eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
8.6هزار ویدیو
303 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ڪلآم‌ابراهیٓم 🌿' انسان باید هرطور که شدھ به قول و قرار خودش عمل کنہ... . - بہ قولی که به برادر شھیدت
۱🌿 قسمت ۴📚 محبت پدر در خانه ای کوچک و مستاجری در حوالی میدان خراسان تهران زندگی می کردیم . اولین روزهای اردیبشهت سال ۱۳۳۶ بود . پدر چند روزی است که خیلی خوشحال است . خدا در اولین روز این ماه ، پسری به او عطا کرد . او دائماً از خدا تشکر می کرد . هر چند حالا در خانه سه پسر و یک دختر هستیم ، ولی پدر برای این پسر تازه متولد شده خیلی ذوق می کند . البته حق هم دارد . پسر خیلی با نمکی است . اسم بچه را هم انتخاب کرد : ابراهیم پدرمان نام پیامبری را بر او نهاد که مظهر صبر و قهرمان توکل و توحید بود . و این اسم واقعاً برازنده او بود . بستگان و دوستان هر وقت او را می دیدند با تعجب می گفتند : حسین آقا ، تو سه فرزند دیگه هم داری ، چرا برای این پسر اینقدر خوشحالی میکنی ؟! پدر با آرامش خاصی جواب داد : این حالت عجیبی دارد! من مطمئن هستم که ابراهیم من ، بنده خوب خدادمی شود ، این پسر نام من را هم زنده می کند . قهرمان من جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
‌●•||🕊✨||•● 💌خواهر شهید ابراهیم هادی : ارادت خاصی به حضرت زهرا داشت همیشه برای حضرت روضه میخواند
سلام‌بر‌ابراهیم۱🌷 پارت۵📚 محبت‌پدر راست می گفت . محبت پدرمان بر ابراهیم ، محبت عجیبی بود . هر چند بعد از او ، خدا یک پسر و یک دختر دیگر به خانواده ما عطا کرد ، امام از محبت پدر به ابراهیم چیزی کم نشد . ابراهیم دوران دبستان را به مدرسه طالقانی در خیابان زیبا رفت . اخلاق خاصی داشت . توی همان دوران دبستان نمازش ترک نمی شد . یکبار هم در همان سال های دبستان به دوستش گفته بود : بابای من آدم خیلی خوبیه . تا حالا چند بار امام زمان (عج) را توی خواب دیده . وقتی هم که خیلی آرزوی زیارت کربلا داشته ، حضرت عباس (ع) را در خواب دیده که به دیدنش آمده و با او حرف زده . زمانی هم که سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود : پدرم میگه ، آقای خمینی که شاه ، چند ساله تبعیدش کرده آدم خیلی خوبیه . حتی بابام میگه : همه باید به دستورات اون آقا عمل کنند . چون مثل دستورات امام زمان (عج ) می مونه . دوستانش هم گفته بودند : ابراهیم دیگه این حرفا رو نزن . آقای ناظم بفهمه اخراجت میکنه . شاید برای دوستان ابراهیم شنیدن این حرف ها عجیب بود. ولی او به حرفای پدر خیلی اعتقاد داشت ... قهرمان من جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
سلام‌بر‌ابراهیم۱🌷 پارت۵📚 محبت‌پدر راست می گفت . محبت پدرمان بر ابراهیم
🌷 پارت۶📚 روزی حلال پيامبراعظم ميفرمايــد: (فرزندانتان را در خوب شدنشــان ياري كنيد، زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از فرزند خود بيرون كند.) بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا كوتاهي نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر ميفرمايد: (عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حالل است) براي همين وقتي عدهاي از اراذل و اوباش در محله اميريه (شاپور) آن زمان، اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حاللي داشته باشد، مغازهاي كه از ارث پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت. آنجا مشــغول كارگري شد. صبح تا شــب مقابل كوره ميايستاد. تازه آن موقع توانست خانهاي كوچك بخرد. ابراهيــم بارها گفته بود: اگر پــدرم بچههاي خوبي تربيــت كرد. به خاطر سختي هائي بود كه براي رزق حلال ميكشيد. هــر زمان هم از دوران كودكي خودش يــاد ميكرد ميگفت: پدرم با من حفــظ قرآن را كار ميكرد. هميشــه مرا با خودش به مســجد ميبرد. بيشــتر وقتها به مسجد آيت الله نوري پائين چهارراه سرچشمه ميرفتيم. آنجا هيئت حضرت علي اصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن هيئت را داشت . قهرمان من جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#سلام‌بر‌ابراهیم۱🌷 پارت۶📚 روزی حلال پيامبراعظم ميفرمايــد: (فرزندانتان
