَوْن! خدا پاداش خيرت دهد. تو با ما آمدى، رنج اين سفر را پذيرفتى، همراه و همدل ما بودى و سختى هاى زيادى نيز، كشيدى، امّا اكنون به تو رخصت بازگشت مى دهم. تو مى توانى بروى. ✅اشك در چشم جَون حلقه مى زند. شانه هايش مى لرزد و با صدايى لرزان مى گويد: "آقا، عزيز پيامبر، در شادى ها با شما بودم و اكنون در اوج سختى شما را تنها بگذارم!". امام شانه هاى او را مى نوازد و با لبخندى پر از محبّت اجازه ميدان به او مى دهد. جَوْن رو به امام مى كند و مى گويد: "آقا، دعا كن پس از شهادت، سپيدرو و خوشبو شوم". نمى دانم چه شده است كه جَون اين خواسته را از امام طلب مى كند، امّا هر چه هست اين تنها خواسته اوست. جَون به ميدان مى رود. شمشير مى زند و چنين مى خواند: "به زودى مى بينيد كه غلامِ سياهِ حسين، چگونه مى جنگد و از فرزند پيامبر دفاع مى كند". دستور مى رسد تا او را محاصره كنند. سپاه كوفه به پيش مى تازد و او شمشير مى زند. ⚜گرد و غبار به آسمان بلند شده، جَوْن بر روى خاك افتاده است. آخرين لحظه هاى عمر اوست. چشم هاى خود را بر هم مى نهد. او به ياد دارد كه امام حسين(ع) بالاى سر شهدا مى رفت. با خود مى گويد آيا آقايم به بالين من نيز، خواهد آمد؟ نه، من لايق نيستم. من تنها غلامى سياه هستم. حسين به بالين كسانى مى رود كه از بزرگان و عزيزان هستند. منِ سياه كجا و آنها كجا! ناگهان صدايى آشنا مى شنود. دستى مهربان سر او را از زمين بلند مى كند. خداى من، اين دست مهربان كيست كه سر مرا به سينه گرفته است؟ بوى مولايم به مشامم مى رسد. يعنى مولايم آمده است؟! جَون با زحمت چشمانش را باز مى كند و مولايش حسين را مى بيند. خداى من! چه مى بينم؟ مولايم حسين آمده است. 〽️او مات و مبهوت است. مى خواهد بلند شود و دو زانو در مقابل آقاى خود بنشيند، امّا نمى تواند. مى خواهد سخن بگويد، امّا نمى تواند. با چشم با مولايش سخن مى گويد. بعد از لحظاتى چشم فرو مى بندد و روحش پر مى كشد. امام در اين جا به ياد خواسته او مى افتد. براى همين، دست به دعا برمى دارد: "بار خدايا! رويش را سفيد، بويش را خوش و با خوبان محشورش نما". ✳️آرى! خداوند دعاى امام حسين(ع) را مستجاب مى كند و پس از چند روز وقتى بنى اسد براى دفن كردن شهدا به كربلا مى آيند، بدن او را مى يابند در حالى كه خوشبوتر از همه گل هاست. او در بهشت، همنشين امام خواهد بود. 🔹اكنون نوبت بُرَيْر است تا جان خود را فداى امامش كند. برير معلّم قرآن كوفه است. او با آنكه حدود شصت سال سن دارد، امّا دلش هنوز جوان است. او نيز، با اجازه امام به سوى ميدان مى شتابد: "من بُرَير هستم و همانند شيرى شجاع به سوى شما مى آيم و از هيچ كس نمى ترسم". او مبارز مى طلبد، چه كسى مى خواهد به جنگ او برود؟ در سپاه كوفه خبر مى پيچد كه معلّم بزرگ قرآن به جنگ آمده و مبارز مى طلبد. شرم در چهره آنها نشسته است. آيا به جنگ استاد خود برويم؟ صداى بُرَير در ميدان طنين انداخته است. عمرسعد فرياد مى زند: "چرا كسى به جنگ او نمى رود؟ چرا همه ايستاده اند؟". به ناچار يكى از سربازان خود به نام يزيد بن مَعْقِل را به جنگ بُرَيرمى فرستد. ــ اى بُرَير! تو همواره از علىّ بن ابى طالب دفاع مى كردى؟ ــ آرى! اكنون هم بر همان عقيده ام. ــ راه تو، راه باطل و راه شيطان است. ــ آيا حاضرى داورى را به خدا بسپاريم و با هم مبارزه كنيم و از خدا بخواهيم هر كس كه گمراه است كشته و هر كس كه راستگو است پيروز شود؟ ــ آرى! من آماده ام. 🔸سكوتى عجيب بر كربلا حكم فرماست. چشم ها گاه به بُرَير نگاه مى كند و گاه به يزيد بن معقل. بُرَير دست به سوى آسمان برمى دارد و دعا مى كند كه فرد گمراه كشته شود. سپاه كوفه آرزو مى كنند كه يزيد بن معقل پيروز شود. عمرسعد دستور مى دهد تا همه لشكر براى يزيد بن معقل دعا كنند. آنها به اين فكر مى كنند كه اگر بُرَير شكست بخورد، بر حقّ بودن سپاه كوفه بر همه آشكار خواهد شد. به راستى، نتيجه چه خواهد شد؟ آيا بُرَير مى تواند حريف خود را شكست دهد؟ آرى! در واقع، اين بُرَير است كه يزيد بن معقل را به جهنم مى فرستد. صداى "الله اكبر" در لشكر حقّ، بلند است. ⚫️بدين ترتيب، بر همه معلوم شد كه راه بُرَير حق است. عمرسعد بسيار عصبانى است. گروهى را براى جنگ مى فرستد. جنگ بالا مى گيرد. بدن بُرَير زخم هاى بسيارى بر می دارد.
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📕⚫️📕⚫️📕 🌿﷽🌿 ☆ با کــاروان عــشـق☆ با کاروان عشق ویژه ماه محرم و ص
📕⚫️📕⚫️📕 ⚫️📕⚫️📕 📕⚫️ ⚫️ 🍃در اين گيرودار، مردى به نام ابن مُنْقِذ از پشت سر حمله مى كند و نيزه خود را بر كمر بُرَير فرو مى آورد. برير روى زمين مى افتد. (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُونَ). روح بلند بُرَير نيز، به سوى آسمان پر مى كشد. ✳️اكنون ديگر وقت آن است كه حكايت سقّاى كربلا را برايت روايت كنم. او علمدار و جوانمرد سى و پنج ساله كربلا بود. آيا مى دانى كه چرا او را سقّاى كربلا ناميده اند؟ از روز هفتم كه آب را بر امام حسين(ع) و يارانش بستند، او بارها و بارها همراه ديگر ياران، به سوى فرات حملهور مى شد تا براى خيمه ها، آب بياورد. البته تو خود مى دانى كه دشمن، هزاران نفر را در اطراف فرات مأمور كرده است تا نگذارند كسى آب ببرد، امّا عبّاس و همراهانش هر بار كه به سوى فرات مى رفتند، با دست پر، باز مى گشتند. آرى! تا فرزندان اُم ّالبَنين زنده اند، در خيمه ها، مقدارى آب پيدا مى شود. در روايت ها آمده است كه پس از شهادت حضرت زهرا((س))، حضرت على(ع) به برادرش عقيل فرمود: "همسرى براى من پيدا كن كه از شجاع ترين طايفه عرب باشد". عقيل نيز، اُمّ البنين را معرّفى كرد. او از طايفه اى بود كه شجاعت و مردانگى آنها زبانزد روزگار بود. اكنون چهار پسر اُم ّالبَنين عبّاس، جعفر، عثمان و عبدالله در كربلا هستند. فرزندان اُمّ البنين تصميم گرفته اند كه بار ديگر براى آوردن آب به سوى فرات بروند. دشمن از هر طرف در كمين آنها بود. آنها بايد از ميان چهار هزار سرباز مى گذشتند. خبر به آنها مى رسد كه آب در خيمه ها تمام شده است و تشنگى بيداد مى كند. 💠اين بار، عبّاس تنها با سه تن از برادران خود به سوى فرات حركت مى كند، زيرا يارانى كه پيش از اين او را همراهى مى كردند، اكنون به بهشت سفر كرده اند. آنها تصميم خود را گرفته اند. اين كار، دل شير مى خواهد. چهار نفر مى خواهند به جنگ چهار هزار نفر بروند. حماسه اى شكل مى گيرد. پسران حيدر كرّار مى آيند! آنها لشكر چهار هزار نفرى را مى شكافند و خود را به آب مى رسانند. عبّاس مشك را پر از آب مى كند و بر دوش مى گيرد و همراه برادران خود به سوى خيمه ها حركت مى كند، امّا آنها هنوز لب تشنه هستند. مسلماً راه برگشت بسيار سخت تر از راه آمدن است. اين جا بايد مواظب باشى تا تيرى به مشك اصابت نكند. ✅مشك بر دوش عبّاس است و سه برادر همچو پروانه، دور آن مى چرخند. آنها جان خود را سپر اين مشك مى كنند تا مشك سالم به مقصد برسد. همه بچّه ها در خيمه ها، منتظر اين آب هستند. آيا اين مشك به سلامت به خيمه ها خواهد رسيد؟ صداى "آب، آب" بچّه ها هنوز در گوش پسران اُمّ البنين است. آنها تيرها را به جان مى خرند و به سوى خيمه ها مى آيند. نمى توانم اوج حماسه را برايت به تصوير بكشم. عبّاس مشك بر دوش دارد و اشك در چشم! ⏺او وقتى از فرات بالا آمد، سه برادرش همراه او بودند. تا اينكه دشمن شروع به تيرباران كرد و جعفر روى زمين افتاد. در واقع، او همه تيرها را به جان خريد. عبّاس مى خواهد بايستد و برادر را در آغوش كشد، امّا فرصتى نمانده است. جعفر با گوشه چشم، به او اشاره مى كند كه اى عباس برو، بايد مشك را به خيمه ها برسانى. آيا مشك به سلامت به خيمه ها خواهد رسيد؟ اشك در چشمان عبّاس حلقه زده است. آنها به راه خود ادامه مى دهند. كمى جلوتر، برادر ديگر بر زمين مى افتد. ☑️عبّاس و ديگر برادرش به سوى خيمه ها مى روند. ديگر راهى تا خيمه ها نمانده است، امّا سرانجام برادر ديگر هم روى زمين مى غلتد. همه كودكان چشم انتظارند. آنها فرياد مى زنند: "عمو آمد، سقّاى كربلا آمد"، امّا چرا او تنهاى تنها مى آيد؟ عزيزانم! بياشاميد، كه من سه برادر را براى اين آب از دست داده ام. 🔹آيا عبّاس باز هم براى آوردن آب به سوى فرات خواهد رفت؟! اكنون نزديك ظهر است و گرماى آفتاب بيداد مى كند. اين همه زن و بچّه و يك مشك آب و آفتاب گرم كربلا! ساعتى ديگر، باز صداى "آب، آب" كودكان در صحرا مى پيچد. عبّاس بايد چه كند؟ او كه ديگر سه برادر ندارد. آنها پر كشيدند و رفتند. ● ادامه دارد... ⚫️ 📕⚫️ ⚫️📕⚫️📕 📕⚫️📕⚫️📕 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💚⃞🌿️ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°☘🥀☘°•-꧂❁•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📗#کتاب_سلام_بر‌_ابراهیم۱ زندگینامه✨ ابراهیم در آن دوران همچون معلمی فداکاربه تربیت فرزندان این م
🦋🕊🌷 🦋 ﷽🦋 📗 محبت پــدر✨ در خانه ای کوچک و مستاجری در حوالی میدان خراسان تهران زندگی می کردیم. اولین روزهای اردیبهشت سال ۱۳۳۶ بود. پدر چند روزی است که خیلی خوشحال است. هر چند حالا در خانه سه پسر و یک دختر هستیم، ولی پدر برای این پسر تازه متولد شده خیلی ذوق می کند. البته حق هم دارد. پسر خیلی بانمک است. اسم بچه را هم انتخاب کرد:«ابراهیم» پدرمان نام پیامبری را بر او نهادکه مظهر صبر و قهرمان توکل و توحید بود. واین اسم واقعاً برازنده او بود. بستگان و دوستان هر وقت او را می دیدند با تعجب می گفتند: حسین آقا، تو سه تا فرزنددیگه هم داری، چرا برای این پسراینقدرخوشحالی می کنی؟! پدر با آرامش خاصی جواب می داد: این پسر حالت عجیبی دارد!من مطمئن هستم که ابراهیم من، بنده ی خوب خدا می شود، این پسرنام من را این حکایت ادامه دارد... برگرفته از کتاب سلام بر «ابراهیم» 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 قهرمان من برادر شهیدم رفیق آسمانی من سرباز آقا امام زمان اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🌸°•-꧂❁•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا