eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
8.6هزار ویدیو
303 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
ساعت به وقت لبـ😁ـخند 👇🍂 تدارکات گردان حمید دسنتشان (شهید) مسئول تدارکات گردان ما بود. این طبیعت مسئول‌های تدارکات بود که امکانات را برای روز مبادایی که هیچ‌وقت نمی‌دانستیم اصلا خواهد آمد یا نه ذخیره می‌کردند. آن‌ روز صبح خیلی دیر از خواب بیدار شده بودیم. می‌دانستیم صبحانه توزیع شده و رو زدن به دستنشان برای گرفتن صبحانه کار خیلی سختی است. برای همین کاظم، کم‌سن‌ترین فرد چادر را فرستادیم سراغ تدارکات. شاید دلشان به رحم بیاید. دستنشان با عصبانیت جواب داده بود توزیع صبحانه ساعت شش و نیم صبح است حالا هشت و نیم آمده‌ای برای صبحانه! اول که هیچ نداده بود و کمی بعد گفته بود برای اینکه تنبیه شوید بین کره مربا و پنیر باید یکی را انتخاب کنید. ظاهرا به همه گردان هر سه را داده بود. کاظم هم کره مربا را گرفته و پیروزمندانه برگشته بود. همه ما خوشحال شده و سفره انداخته بودیم اما مهدی قبول نمی‌کرد. لج کرده و می‌گفت نمی‌شود. - دیر یا زود مهم نیست، سهم پنیر ما چه می‌شود؟! زورگویی حدی دارد..‌. حالا ما سعی می‌کردیم مهدی را راضی کنیم کوتاه بیاید، که نمی‌آمد. کره‌ها را گرفت و گفت "حالا کاری می‌کنم نتواند سهم پنیر ما را بخورد، آنها حق ماست!" حالا نیم کیلو پنیر شده بود حیثیت‌مان... مهدی شروع کرد کره‌ها را خالی کردن در بشقاب، و بلافاصله تکه‌های مناسب و هم اندازه کره‌ها از صابون‌های قالبی که زیاد داشتیم برش دادن و جا زدن به‌جای کره. و دوباره با دقت همه را بسته بندی کرد! قالب‌های را گرفت و با دعوا و با همان پای ناقص‌اش رفت که "ما کره نمی‌خواهیم به جایش پنیر بده تا با مربا بخوریم!!" بعد از کلی بگو مگو که مگر می‌شود پنیر و‌ مربا خورد؟ موفق شد صابون‌ها را تحویل داده و به جایش کلی پنیر بیاورد. دیگر سفره ما مفصل شد. کره، مربا، پنیر، و مغز گردو هم که داشتیم با چای داغ و سایر مخلفات... بعد از صبحانه گفتم مهدی سری بزن یک وقت آن صابون‌ها را به کسی ندهند، خونشان گردن ما بیفتد. مهدی با خاطر جمعی گفت نگران نباش درستش می‌کنم. بعد از یک ساعت رفت به بهانه‌ای شاید کره‌های صابونی را برگرداند که دید دیر رسیده. بچه‌های تدارکات سفره‌ای پهن کرده و با همان کره‌ها و مربای فراوان دلی از عزا درآورده بودند! مهدی تنها سؤال کرده بود کره‌ها مزه‌ بدی نمی‌داد، که گفتند نه، خیلی هم خوشمزه بود! همه چیز ظاهرا به خیر گذشته بود تا ظهر آن روز. بچه‌های تدارکات یکی یکی می‌رفتند درمانگاه برای معالجه اسهال شدیدی که گرفتار شده بودند و خوب نمی‌شدند. آنهایی که درمانگاه نبودند آفتابه دستشان در صف دستشویی صحرایی! ظاهرا دستشویی‌شان توام با کف فراوان شده بود. دکتر هم گیج شده بود، که این چه ویروس جدیدی است، و نگران که مبادا فردا همه گردان بگیرند! به مهدی گفتیم می‌بینی چه کاری کردی! با قلدری جواب داد: - چه کاری!؟ مقصر خودشانند. کره را اگر با پنیر می‌دادند، این بلا سرشان نمی‌آمد! اصلا خواست خدا بوده این طور بشود، به من چه! اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🍂🕊🍂❁══┅┄
ساعت به وقت لبـ😁ـخند 👇🍂 🍂راحت خوابید نصفه شب کوفته از راه رسيد ديد تو چادر جا نيست بخوابه. شروع کرد سر و صدا، مگه اينجا جاي خوابه؟ پاشيد نماز شب بخونيد، دعا بخونيد ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم و اجبارا مشغول عبادت شديم، خودش راحت گرفت خوابيد😄 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🍂🕊🍂❁══┅┄
پلیسای ایران بعد از تحویل گرفتن تتلو... 🤭😬😑😁 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🍂🕊🍂°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ساعت به وقت لبـ😁ـخند 👇🍂 🍂راحت خوابید نصفه شب کوفته از راه رسيد ديد تو چادر جا نيست بخوابه. شروع کرد
ساعت به وقت لبخند 😁 🍂جشن پتو قرار گذاشته بودیم هرشب یکی از بچه‌‌های چادر رو توی جشن پتو بزنیم یه روز گفتیم: ما چرا خودمون رو میزنیم؟ واسه همین قرار شد یکی بره بیرون و اولین کسی رو که دید بکشونه توی چادر. به همین خاطر یکی از بچه‌‌ها رفت بیرون و بعد از مدتی با یه حاج اقا اومد داخل. اول جاخوردیم. اما خوب دیگه کاریش نمی‌شد کرد. گفت: حاج آقا بچه‌‌ها یه سوال دارن گفت: بفرمایید ما هم پتو رو روی حاج آقا انداختیم و شروع به زدن کردیم یه مدت گذشت داشتم از کنار یه چاد رد می‌شدم که یهو یکی صدام زد. تا به خودم اومدم. هفت هشتا حاج آقا ریختن سرم و یه جشن پتوی حسابی 😁😂 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
7.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نظر گردشگر ترکیه در مورد نیسان😃😁 داره به همشهری‌هاش تو ترکیه می‌گه اگ رفتن ایران، نیسان دیدن راه بدن😂 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💯دامادی که همه مادرا آرزوشو دارن... 👈 شوخی بامزه مهمان برنامه «حسینیه معلی» با نجم الدین شریعتی..😁👌 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَج جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
ساعت به وقت لبـ😁ـخند 🌸 اسارت در دو جبهه در روزهای عملیات بودیم و شرایط سخت کمبود نیروی فنی و مهندسی. مسئول ستاد مهندسی جهاد با توجه به نیاز شدید به راننده لودر، به ستاد اهواز مراجعه کرده بود که نتوانسته راننده ای را برای منطقه پیدا کند. داشتم از درب جهاد با لندکروز خارج می شدم که دیدم یک نفر شیش تیغه جلویم را گرفت و گفت:" آقا شما جبهه می روید؟" گفتم بله چطور؟ گفت:" من آمدم تا به جبهه بروم. گفتم تخصص شما چیست؟ گفت :"من راننده لودر هستم." از آنجایی که این مسئول ستاد آدم عجولی بود بلافاصله به او گفتم سوار شو برویم به جبهه که خوب آمدی. راننده لودر گفت مگر نیاز نیست من فرمی چیزی پر کنم؟ گفتم فعلاً سوار شو. همه کارها در منطقه صورت می گیرد. او را سوار کردم و آورم در مقری که عقبه جبهه بود. دیدم فرماندهان مهندسی آمدند و گفتند فلانی پس چرا کسی را برایمان نیاوردی؟ گفتم که چرا آوردم. این بنده خدا راننده لودر است. او را به آن مسئول معرفی کرده و رفتم. راننده لودر را بدون هیچ فرمی و تشکیلاتی به خط مقدم اعزام کردند تا خاکریز را که شدیداً نیاز بود احداث کنند. در همین حین که او شروع بکار کرد، دشمن تک میزند و راننده لودر به اسارت دشمن بعثی در می آید. وقتی به اسارت می رود در حین بازجویی های اولیه اعلام می کند که من ارتشی هستم و به زور مرا به جبهه آوردن. از آنجایی که شیش تیغه بوده و تیپش به بچه های جهاد و سپاه نمی خورد، به خطوط عقب جبهه اعزام می شود. در آنجا کلی کتک هم می خورد. بعد از چندین شب کتک خوردن، از او می پرسند که تخصصت در جبهه چی بوده؟ می گوید که راننده لودر بودم. می‌گویند که تو باید با ما همکاری کنی و باید یکی از خاکریزهای خط مقدم را تکمیل کنی او را به خط مقدم جبهه فرستادند و مشغول زدن خاکریز می شود که این بار نیروهای ایرانی دست به یک حمله زده و او را اسیر می کنند. در ابتدا تصور کرده بود که توسط نیروهای خودی آزاد شده است. ایشان به دست نیروهای خودی افتاده بود چرا که به فارسی صحبت کرده و خود را از بچه های جهاد معرفی کرده بود. از او پرسیدند که کدام جهاد؟ گفته بود که اعزامم یک دفعه‌ای شده و بدون کارت، و نمیدانم کدام جهاد بودم. به او می گویند تو دروغ می گویی و ستون پنجم هستی. او را به عنوان جاسوس و منافق به اطلاعات سپاه تحویل می دهند. هر چه هم در بازجویی می گوید راننده جهاد بودم کسی باور نمی کند چون مشخصات او را که استعلام کرده بودند، هیچ سابقه ای پیدا نکرده بودند. دوسه ماهی در بازداشت بود و آخر به دلیل نداشتن سابقه سیاسی آزادش می کنند. بعد از آزادی به دنبال مسبب این اتفاق به جهاد می آید و آن مسئول ستاد را پیدا می کند و وارد دفترش می شود و می گوید شما مرا می شناسی؟ می گوید خیر من شما را نمی شناسم. میگوید من همان راننده لودر هستم که چند ماه پیش شما مرا به منطقه بردید و بلافاصله به خط رفتم. فرمانده یادش می آید و می گوید آره یادم آمد. راستی تو کجا رفتی ما از تو بی خبر بودیم؟ راننده لودر که از برادران غیور اندیمشکی بود از خجالت این فرمانده در می آید که فلان فلان شده تو مرا بدون هیچ مشخصاتی فرستادی به خط و من دو بار اسیر شدم. یک بار اسیر عراقی ها و یک بار اسیر ایرانی ها... 😁😅 طنز جبهه اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَج جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طنز شهدا دوست شهید : قبل از عملیات بود ... داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم📞 به همرزمامون خبر بدیم ... که تکفیریا نفهمن ... یهو سید ابراهیم (شهید صدرزاده) از فرمانده های تیپ فاطمیون😍 بلند گفت : آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چـــــی آرومه من چقدر خــــوشبختم ... بدونید دهنم سرویس شده 😜😂 ♥️ اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَج جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🌸°•-꧂❁•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمتهایی از کارتون تام و جری که فکر میکردیم ساختگی باشه، در حالی که واقعی بود همش... کمی متفاوت از رفیق شهیدم اندکی لبـ😄ــخند اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَج جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🌸°•-꧂❁•
10.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧕بچه ها و دخترهای ایران زمین ما اینان 👌☺️ اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَج جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🌸°•-꧂❁•
طنز جبهه ساعت به وقت لبـ😁ـخند 👇🍂 اخوی عطر بزن🍂 شب جمعه بود بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل چراغارو خاموش کردند مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما عطر بزن ...ثواب داره - اخه الان وقتشه؟ بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا بزن به صورتت کلی هم ثواب داره بعد دعا که تموم شد چراغا رو روشن کردند صورت همه سیاه بود تو عطر جوهر ریخته بود... 😂😂😂 بچه‌ها هم یه جشن پتو حسابی براش گرفتند 😁😁😁 لبتون خندون 🙂🙃🙃 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💚⃞🌿️ جهت تعجیل در فرج آقاامام زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🍂🥀🍂°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