پارت۷📚 روزی حلال یادم هست که در همان سال های پایانی دبستان ، ابراهیم کاری کرد که پدر عصبانی شد و گفت : ابراهیم برو بیرون ، تا شب هم برنگرد . ابراهیم تا شب به خانه نیامد . همه خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه کرده . اما روی حرف پدر حرف نمی زدند . شب بود که ابراهیم برگشت . با ادب به همه سلام کرد . بلافاصله سوال کردم : ناهار چیکار کردی داداش؟! پدر در حالی که هنوز ناراحت نشان می داد اما منتظر جواب ابراهیم بود . ابراهیم خیلی آهسته گفت : تو کوچه راه می رفتم ، دیدم یه پیرزن کلی وسائل خریده ، نمی دونه چیکار کنه و پطوری بره خونه . من هم رفتم کمک کردم . وسایلش را تا منزلش بردم . پیرزن هم تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد . نمی خواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد . من هم مطمئن بودم این پول حلاله ، چون براش زحمت کشیده بودم . ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم . پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست . خوشحال بود که پسرش درس درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهمیت می دهد .دوستی پدر با ابراهیم از رابطه پدر و پسر فراتر بود . محبتی عجیب بین آن دو برقرار بود که ثمره آن در رشد شخصیتی این پسر مشخص بود . اما این رابطه دوستانه زیاد طولاتی نشد! ابراهیم نوجوان بود که طعم خوش حمایت های پدر را از دست داد . در یک غروب غم انگیز سایه سنگین یتیمی ره بر سرش احساس کرد . از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد . آن سال ها بیشتر دوستان و آشنایان به او توصیه می کردند به سراغ ورزش برود . او هم قبول کرد . جهتِ تعجیل در فرج آقاامامزمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#سلام‌بر‌ابراهیم۱ پارت۷📚 روزی حلال یادم هست که در همان سال های پایانی دبستان
سلام‌بر‌ابراهیم۱✨ پارت۸📚 ورزش باستانی اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد . او شب ها به زورخانه حاج حسن می رفت . حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار ، عارفی وارسته بود . او زورخانه ای نزدیک دبیرستان ابوریحان داشت . ابراهیم هم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی و معنوی شد . حاج حسن ، ورزش را با یک یا چند آیه قرآن شروع کرد . سپس حدیثی می گفت و ترجمه می کرد . بیشتر شب ها ، ابراهیم را می فرستاد وسط گود ، او هم در یک دور ورزش ، معمولاً یک سوره قرآن دعای توسل و یا اشعاری در مورد اهل بیت می خواند و به این ترتیب به مرشد هم کمک می کرد . از جمله کارهای مهم در این مجموعه این که ؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب می رسید ، بچه ها ورزش را قطع می کردند و داخل همان گود زورخانه ، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می خواندند . به این ترتیب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب ، درس ایمان و اخلاق را در کنار ورزش به جوان ها می آموخت . فراموش نمی کنم ، یکبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشیدن لباس و مشغول خداحافظی بودند . یکباره مردی سراسیمه وارد شد! بچه خردسالی را نیز در بغل داشت . جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
سلام‌بر‌ابراهیم۱✨ پارت۸📚 ورزش باستانی اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم ب
🍀 پارت۹ ورزش باستانی با رنگی پریده و با صدائی لرزان گفت : حاج حسن کمکم کن . بچه ام مریضه ، دکترا جوایش کردند . داره از دستم میره . نفس شما حقه ، تو رو خدا دعا کنید . تو رو خدا ... بعد شروع به گریه کرد . ابراهیم بلند شد و گفت : لباساتون رو عوض کنید و بیائید توی گود . خودش هم آمد وسط گود . آن شب ابراهیم در یک دور ورزش ، دعای توسل را با یچه ها زمزمه کرد . بعد هم از سوزدل برای آن کودک دعا کرد . آن مرد هم با بچه اش در گوشه ای نشست بود و گریه می کرد . دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت : بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شدید . با تعجب پرسیدم : کجا؟! گفت : بنده خدائی که با بچه مریض آمده بود ، همان آقا دعوت کرده . بعد ادامه داد : الحمدلله مشکل بچه اش برطرف شده . دکتر هم گفته بچه ات خوب شده . برای همین ناهار دعوت کرده . برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم . مثل کسی که چیزی نشنیده ، آماده رفتن میشد . اما من شک نداشتم ، دعای توسلی که ابراهیم با آن شور و حال عجیب خواند کار خودش را کرده ... جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️ رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