#برو_بچه_جان!
#مادر_شهید نوجوان قمی
از روزی که محمد برای آخرین بار خانه را ترک کرد، میگوید:
«وقتی آماده شد که برود، نگاهی به من کرد و گفت: محمدت را خوب نگاه کن. چیزی نگفتم
نگاهش کردم
از نگاه قاطعم فهمید که اهل #گریه و #زاری نیستم
رفت و در #قاب در خانه قرار گرفت.
بلند گفت:
دیدار ما به قیامت.
محمدت را نگاه کن!
گفتم: برو بچهجان! تو را به #علی_اکبر #امام_حسین علیهالسلام بخشیدم.
رفت و کمی آنطرفتر ایستاد.
باز گفت: رفتم ها! نمیخواهی محمدت را برای بار آخر نگاه کنی؟
داد زدم: برو بچه! تو را به #قاسم و #علی_اصغر بخشیدم.
قرار نیست وقتی چیزی را دادم، پساش بگیرم.
رفت. 21 روز بعد، خبر #شهادتش را آوردند.
در حالی که 16 سال و 3 ماه داشت.
❤️❤️❤️❤️
چنین مادرهایی ما داریم ک حتی برای کشور ناموس اهل بیت از جون خودشون فرزنداشون میگذرن
ـعاشـ💖ـقتونم مادران عزیز😍😍
#مادر
#فرزند
#پسر
#مادر_و_فرزند
#مادرانه
❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
با #شهادت #سپهبد #حاج_قاسم_سلیمانی
#قاسم_های_جدیدی #متولد شدند.
✍🏻#رئیس_محترم #ثبت_احوال کشور اعلام کردند
که از روز جمعه تاکنون ۵۸۷۰ تولد ثبت شده که ۲۸۴۷ نفر آنها #پسر بوده اند.
۷۶درصد از این فرزندان به اسمهایی مثل:
#قاسم
#محمدقاسم
#امیرقاسم
#نامگذاری شده اند.
👌پ.ن: #دشمن بداند که قاسمها دارند متولد می شوند.
#شهید_سردار_حاج_قاسم_سلیمانی #حاج_قاسم_سلیمانی #حاج_قاسم_سلیمانی #سردار_دلها
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
چهار #حادثه مهم #شب_عاشورا
1. در شب عاشورا به «#محمد_بن_بشیر_حضرمی » یکی از یاران امام حسین علیه السلام خبر دادند که فرزندت در سرحد ری اسیر شده است.
او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو می کنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم .
امام حسین علیه السلام چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد کردن فرزندت بکوش .
محمد بن بشیر گفت: در حالی که زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم .
امام علیه السلام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت و فرمود: پس این لباسها را به فرزندت که همراه توست بسپار تا در آزادی برادرش مصرف کند .
2. امام حسین علیه السلام در سخنرانی شب عاشورا خبر از #شهادت یاران خود داد و آنان را به پاداش الهی بشارت داد.
در این مجلس «#قاسم_بن_الحسن » به امام علیه السلام عرض کرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟
امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: ای عمو! مرگ در کام من از عسل شیرین تر است .
امام علیه السلام فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از آنکه به رنج سختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم #عبدالله (کودک شیرخوار) به شهادت خواهد رسید .
#قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمه ها هم حمله می کنند؟
امام علیه السلام به ماجرای شهادت عبدالله اشاره نمودند که #قاسم_بن_الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند .
3. امام علیه السلام در شب عاشورا دستور دادند برای حفظ حرم و خیام، خندقی را پشت خیمه ها حفر کنند. حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاکی که در #خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و این #تدبیر امام علیه السلام بسیار سودمند بود .
4. مرحوم شیخ صدوق در کتاب ارزشمند «#امالی » نوشته است: شب عاشورا #حضرت_علی_اکبر علیه السلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام علیه السلام از #شریعه_فرات آب آوردند.
امام علیه السلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل کنید و وضو بگیرید که این آخرین توشه شماست...
#یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ما_ملت_امام_حسینیم #من_حسینی_ام #وقایع_شب_عاشورا #عاشورا
👇🥀👇🥀👇🥀👇
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
▪️جمله زیبای
یک کانال عراقی
در وصف #حاج_قاسم ....
نمی دانم
در کدام یک از این شب های محرم باید تو را یاد کنم؛
روز #مسلم_ابن_عقیل چون تو فرستاده ( و میهمان ما بودی)
یا روز #حبیب_ابن_مظاهر چون تو بهترین دوست بودی؟
یا روز #قاسم چون تو قاسم بودی( اسمت قاسم بود)
یا روز #علی_اکبر چون بدنت قطعه قطعه شد
یا روز عباس چون تو حامل پرچم بودی و دو دستت قطع شد؟
▪️ چیزی که می دانم این است که
گریه برای تو تمامی ندارد
و از غیب تو حیرانیم....
😭😭😭
امسال
هر وقت به عبارت
"سلام بر اصحاب حسین "
می رسیم
تو را نیز یاد می کنیم،
در محرم امسال ،
در طغیان اشک عاشقان ، تأثیر شما کاملاً مشخص است...
#یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ما_ملت_امام_حسینیم #من_حسینی_ام #حاج_قاسم_سلیمانی
👇🥀👇🥀👇🥀👇
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
✨﷽✨
🏴هفت مصیبتِ #شام از زبان #امام_سجاد علیه السلام...
✍از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:
سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟
در پاسخ سه بار فرمودند: #الشّام، الشّام، الشّام...
#امان_از_شام !
در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
▪️1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و #ساز و #طبل میزدند.
▪️2.سرهای #شهداء را در میان #هودجهای زنهای ما قرار دادند.
سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمههایم #زینب و #ام کلثوم(علیها سلام) نگهداشتند و سر برادرم #علی_اکبر و پسر عمویم #قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم #سکینه و #فاطمه میآوردند و با سرها بازی میکردند،
و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم سُتوران قرار میگرفت.
▪️3.زنهای شامی از بالای بامها،
آب و آتش بر سر ما می ریختند،
#آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم.
عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
▪️4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با #ساز و #آواز ما را در برابر تماشای مردم در #کوچه و #بازار گردش دادند و میگفتند: «ای مردم! بکُشید اینها را که در #اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
▪️5.ما را به یک #ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه #یهود و #نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در #خیبر و #خندق و ...) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند .
امروز شما #انتقام آنها را از اینها بگیرید.
▪️6.ما را به بازار #برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای #غلام و !کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
▪️7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، #آرامش نداشتیم و از #تشنگی و #گرسنگی و #خوف کشته شدن، همواره در #وحشت و #اضطراب به سر میبردیم...
📚برگرفته از: #تذکرة_الشهداء #ملاحبیب_کاشانی
ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج
#شهادت_امام_سجاد
#امام_سجاد #شهادت
#ما_ملت_امام_حسینیم #اربعین
#رفیق_شهیدم
🕊🌸 رفیق شهیدم
🆔 @Refighe_Shahidam313
-┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄-
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست و چهارم: برخورد با دزد ✔️ راوی : عباس هادی 🔸نشسته بوديم داخل اتاق
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت بیست وپنجم : شروع جنگ ۱
✔️ راوی : تقی مسگرها
🔸صبح روز دوشنبه سي و يكم شهريور 1359 بود. #ابراهيم و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشي بودند.
سلام كردم وگفتم: امروز عصر قاسم با يك ماشين تداركات ميره كردستان ما هم همراهش هستيم.
با تعجب پرسيد: خبريه؟! گفتم: ممكنه دوباره درگيري بشه. جواب داد: باشه اگر شد من هم مييام.
🔸ظهر همان روز با حمله هواپيماهاي عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان به سمت آسمان نگاه ميكردند. ساعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشكري با يك جيپ آهو، پر از وسايل تداركاتي آمد. علي خرّمدل هم بود. من هم سوار شدم.
موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاث كشي نداشتيد؟!
گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم.
روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با سختي بسيار و عبور از چندين جاده خاكي رسيديم سرپل ذهاب.
هيچكس نميتوانست آنچه را ميبيند باور كند. مردم دست هدسته از شهر فرار ميكردند.از داخل شهر صداي #انفجار گلوله هاي توپ و خمپاره شنيده ميشد.
🔸مانده بوديم چه كنيم. در ورودي شهر از يك گردنه رد شديم. از دور بچه هاي #سپاه را ديديم كه دست تكان ميدادند! گفتم: قاسم، بچه ها اشاره ميكنند كه سريعتر بياييد!
يكدفعه ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد.
🔸از پشت تپه تانكهاي عراقي كاملاً پيدا بود. مرتب شليك ميكردند. چند گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد. ولي خدا را شكر به خير گذشت.
از گردنه رد شديم. يكي از بچه هاي سپاه جلو آمد و گفت: شما كي هستيد!؟
من مرتب اشاره ميكردم كه نياييد، اما شما گاز ميداديد!
قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟!
آن #رزمنده هم جواب داد: آقاي بروجردي تو شهر پيش بچ ههاست. امروز صبح عراقيها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه ها عقب رفتند.
🔸حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يك جاي امن ماشين را پارك كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت #نماز خواند!
ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چي بود؟! قاسم هم خيلي با آرامش گفت: تو كردستان هميشه از #خدا ميخواستم كه وقتي با دشمنان #اسلام و انقلاب ميجنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه #شهادت رو نصيبم كنه! ديگه تحمل #دنيا رو ندارم!
🔸ابراهيم خيلي دقيق به حرفهاي او گوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردي، ايشان از قبل قاسم را ميشناخت. خيلي خوشحال شد.
بعد از كمي صحبت، جائي را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آنطرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين ميتوني اونها رو بياري تو شهر.
🔸با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همه مسلح و آماده، ولي خيلي ترسيده بودند. اصلاً آمادگي چنين حمله اي را از طرف عراق نداشتند.قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آنها حرف زدند كه خيلي از آنها غيرتي شدند.
آخر صحبتها هم گفتند: هر كي مَرده و #غيرت داره و نميخواد دست اين بعثيها به ناموسش برسه با ما بياد.
🔸سخنان آنها باعث شد كه تقريباً همه سربازها حركت كردند.قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم.
قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك کردند.
با شليك چند گلوله توپ، تانكهاي عراقي عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. بچه هاي ما خيلي روحيه گرفتند.
🔸غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خانه اي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به سنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي توسل بخوانيم.
شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشده بودم كه يك گلوله #خمپاره جلوي درب همان خانه منفجر شد.
گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد.
🔸وارد اتاق شديم. چيزي كه ميديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه #قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد!
محمد بروجردي با شنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاي #توسل را خوانديم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
#سلام_بر_ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان
و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️➰❄️➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
نامگذاری و وقایع شب و روز ششم محرم "شب و روز ششم ماه محرم : حضرت قاسم (ع) شب نوجوانان عاشورایی، شب
چندخطروضه
یه اشاره کنم به روضه نوجوون عاشورا
روایت میگه: وقتی قاسم اومد میدون
بجـای زره پیـراهـن پـوشیـده بود ، بجای کفش رزم نعلین پوشیده بود ،
اینقدرکه لباسها و ابزار جنگ برای قاسمبزرگ بودن ...
🥀🥺❤️🩹
- یـا قــاسـم بـن الحـســن علیه السلام
#شب_ششم_محرم
#قاسم
#محرم
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🦋❁══┅┄