#رمان_واقعے
#به_سوی_او
#بہسوےاو ✨
🌹#قسمت_دوازدهم
تو #دبی مثلا برای اینکه خودم از این کلافگی راحت بشم خودمو بازم با گناه سرگرم کردم.
🍃یه سه ماهی دبی بودم اما اصلا دیگه هیچ لذتی نمیبردم. 😔😔
برگشتم #ایران رفتم خونه مجردیم، بازم گناه.
😔جدیدا وقتی #گناه میکردم بعدش یه چیزی مثل یه #فیلم تار از ذهنم رد میشد و #عذاب_وجدان داشتم.
😱😱😱
یه ماهی گذشت مثلا رفتم بیرون خرید کنم یه بنری توجهمو به خودش جلب کرد، متنش این بود :
🕊بازگشت دو پرستوی #گمنام از منطقه #شلمچه به تهران.
فردا #دانشگاه_علوم_پزشکی ساعت ۱۵
برگشتم خونه همه رو از خونم بیرون کردم.
📡 #ماهواره و #دیش_ماهواره رو پرت کردم تو حیاط.
📱ـتلفن همراه، #لب_تاپ تلفن خونه همه رو خرد کردم.
😭ـگریه میکردم
سه هفته از گذشت زمان در روز یک وعده غذا میخوردم، شبیه مرده قبرستان شده بودم تا اینکه...
#ادامه_دارد...
✅تمام اسامی جز #شهیدابراهیم_همت مستعار هست وکل روایات #واقعی هست #رمان
#یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Refighe_Shahidam313