طنز جبهه ساعت به وقت لبـ😁ـخند 👇🍂 اخوی عطر بزن🍂 شب جمعه بود بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعا
😁طنز جبهه مرد است خمینی✌️ فرمانده اردوگاه در هنگام آمار حاضر شد. همه اسرا را در محوطه‌ای بزرگ جمع کردند و گفتند علیه رهبرتان شعار بدهید. همه یک صدا اعتراض کردیم که هرگز چنین توهینی نخواهیم کرد. افسر اردوگاه با گستاخی تمام فریاد کشید: «رهبر شما در حال مرگ است. شما شکست خوردید و دستورات باید اجرا شود. این دستور از رده های بالا برای همه اردوگاه‌ها صادر شده است» سپس ما را با تهدید و زور وادار کردند که شعار بدهیم. ما نیز همه یکصدا شعار دادیم که «مرد است خمینی» و همچنان تکرار می کردیم. عراقی ها خوشحال شده بودند و فریاد می کشیدند بلندتر، بلندتر. ما هم فریادمان را چند برابر می کردیم و شعار خودمان را می‌دادیم. در پایان فرمانده اردوگاه گفت: «دیدید آسان بود. آفرین بر شما که فهمیدید هر چه می کشید از دست رهبرتان می کشید. به همین خاطر برای قدردانی از این حرکت شما، دستور میدهم امروز سهمیه غذای شما را دو برابر کنند آن روز سهمیه غذای ما بیشتر شد و همه از این ماجرا خوشحال بودند؛ اما این موضوع زیاد دوام نیاورد؛ چون جاسوس هایی که در بین ما بودند، موضوع را به عراقی‌ها اطلاع دادند. پس از آن بود که فرمانده اردوگاه خشمگین در محوطه حاضر شد و گفت: «شما مردمان بدی هستید و از میهمان نوازی ما سوء استفاده کردید. حالا همه شعار را به صورت آهسته و شمرده تکرار کنید.» عراقی‌ها ما را غافلگیر کرده بودند. نمی دانستیم چه کار کنیم. همه با هم فریاد زدیم: مرد است خمینی، مرد است خمینی. عراقیها که دیدند وضعیت خراب شده و دستورات فرمانده اجرا نشده، به ما حمله کردند. درگیری بسیار سختی شروع شد. عراقی ها از یک سو و اسرا هم از سوی دیگر درگیر شدند. ما فریاد می زدیم: مرد است خمینی و مرگ بر صدام. درگیری به شدت ادامه داشت. برخی اسرا به سمت سیم های خاردار رفته، قصد خروج داشتند. نگهبانان خارج اردوگاهها با سلاح های خود و سوار بر نفربرها، آماده حمله به اسرا بودند. سرانجام با حمله يكان ضد شورش به اردوگاه و تیراندازی و پرتاب گاز اشک آور، درگیری خاتمه یافت؛ اما خسارات زیادی به بار آمد و چهره اردوگاه به طور کل عوض شد. همه جا خون بود و لنگه کفش و سنگ. تعدادی از سربازان عراقی نیز مجروح شده بودند. آنان تا چند روز به ما آب و غذا ندادند و در آسایشگاه ها را هم روی ما باز نکردند. عراقی‌ها می خواستند با این کارها ما را تنبیه کنند؛ ولی ما از عمل خودمان خوشحال بودیم. در داخل آسایشگاه فریاد می‌زدیم: مرگ بر صدام، درود بر خمینی، که عراقی ها خشمگین می‌شدند و فریاد می زدند ساکت شوید. شعارها تمامی نداشت. اوضاع شبیه روزهای اول انقلاب شده بود. یک آسایشگاه شعار می‌داد و آسایشگاه دیگر جواب می‌داد. عراقی ها نمی دانستند چه کار کنند و سرانجام این ما بودیم که بر آنان چیره شدیم. عراقی‌ها با سرافکندگی درها را باز کردند؛ بدون اینکه با ما درگیر شوند. همه برای سلامتی امام نماز می خواندند و دعا می کردند. حتی با وجود کمی غذا، بسیاری از اسرا برای سلامتی امام روزه می گرفتند. برادر آزاده میکائیل احمد زاده اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💚⃞🌿️ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°☘🥀☘°•-꧂❁•