eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
8.6هزار ویدیو
303 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
خبر شهادت مهران را ابتدا به پسرم مسعود داده بودند. وقتی مسعود به خانه آمد، دیدم چشم‌هایش قرمز است. گفتم: «چرا آنقدر با لپ تاپ کار می‌کنی؟ چشم‌هایت اذیت شده‌اند.» خودم هم همیشه #اخبار را پیگیری می‌کردم. چند ساعت پیش از آمدن مسعود زیرنویس شبکه 6 را خواندم که نوشت: امروز در یک حادثه تروریستی چند مرزبان ایرانی در #نگور به شهادت رسیدند. با خودم گفتم خدا لعنت کند این تروریست‌ها را که بچه‌های ما را شهید می‌کنند. آنقدر مهران از آرام بودن اوضاع محل خدمتش گفته بود که اصلاً گمان نمی‌بردم این اتفاق برای مهران افتاده باشد. مسعود نتوانست خبر شهادت برادرش را به ما بدهد. فردا صبحش که شوهرخواهرم آمد خانه ما، به من گفت می‌خواهم چیزی به شما بگویم. اما باید مثل همیشه خیلی خوب و منطقی برخورد کنید. ایشان گفت: «در درگیری دیروز مهران از ناحیه چشم و پا دچار مجروحیت شده است.» با شنیدن این خبر، پاهایم سست شد، نشستم و گفتم مگر می‌شود چشم آسیب دیده و مهران زنده مانده باشد. خودم آرام آرام به پدرش موضوع را گفتم. خیلی خونسرد بودم. خدا کمک کرد. به شوهر خواهرم گفتم گروه خونی من O مثبت است. کم کم حاضر شویم و برویم شاید کسی نباشد که به پسرم خون بدهد. لباس می‌پوشیدم که برویم که دیدم خواهرها و بستگانم یکی بعد از دیگری به خانه ما می‌آیند، بعد از طرف اداره همسرم آمدند و خبر شهادت را دادند. من مات مانده بودم و #سجده_شکر کردم. مهران به خواسته‌ای که همیشه برای اجابتش از من می‌خواست دعا کنم رسیده بود. http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#شهادت #نحوه_شهادت تقریباً هفت هشت ماهی می‌شد که به سیستان و بلوچستان رفته بود. از آنجا خیلی برای
خبر شهادت مهران را ابتدا به پسرم مسعود داده بودند. وقتی مسعود به خانه آمد، دیدم چشم‌هایش قرمز است. گفتم: «چرا آنقدر با لپ تاپ کار می‌کنی؟ چشم‌هایت اذیت شده‌اند.» خودم هم همیشه را پیگیری می‌کردم. چند ساعت پیش از آمدن مسعود زیرنویس شبکه 6 را خواندم که نوشت: امروز در یک حادثه تروریستی چند مرزبان ایرانی در به شهادت رسیدند. با خودم گفتم خدا لعنت کند این تروریست‌ها را که بچه‌های ما را شهید می‌کنند. آنقدر مهران از آرام بودن اوضاع محل خدمتش گفته بود که اصلاً گمان نمی‌بردم این اتفاق برای مهران افتاده باشد. مسعود نتوانست خبر شهادت برادرش را به ما بدهد. فردا صبحش که شوهرخواهرم آمد خانه ما، به من گفت می‌خواهم چیزی به شما بگویم. اما باید مثل همیشه خیلی خوب و منطقی برخورد کنید. ایشان گفت: «در درگیری دیروز مهران از ناحیه چشم و پا دچار مجروحیت شده است.» با شنیدن این خبر، پاهایم سست شد، نشستم و گفتم مگر می‌شود چشم آسیب دیده و مهران زنده مانده باشد. خودم آرام آرام به پدرش موضوع را گفتم. خیلی خونسرد بودم. خدا کمک کرد. به شوهر خواهرم گفتم گروه خونی من O مثبت است. کم کم حاضر شویم و برویم شاید کسی نباشد که به پسرم خون بدهد. لباس می‌پوشیدم که برویم که دیدم خواهرها و بستگانم یکی بعد از دیگری به خانه ما می‌آیند، بعد از طرف اداره همسرم آمدند و خبر شهادت را دادند. من مات مانده بودم و کردم. مهران به خواسته‌ای که همیشه برای اجابتش از من می‌خواست دعا کنم رسیده بود. http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4