رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#شب_چهارم_محرم #متعلق به #فرزندان
#حضرت_زینب
علیهاالسلام، #حر و #مسلم علیهماالسلام است و #شهادت این عزیزان مورد توجه قرار میگیرد.
#محمد و #عون دو فرزند #حضرت_زینب_کبری و =عبدالله_بن_جعفرطیار(ع) بودند.
وقتی حضرت #اباعبدالله (ع) از #مکه به قصد شهر #کوفه خارج شد،
عبدالله بن جعفر (ع) #نامه به این مضمون به حضرت نوشت:
شما را به #خدای #متعال #سوگند می دهم که از این سفر #منصرف شوید
زیرا من می ترسم که به واسطه این #سفر شما را به #شهادت رسانیده و #اهل_بیت شما #آواره شوند. اگر #کشته شوید،
#نور #اهل_زمین #خاموش خواهد شد.
شما امروز #پناهگاه و #پیشوای #مومنان
و #مقتدای #هدایت یافتگان هستید.
پـس در این سفـر شتاب مکنید و من هم به دنبال #نامه ام به شما خواهم پیوست.
این نامه را به وسیله دو #پسر خود محمد و عون به خدمت آن حضرت فرستاد و خود به نزد عمروبن سعید فرماندار #مدینه رفت و از او خواست که امــــان نامه ای برای ابی عبدالله(ع) بنویسد و از او بخواهد که از این سفر باز گردد.
#عمروبن_سعید امان نامه ای برای آن حضرت نوشت و وعده پاداش و احسان داد.
عبدالله بن جعفر #امان_نامه را به همراه #برادر خود #یحیی_بن_سعید برداشته و به سوی #امام به راه افتاده و در میان راه به #حضور امام رسیدند
وامان نامه را تقدیم داشت. حضرت نپذیرفت و فرمود: من #پیغمبر #خدا را در #خواب دیدم
و به من دستور داد تا به سفر خود ادامه دهم.
سپس حضرت جواب نامه عمروبن سعید را نوشت و آن را (احتمالا”) به عبدالله بن جعفر داد. عبدالله چون از #انصراف امام #مایوس شد، به فرزندان خود عون و محمد سفارش کرد که در طول سفر و #جهاد در #رکاب آن حضرت باشند و خود با #یحیی_بن_سعید بازگشت
#محرم
#عاشورا
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#خاطره
در اینجا میخواهم برایتان خاطرهای از مهران بگویم. سال چهارم دبیرستان بود. #نیمه_شعبان هر روز صبح غسل میکرد،
#وضو میگرفت و با دوچرخهاش مسیر طولانی از خانه تا #مزار_شهدا را #رکاب میزد.
تا #عید_فطر کارش همین بود.
میرفت تا در کنار گلزار شهدای گمنام #دعای_عهد را بخواند.
مریض هم شد. اما خیلی مصر بود که برود من هم گفتم برو مهران جان، امام زمان(عج) ما غریبند.
من نیت کرده بودم که شماها #سرباز_امام_زمان(عج) باشید.
من همیشه میگویم و گفتهام پسرهایم قبل از هر چیزی بسیجی هستند و این از همه چیز برایم مهمتر است.
من قبل از اینکه به همه بگویم مهران #افسر است، میگویم مهران یک #بسیجی_افسر است.
یا وقتی میخواهم بگویم مسعود مهندس است ابتدا میگویم مسعود یک #بسیجی_مهندس است.
من افتخار میکنم که بچهها بسیجی هستند.
همه آنها را #نذر خانم #حضرت_زهرا(س) کردهام. افتخار میکنم بچههایم از #بسیجیان_مخلص هستند.
#بسیجی #بسیج #هفته_بسیج
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#زندگی_نامه#زندگینامه من و همسرم سال 1367 در روزهای پایانی #جنگ با هم #ازدواج کردیم و ماحصل زندگ
#خاطره
در اینجا میخواهم برایتان خاطرهای از مهران بگویم. سال چهارم دبیرستان بود. #نیمه_شعبان هر روز صبح غسل میکرد،
#وضو میگرفت و با دوچرخهاش مسیر طولانی از خانه تا #مزار_شهدا را #رکاب میزد.
تا #عید_فطر کارش همین بود.
میرفت تا در کنار گلزار شهدای گمنام #دعای_عهد را بخواند.
مریض هم شد. اما خیلی مصر بود که برود من هم گفتم برو مهران جان، امام زمان(عج) ما غریبند.
من نیت کرده بودم که شماها #سرباز_امام_زمان(عج) باشید.
من همیشه میگویم و گفتهام پسرهایم قبل از هر چیزی بسیجی هستند و این از همه چیز برایم مهمتر است.
من قبل از اینکه به همه بگویم مهران #افسر است، میگویم مهران یک #بسیجی_افسر است.
یا وقتی میخواهم بگویم مسعود مهندس است ابتدا میگویم مسعود یک #بسیجی_مهندس است.
من افتخار میکنم که بچهها بسیجی هستند.
همه آنها را #نذر خانم #حضرت_زهرا(س) کردهام. افتخار میکنم بچههایم از #بسیجیان_مخلص هستند.
#بسیجی #بسیج #هفته_بسیج
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#خاطره در اینجا میخواهم برایتان خاطرهای از مهران بگویم. سال چهارم دبیرستان بود. #نیمه_شعبان هر رو
#خاطره
در اینجا میخواهم برایتان خاطرهای از مهران بگویم. سال چهارم دبیرستان بود. #نیمه_شعبان هر روز صبح غسل میکرد،
#وضو میگرفت و با دوچرخهاش مسیر طولانی از خانه تا #مزار_شهدا را #رکاب میزد.
تا #عید_فطر کارش همین بود.
میرفت تا در کنار گلزار شهدای گمنام #دعای_عهد را بخواند.
مریض هم شد. اما خیلی مصر بود که برود من هم گفتم برو مهران جان، امام زمان(عج) ما غریبند.
من نیت کرده بودم که شماها #سرباز_امام_زمان(عج) باشید.
من همیشه میگویم و گفتهام پسرهایم قبل از هر چیزی بسیجی هستند و این از همه چیز برایم مهمتر است.
من قبل از اینکه به همه بگویم مهران #افسر است، میگویم مهران یک #بسیجی_افسر است.
یا وقتی میخواهم بگویم مسعود مهندس است ابتدا میگویم مسعود یک #بسیجی_مهندس است.
من افتخار میکنم که بچهها بسیجی هستند.
همه آنها را #نذر خانم #حضرت_زهرا(س) کردهام. افتخار میکنم بچههایم از #بسیجیان_مخلص هستند.
#بسیجی #بسیج #هفته_بسیج
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4